eitaa logo
زندگی از غسالخونه تا برزخ
19.5هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
2.7هزار ویدیو
13 فایل
مقصد همه ما در ایستگاه اخر (غسالخونه) آیا اماده ای از کانال راضی بودید برای مادر بنده و همه ارواح مومنین فاتحه ای بفرستید بنده غساله نیستم از خاطرات غسال و غساله های محترم استفاده میکنیم جهت اثر گذاری بیشتر راه ارتباطی 👇 @Yaasnabi
مشاهده در ایتا
دانلود
ساعت تقریبا ۹ شب بود.من بودم و رفیقم تک وتنها روی نیمکت سبز رنگ کنار غسالخونه نشسته بودیم. صدای سگ های ولگرد اطراف غسالخونه می اومد اخه اونجا فضاش بازه یک طرف غسالخونه مثل دره ماننده ، طرف دیگش گلزاره و جاده ومزارها.... منبع neiynava_313 neiynava_313 ترس داشتم سگ ها بمون نزدیک بشن و بمون حمله کنن وهیچ کسی هم به دادمون نرسه، اما مقاومت کردم به نترسیدن سعی کردم حفظ کنم روحیمو ومثل همیشه باشوخ طبعیم خودمو گول بزنم، که یهو رفیقم تو تاریکی داد زد زهرااومدن برامون-فقط جیغ میزدم، دیدم رفیقم غش خندس گفتم خدا ازت نگذره دختره چه وقت سر به سر گذاشتنه منه ، تو نمیبنی امشب چقدر اینجا خوف داره😭 یهو رفیقم گفت زهرایه چی بگم؟؟ گفتم چته بگومیخای چی بگی؟ اون نشسته بود منم ایستاده از ترس به چشمام خیره شد زهرا میشه اگه روزی میخایم بمیریم باهم بمیریم؟؟میشه یکی مون زودتر نمیره؟ همزمان باهم بمیریم که جنا.زه ی همو غسل ندیم خیلی سخته ها. تمام حرفاش منو بفکر برد مگه قراره من بمیرم🥺من ش.ه.ا.دت میخام یهوی نگهبان غسالخونه تو اون تاریکی اومد پیشمون گفت بیاید جنا،زه رو تحویل بگیرید. کی جراتش رو داشت؟؟ تو اون تاریکی بره جنا، زه ی بچه ایی رو بگیره به هر سختی بود ، جنا، زه رو تحویل گرفتیم وارد غسالخونه شدم تاریک مطلق بود زودی پریدم چراغ رو روشن کردم، شیشه ی درغسالخونه شکسته بود میترسیدم یکی از اون شیشه دررو باز کنه بیاد داخل؛ مدام ایه الکرسی زمزمه میکردم حقیتا ترس داشتم اولین بارم بود میخواستم جنا.زه ی نوزاد غسل بدم، داخل کارتن کوچیک گذاشته بود پر از چسب کاری ، گفتم دست نزن درش نیار طاقتش ندارم بزار کفن رو اماده کنم بعد درش بیار😭 پارچه سفید رو در اوردم شروع کردم به برش زدن انگار داشتم برای خودم کفن اماده میکردم اینقدر سنگین بودم اون شب🥺 من تاحالا کفن کوچیک درست نکردم ای خدا چطور درستش کنم جنازه رو در اوردن گذاشتن توحوض اللهم صل علی محمد وال محمد وعج الفرجهم😭 یه عروسک کوچیک تو یه پارچه سفید قنداق کرده روی حوض غسالخونه ؛ رفتم یه گوشه نشستم و فقط نگاه میکردم اخه این حوض برای این بچه خیلی بزرگ بود😭 