فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💟تقدیم به تو که خیلی عزیزی💟🌹
عزیزم
با یک دنیا محبت
این گل های زیبا
تقدیم به تو که خیلی مهربونی❤️
عصر جمعه تون بخیر 🌺
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
#جمعه_های_انتظار
🌸بنما رخ که
💫جهانی به تو دل بسپارد
🌸روی دامان پر از مهر تو سر بگذارد
🌸می رود سوی
💫گلستان خدا مرغ دلم
🌸چه کنم باز هوای گل نرگس دارد
أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌼🌱
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
11.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه ترفندعالی برای خانومای خونه دارُ وسواسی
🍃❤️🍃
ایده های _باسلیقگی
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
8.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این توصیه من به دختر، پسرهای جوان...
#شکرگزاری
#انرژی_مثبت
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
💫حکایت های زیبا و آموزنده 💫
مرد جوانی با دختر جوان
کم سن و سالی ازدواج کرد.دریکی ازروزها جمعی از دوستانش برای دیدنش به خانه آنها آمدند
مرد از دیدن دوستانش بسیار خوشحال شد و به رسم عادتشان در میهمان نوازی و بخشش ، لاشه ای گوشت تهیه و از همسرش خواست آن را بعنوان غذایی برای مهمانانش آماده کند.
اما در كمال تعجب همسرش گفت: كه نمیداند چطور آن را بپزد وآن را در خانه پدرش یاد نگرفته است.
مرد بسیار ناراحت و آزرده خاطر شد و بر همسرش خشم گرفت و از او خواست خودش را آماده کند تا او را به خانه پدرش باز گرداند ، چرا که او بلد نبود گوشت را بپزد و به او گفت: كه شايستگی اين را نداردکه همسرش باشد.
زمانیکه به خانه خانواده همسرش رسیدند ، مرد به پدر زنش گفت: این کالایتان است که به شما بازگردانده شده است دخترتان بلد نیست چگونه گوشت بپزد من نیازی به او ندارم مگر اینکه اصول آشپزی و پخت و پز را به او یاد دهید.
پدر حکیمانه و عاقلانه جواب داد و گفت : تا دوماه او را نزد ما بگذار در این فرصت، آنچه نمیداند به او یاد خواهیم دادوبعدازآن میتوانی همسرت را برگردانی.
زن به مدت دو ماه در خانه پدرش ماند.در موعد مقرر مرد آمد تا مجددا همسرش را برگرداند چونکه اموزش پخت و پز را به اتمام رسانده بود و بعد از اینکه پدر زنش به او گفت الان دخترش در هنر آشپزی بخصوص در پختن گوشت بسیارماهر شده است
گفت: پس در این صورت اجازه دهید ما به خانه مان بر گردیم.
اما پدر زنش مانع رفتنشان شد واصرار كردكه شوهر دخترش بايد قبل از رفتنشان ببيند كه همسرش پخت گوشت را بخوبی ياد گرفته
پس بلند شد و گوسفند زنده ای را آورد و به شوهر دخترش گفت : این را سر ببُرتا حقیقتا ببینیم دخترمان پختن گوشت را یاد گرفته است.
مرد گفت : اما من که بلد نیستم گوسفند سر ببرم پدر زنش به او گفت : بسیار خوب!! پس نزد خانواده ات برو تا مردانگی را به تو یاد دهند ، هر وقت یاد گرفتی بیا و همسرت را ببر.
هیچوقت تحت هیچ شرایطی از همسرت عیب نگیر و اگر خواستی عیبی از همسرت بگیری ، اول به خودت نگاه کن.
از یکی از صالحان پرسیده شد: ندیده ایم هیچوقت از کسی عیب بگیری ، گفت: کامل نیستم که بخواهم از کسی عیب بگیرم.
📌#داستانهای_عبرت_آموز📖
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
#سرگذشت
#آهای_دنیا
#سوری
#پارت_بیست ویک 🌺
بهمن همیشه همراه و پشت فهیمه بود و من همش حسرت داشتنشو میخوردم…
اون شب مثل یه دختر نوجوون که با دوست پسرش اولین قراره گذاشته باشه،،بودم و از هیجان و احساسات خوابم نمیبرد……
بقدری خوشحال و احساساتی بودم که از بیخوابی بلند شدم و لباسهامو چک کردم ببینم کدوم رو بپوشم بهتره…..باور کنید ده دست لباس اتو کردم و پوشیدم تا بالاخره یکیشو انتخاب کردم…….
همه چی خوب بود جز عذاب وجدانم نسبت به فهیمه،،،،،اما خودمو قانع میکردم و تبرئه……..
مثلا وقتی یاد برخورد آخرش افتادم که حاضر نشد کمکم کنه خوشحال شدم با خودم گفتم:حقشه…..چون درکی از خیانت نداشت کمکم نکرد،،،الان شوهرش بهش خیانت میکنه تا درد منو بفهمه…….
با این افکار خودم اروم میکردم …….
خلاصه از استرس زیاد صبح ساعت ۷بیدار شدم…..قرار بود من ساعت ده از خونه بزنم بیرون و تا ساعت یازده محل قرار ،،،بهمن بیاد دنبالم…………..