تودلم رخت میشستن پاشدم رفتم کنار رفیقم سطل اب گرفتم دستم ، رفیقم نوزاد رو گرفت بغلش😭 بس کن رباب حرمله بیدار میشود اه رباب😭 اروم تر گریه کننننن غسل میت میکنم‌... سر وگردن اب میریزم ، چشمم به گلوش افتاد ، اه از تیر سه شعبه علی اصغر اه از لب های خشک طفل رباب😭 اه از گهواره ی خالی ، اروم شو رباب هرکس که دید راس تو را روی نیزه ها اهی کشید و گفت بیچاره مادرش😭 سمت راست بدن ، دستشو گرفتم مامان قربون دست کوچیکت بشم ادامه ۰۰👇
زندگی از غسالخونه تا برزخ
جنازه نوزاد👇
غسل تمام شد .کفن کوچیکی که اماده کردم رو تنش کردم ، یهو از دهنش کوچیکش که به زور باز میشد خو.ن اومد🥺 منبع neiynava_313 neiynava_313 کفن خو.نی شد پنبه نداشتیم باید میرفتم غسالخانه ی کرونایی ها که روبه روی ما بود اونجا وسایل مورد نیاز ذخیره شده بود. فرق بین این غسالخونه و اون غسالخونه میدونی چی بود؟؟ اینجا نوزادی بود که هیچ کس پشت درب غسالخونه منتظرش نبود تو اون غسالخونه ج.نازه ی مادری بود که دو روز هیچ خانواده ی نیومده بود دنبالش😭 به رفیقم گفتم کفن رو از تنش بیرون بیار بشور منم برم پنبه بیارم اون شب ترس عجیبی داشتم بدو بدو رفتم سردخونه کلید در غسالخونه قدیمی رو گرفتم ، یهو رفیقم صدا زد نرو داخل بمون زهرا پنبه پیدا کردم اه نفسم داشت بند می اومد قلبم تند تند میزد برگشتم سمت غسالخونه ی که توش بودیم. پنبه رو تو دهنش گذاشتم، کفن رو دوباره تنش کردم🥺 چطور بدون اینکه مامانش چهرشو ببینه من دارم صورت قشنگش رو می پوشونم خدایا پناه میبرم بر تو خدایا تا مارو نیامرزیدی از دنیا مبر کار کفن تمام شد گرفتمش تو آغوشم بوش میکشیدم دختر قشنگم بجای عطر گلوت بوی کافور میدی😭 (اون روز چون میدونستم ج.نازه نوزاده رفته بودم یک بسته کش مو گرفته بودم بردم غسالخونه به نیت اونایی که بچه دار نمیشن🥺) همینجور که تو آغوشم بود بهش گفتم ببین برات گیره رنگی گرفتم ، رفتی پیش خدا به خدا بگو خاله زهرا چند تا رفیق داره دلشون نی نی میخاد میشه بهشون نی نی بدی😭 من درد بی بچگی کشیدم من درد بچه از دست دادن کشیدم خوب میفهمم خانم های که میان میگن دعا کنید صاحب اولاد بشیم ینی چی.... خدامیدونه همیشه بیادتونم پيامبر به زبير فرمود:👇 "اگر يكي از فرزندان تو سقط شود، بهتر است از اين كه صد فرزند داشته باشي كه در راه خدا ج.هاد كنند". باز ايشان فرمود: "در روز قيامت به فرزندان گفته مي شود وارد بهشت شويد، ولي پاسخ فرزندان آن است كه: تا پدر و مادرمان وارد بهشت نشوند، ما وارد بهشت نمي شويم، سپس خطاب مي آيد كه با پدر و مادرتان وارد بهشت شويد".
اگر از من بپرسید سخت ترین لحظه ی غسالخونه کجاست؟ میگم همه ی لحظاتش قلب ادم رو به فشار میاره... اما امان از روزی که ج..-نازه ی کودکی رو بخواهیم غسل بدیم😭 امان از اون لحظه ای که نمیدونیم اون بچه رو چطور تو آغوشمون بگیریم چطوری اب بریزیم روی صورتش... امان از اون لحظه ایی که پدرو مادری پشت درغسالخونه اسم بچشون رو بلند بلند صدا میزنن😭 امان از اون لحظه ی که بخواهی کفن اماده کنی ونگاه کنی به قد قامت اون بچه... (بسم الله الرحمن الرحیم) باید میرفتم سردخونه و ج..نازه رو بلند میکردم اما من که جراتش رو نداشتم اقای ... میشه خودتون بلندش کنید. چرا مگه می تر...سی؟! بعد این همه مدت!!! تر...س نه اصلا. اما طاقتش رو ندارم چون منم یه مادرم😭 ج...نازه رو بردیم و گذاشتیم روی سنگ سرد وبی مهر غسالخونه💔 رفیقم بمن نگاه کرد... منم نگاهم رو برگردوندم نه نه از من نخواه... من میرم کفن اماده کنم، توهم کم کم امادش کن💔 خب زهرا وایسا یه لحظه! ببین اصلا این بچه غسل داره!! بدون نگاه من بهت میگم غسل داره غسلش رو انجام بده... رفیقم :نه زهرا تو یه لحظه نگاه کن... من: میخواهی دلم رو خو..ن کنی💔 باشه باز کن کارتون رو.. صورتی نحیف زرد،چشمای که دیگه قرار نبود باز بشه، دستای مشت کرده گره داده لبای خشک وجمع شده😭 چقدر این ترکیب برام اشناست... از بغل گوشه های که خو،.ن می چکید.. غسل داره غسل داره... انجامش بده من روحیه ام دیگه نمیکشه😭💔 بغلش کرد و نگاهش کردم زدم بیرون اینقدر سنگین شدم انگار وزنه های ۱۰۰ کیلویی بم وصل کرده بودن.... ! به چه مغرور شدیم؟این دنیا؟ به خودمون؟ به مالمون؟ به خونمون؟ به ماشینمون؟ به اولادمون؟ به چه چیزی که اینقدر از خدا دور شدیم! نمیدونید؟ نمی بینید این امتحان های سخت دنیا رو! یافکر میکنید این داستان ها برای همسایه هاست؟ برای ماها نیست.... @neiynava_313 ادامه دارد....
خدایا خوب میدونم الان حال اون مادر چطوره، چون شاهد مادرانی بودم که میوه ی دلشون رو دستم داده بودن والتماس میکردن حواست به بچم باشه💔 یه وقت بچم سرد نشه با اب سرد غسلش بدی، یه وقت پهلوهاش اذیت نشن روی سنگ سرد غسالخونه😭 یه وقت بچم گریه نکنه منو بخواد ومن نباشم.... حال رفیقام اون شب خیلی گرفته بود به حدی که تو صورت هم دیگه نگاه نمیکردیم غم بزرگی تو دل هامون بود به جر..ات میگم غسل ا..موات بزرگ برامون اینقدر سخت نبود اما دیدن ج..نازه ی معصوم بچه ها چهار ستون بدنمون رو میلرزونه💔 چه تحملی باید داشته باشیم که بتونیم چهره معصومه وقشنگ بچه هارو تو کف...ن کنیم و به اغوش بکشیم😭 الان که به تصاویر بچه های (ق_ظ‌.ه ) [ مجبورم اشتباه بنویسمش شما درست بخونیدش...] خفه میشم میگم خدایا چه صبری داری😭ما که بنده ای توایم با دیدن تصاویر اون بچه ها میخوایم جون بدیم. تو چه صبری داری.... خدایا ادم ها به این ضعیفی و بی ارادگی تویی که بهشون ارادا وقدرت دادی وکم کم بزرگ میشن، رشد میکنن، پیشرفت میکنن، اما تو رو فراموش میکنن نافرمان میشن، احکام تو رو مسخره میکنن وقبول ندارن، انسانیت رو فراموش میکنن، غیبت وتهمت میزن، و فقط به این باور هستن ما زندگی میکنیم تو این دنیا واخرت رو قبول ندارن خدایا چرا بنده هااات بیدار نمیشن😭 پلاستیک رو گذاشت روی دستاش بچه اینقدر نحیف و شل بود که می..