چون نمیدونستم کی برمیگردم ناهار و شام بابا رو سریع اماده کردم و بعدش دوش گرفتم و بچه هارو از خواب بیدار کردم بردم پیش زنعمو…….
زنعمو تا منو دید با تندی گفت:کجا داری میری؟؟؟والا تیپ و قیافه ات بیشتر به عروسی میخوره تا دکتر رفتن……
با ناراحتی گفتم:منظورت اینکه من دارم دروغ میگم؟؟؟؟
یه کم ارومتر شد و گفت:نه….ولی از من به تو نصیحت….بهتره یه کم ساده تر بگردی چون الان موقعیت تو حساسه و مردم چشمشون دنبالته تا ببینند چیکار میکنی……
گفتم:من به مردم کاری ندارم،،،،من هم حق زندگی دارم و دلم میخواهد زندگی جدیدی بسازم……………
زنعمو گفت:باشه…..بساز…..دیشب هم خواهرت اومد و با عموت حرف زد……قراره با هم بیاییم خونه ی بابات تا حرف بزنیم…..خب حالا برو تا دیرت نشده……
گفتم:باشه….فقط به بچه ها صبحونه بده چون تازه از خواب بیدار شدند……خداحافظ….
بعداز خداحافظی یه ماشین دربست گرفتم و اول رفتم آرایشگاه و یه کم به سر و صورتم صفا دادم…..کارم که تموم شد زنگ زدم به بهمن…..
بهمن گوشی رو جواب داد و گفت:میشه قراره امروز رو کنسل کنیم؟؟؟
گفتم:چرا؟؟؟
گفت:بخدا حال و حوصله ندارم….
گفتم:یعنی چی؟؟؟مسخره کردی؟؟؟منو تا اینجا کشوندی و میگی حوصله نداری؟؟؟؟بخاطر تو کلی دروغ گفتم…..
بهمن گفت:بخدا گیر کردم و کاری برام پیش اومده ،،،،نمیتونم بیام….وگرنه من که از خدامه………
با عصبانیت گفتم:من مسخره ی تو نیستم که هر وقت تو بخواهی بیام و هر وقت نخواهی برگردم،،،،اگه الان اومدی که هیچ،،،،نیومدی دیگه به من زنگ نزن……
گفت:ببین سوری!!!حتما موضوع خیلی مهمه که نمیتونم بیام……
گفتم:باشه….اصلا نیا….دیگه هیچ وقت به من زنگ نزن……خداحافظ…..
گفت:وایستا…..یکی دو ساعت یه جا منتظر باش بیام،،..اونجا بهت میگم که چی شده ……
گفتم:خیلی خب….فقط زود بیا که من باید زودتر بگردم…..
نمیدونستم چی شده که بهمنی که تا دیروز اصرار داشت و مشتاق بود الان نمیتونست بیاد…..خیلی نگران شدم……توی شهر جایی رو نمیشناختم و حوصله ی گشت و گذار توی خیابون هم نداشتم……
مجبور شدم برگشتم به همون آرایشگاه…..یه بهونه ایی اوردم و اونجا نشستم و منتظر شدم…..
یکی دو ساعته بهمن حدود سه ساعت طول کشید…..واقعا دیگه داشتم نگران میشدم………………
از صاحب آرایشگاه هم شرمنده بودم و خجالت میکشیدم ولی بیرون استرسش بیشتر بود…..
بالاخره بعداز چهار ساعت منتظر شدن و کلی زنگ و پیام فرستادن سر وکله ی بهمن پیدا شد…..
بهمن سر در گم و با همون لباسهای خونگی اومده بود…..
مضطرب و نگران پرسیدم:چی شده؟؟؟چرا این همه دیر کردی؟؟؟؟
بهمن گفت:فعلا بیا بریم یه جایی که خیالم راحت باشه ،،،آخه میترسم یکی مارو ببینه ،،،بعدا اونجا همه چی رو برات تعریف میکنم…..
ادامه دارد…
🖌#کانال _زندگی شیرین 💞
@maryam_sfri
💫@zendegiishirinn💫
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
9.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر وقت بحثمون میشه برمیگرده سر مشکلات گذشته،چرا⁉️
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
🔴 از نقاط ضعـف همـسرتان محافظت کنید!
💠 هر فردی حساسیــتهایی دارد. بهجا یا نابجا، با دلیل یا بدون دلیـــل! یکی از دماغش خوشش نمیآید، یکی حرف زدن در مــورد خــــانوادهاش را دوســت نـــدارد، یکی از تحصیلات پایینش خجالت زده است، یکی روی وزنش حساس است و دیگــری ترجیح میدهــد بحث مادی نکنــد و...
💠 وظیفــهی ماست که مواظب حساسیتهای همــسرمان باشیم، نه تنها صحبت از آنها را پیش نکشیم که حتی اگه در مهمانیها و بین دوستان و آشنایان حرفی در این مورد زده میشود، بحث را عوض کنیــم و یا مدافع همسرمان باشیم.
💠 سر این حساسیتها با همسرمان شوخی نکنیم.
💠 مطمئن باشید همسرتان محافظت شما از عیبهایش را متوجه خواهد شد و این عاملی برای تقویت روابط شما و افزایش محبوبیت است.
#همسرداری
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
22.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باقالی #پلو😋
#حس خوب آشپزی
آشپزی در طبیعت
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---