تر..سید بغلش کنه روی پلاستیک قرارش داد تا لیز نخوره @neiynava_313 منم کار ک..فنم تموم شده بود برای خودم یه گوشه ایستاده بودم ورفیقم رو نگاه میکردم،تیکه پارچه از بیمارستان چسبیده بود به بدن بچه رفیقم گفت چی کنم میت..رسم زخمی بشه! رفتم جلو کمی اب وسدر قاطی کردم و ریختم همون قسمت ویواش یواش سعی کردم جداش کنم نگاهم به چشمای بسته اش افتاد به موهای سرش خواب بود اره خواب بود دیگه بی قرار سینه ی مادر برای شیر خوردن نبود😭 حتما سیر سیر شده بود اونم از دنیا... ______ حواسمون به نعمت های بزرگی که خدا بمون داده باشه شکر گزار خدا باشیم درهمه حال❤️‍🩹
غسالخانه ی زنان💅 @neiynava_313 @neiynava_313 لباس تر تمیز تنم کردم ،خودمو تو آینه نگاه کردم روسریمو مرتب کردم، چادر مو از روی سیم حیاط اوردم و سرم کردم انگشتر دستم رو نگاه کردم،کیفمو چک کردم که ببینم پول کرایه دارم یانه,خدا رو شکر به اندازه ی بود که منو تا دم غسالخونه ببره و برگردونه‌... زنگ زدم رفیقم گفتم تو برو تا منم خودمو برسونم، از درب حیاط که زدم بیرون شروع کردم به سوره ی توحید خوندن ایه الکرسی خوندن برای ارامش دلم،قدم که برمیداشتم روی زمین هم سبک بودم هم سنگین..... سبک از اینکه تو مسیریم که هر روز منو یاد خدا و اعمالم میندازه سنگین که قراره برم حمام اخرت جوانی رو انجام بدم😔 اما چاره چیه!!! مسیری هست که جلوی پای همه ی ما هست،هیچ کس و هیچ چیز نمیتونه مانع و جلو دارش باشه فقط این اعمال خوب ماست که میتونه کمک ما کنه به راحتی از این دنیا دل بکنم و بریم اون دنیا تا زندگی اصلی مون رو شروع کنیم. ۲۰ دقیقه ای زمان برد تا رسیدم غسالخونه، درب باز کردم دیدم رفیقم اون بالای حوض وایساده دستکش هاشو پوشیده ومیخندید می‌گفت : زهرااااا مرده زنده شد پس کی میخاستی بیایی!!! بهش نگاه کردم گفتم چقدر غساله شدن برازندته سعی کن تا اخرش غساله بمونی ،خندید گفت آی اگه بابام بفهمه دیگه رام نمیده خونه.... وسایلم رو گذاشتم گوشه ی از غسالخونه و رفتم تو رختکن بووووو ،همون بوی مرطوب ،بوی نم،بوی کافور می اومد، بوی ترس از رفتن وتنها شدن می اومد😔 چکمه ها سایز پام نبودن ،اما به زور پام کردم ،کج و معوج راه می‌رفتم ،رفتم نشستم روی حوض بزرگ کنار دوستم ،گفتم پس کو عروسم؟! حین حرف زدن یه اقای در زد رفتم پشت در💔 خواهرم رو میخان بیارن اینجا غسل بدن، حوض تمیزه؟! گفتم بله نگران نباشید،جنازه رو اوردن همه دور جنازه جمع شده بودن و جیغ میزدن🥺 منم زیر لب صلوات میفرستادم تا عروسم با صدای جیغ ها اذیت نشه💔 زیپ کاور رو باز کردن، یهو دستش از کاور زد بیرون خورد به حوض، برگشتم نگاه کردم وای کاش نمیدیدم🥺😭 ناخن های کاشت شده💔 غم تو دلم موج زد و افکارم ..... نماز! روزه! غسل! پاکی! نجاست! بوی عجیبی به بینیم خورد ،بوووووو نگاه کردم به رفیقم ابرو انداخت بالا که نمیدونست بم چی بگه😰 میدونم فقط دستم گرفتم جلو دهنم بدو بدو زدم بیرون (کاشت ناخن زمانی که برای درمان باشه اونم شرایط خاص باشه و مرجع اجازه بده میشه گذشت،مثلا کسی ناخن نداره، بجاش کاشت میکنه اما برای زینت نمیشه گذاشت) ادامه👇 کانال زندگی از غسالخونه تا برزخ👇 http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
غسالخانه ی زنان💅 لباس تر تمیز تنم کردم ،خودمو تو آینه نگاه کردم روسریمو مرتب کردم، چادر مو از روی سیم حیاط اوردم و سرم کردم انگشتر دستم رو نگاه کردم،کیفمو چک کردم که ببینم پول کرایه دارم یانه,خدا رو شکر به اندازه ی بود که منو تا دم غسالخونه ببره و برگردونه‌... زنگ زدم رفیقم گفتم تو برو تا منم خودمو برسونم، از درب حیاط که زدم بیرون شروع کردم به سوره ی توحید خوندن ایه الکرسی خوندن برای ارامش دلم،قدم که برمیداشتم روی زمین هم سبک بودم هم سنگین..... سبک از اینکه تو مسیریم که هر روز منو یاد خدا و اعمالم میندازه سنگین که قراره برم حمام اخرت جوانی رو انجام بدم😔 اما چاره چیه!!! مسیری هست که جلوی پای همه ی ما هست،هیچ کس و هیچ چیز نمیتونه مانع و جلو دارش باشه فقط این اعمال خوب ماست که میتونه کمک ما کنه به راحتی از این دنیا دل بکنم و بریم اون دنیا تا زندگی اصلی مون رو شروع کنیم. ۲۰ دقیقه ای زمان برد تا رسیدم غسالخونه، درب باز کردم دیدم رفیقم اون بالای حوض وایساده دستکش هاشو پوشیده ومیخندید می‌گفت : زهرااااا مرده زنده شد پس کی میخاستی بیایی!!! بهش نگاه کردم گفتم چقدر غساله شدن برازندته سعی کن تا اخرش غساله بمونی ،خندید گفت آی اگه بابام بفهمه دیگه رام نمیده خونه.... وسایلم رو گذاشتم گوشه ی از غسالخونه و رفتم تو رختکن بووووو ،همون بوی مرطوب ،بوی نم،بوی کافور می اومد، بوی ترس از رفتن وتنها شدن می اومد😔 چکمه ها سایز پام نبودن ،اما به زور پام کردم ،کج و معوج راه می‌رفتم ،رفتم نشستم روی حوض بزرگ کنار دوستم ،گفتم پس کو عروسم؟! حین حرف زدن یه اقای در زد رفتم پشت در💔 خواهرم رو میخان بیارن اینجا غسل بدن، حوض تمیزه؟! گفتم بله نگران نباشید،جنازه رو اوردن همه دور جنازه جمع شده بودن و جیغ میزدن🥺 منم زیر لب صلوات میفرستادم تا عروسم با صدای جیغ ها اذیت نشه💔 زیپ کاور رو باز کردن، یهو دستش از کاور زد بیرون خورد به حوض، برگشتم نگاه کردم وای کاش نمیدیدم🥺😭 ناخن های کاشت شده💔 غم تو دلم موج زد و افکارم ..... نماز! روزه! غسل! پاکی! نجاست! بوی عجیبی به بینیم خورد ،بوووووو نگاه کردم به رفیقم ابرو انداخت بالا که نمیدونست بم چی بگه😰 میدونم فقط دستم گرفتم جلو دهنم بدو بدو زدم بیرون (کاشت ناخن زمانی که برای درمان باشه اونم شرایط خاص باشه و مرجع اجازه بده میشه گذشت،مثلا کسی ناخن نداره، بجاش کاشت میکنه اما برای زینت نمیشه گذاشت) ادامه👇 کانال زندگی از غسالخونه تا برزخ👇 http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
ادامه‌ی پست قبلی زیپ کاور رو باز کردن، یهو دستش از کاور زد بیرون خورد به حوض، برگشتم نگاه کردم وای کاش نمیدیدم🥺😭 ناخن های کاشت شده💔 غم تو دلم موج زد و افکارم ..... نماز! روزه! غسل! پاکی! نجاست! بوی عجیبی به بینیم خورد ،بوووووو نگاه کردم به رفیقم ابرو انداخت بالا که نمیدونست بم چی بگه😰 میدونم فقط دستم گرفتم جلو دهنم بدو بدو زدم بیرون😞 اون روز ۵ تا عروس شسته بودیم روز سختی بود دیگه توان موندن نداشتم مطمن بودم بیشتر این از بدنم کار بکشم بیهوش میشدم، دلم میخواست هرچی زودتر غسالخونه رو ترک میکردم بخودم گفتم زهرا تو ۵ تا عروس شستی دیگه بسه ،بقیه رو بزار همکارا بشورن... دوستم بالای سر جسد نشسته بود... فکر میکردم با نگاهش داره التماس میکنه زهرا نرو بمون و تنهام نزار،راستش رو بخواین از دیدن کاشت ناخن و تصور اینکه باید چطور اونا رو از دست جنازه جدا کنم برام سخت بود😞 گفتم ببین خووو کاشت داره من دلم نمیاد در بیارم دلم داره زیر رومیشه گفت کاشت بامن فقط بمون... تمام تنش جای زخم بستر بود بقدری زخم داشت که فضای غسالخونه رو به زور تحمل میکردم ،دلم میخاست اون روز فرارمیکردم ‌‌...بو تو مغزم بود ،حتی به زور صحبت میکردم ، نگاه کردم به خواهر عروسم، داشت یه گوشه گریه میکرد،گفتم اخه این چ کاریه!!!! این مگه بیمار نبوده! ببین تنش رو پر از زخمه.... پس چطور شما براش کاشت انجام دادید!!! گفت برای دلخوشیش! گفتم کدوم دلخوشی! مگه میشه مخالف شرع خدا رفت و بگیم دلخوشی..گناه ولذت آنی شده دلخوشی!! بیا ببین الان ما با چ سختی و کمر بریدگی باید این کاشت رو در بیاریم😭 بخودتون رحم نمیکنید باشه ولی به ما غساله ها رحم کنید بخدا ما طاقت دیدن این تصاویر رو نداریم ،ما دلمو نمیاد اون جسم بی روح وسرد 😭 اذیت شه.... یکی از غساله ها گفت نمیخاد ولش کنید همینجور غسلش بدیم،بهش نگاه کردم گفتم نه!! به هیچ عنوان انجامش میدیم ،اینا غافل شدن... ماها که غافل نشدیم ماهااا که میدونیم تهش چیه😣 دستشو گرفتم دستم ،شروع کردم به سابوندن ناخن هاش‌... دختر چی بخودت کردی... ادامه داره‌.. کانال از غسالخانه تا برزخ http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
قسمت سوم ناخن منبع @neiynava_313 @neiynava_313 😣 دستش گرفتم دستم ،شروع کردم به سابوندن ناخن هاش‌... دختر چی بخودت کردی.... هرکاری کردم ناخن های کاشت شده در نمی اومدن، بو هر ثانیه بیشتر میشد حس کردم دارم بی حال میشم زودی دست کشیدم از کار، رفتم پیش پنجره نشستم🥺تا باد بخوره تو صورتم به رفیقم گفتم تو بیا نهایت تلاشت رو کن بدون اینکه اسیبی به ناخن ودستش زده بشه، بیا وناخن ها رو دربیار‌.... کمی ک استراحت کردم پاشدم، لوله ی اب رو باز کردم شلنگ رو گرفتم روی سرش شامپو زدم و شروع کردم شستن ،رفیقمم هنوز دور ناخن های دست جنازه بود من دلم ریش ریش میشد،گفتم تا درنیاری من اینو کفن نمیکنم‌🥺 جان زهرا درشون بیار اون دنیا اگه کارمون رو خوب انجام ندیم یقه ی ما غساله ها رو میگیرن که چرا درست مارو غسل ندادی... شستم و شستم ادمی رو که خواب رفته بود صدای نداشت ، حرکتی نداتشت.. حتی نمی‌گفت یواشتر منو بشور،حتی نمیگفت زهرا مواظب زخم های تنم باش😭 اذیت میشدم ،تهوع میگرفتم اما باید کارمو انجام میدادم ,خداروشکر با هر سختی بود کاشت ها در اومدن،اما سختیش زد به پاهامون، کمرمون.... دیگه نا وتوانی برای قدم برداشتن نداشتیم،غسل دادم کفن کردم و سپردمش دست خانواده چادرم سر کردم زودتر رفیقم از غسالخونه زدم بیرون ،فقط به اطرافم نگاه میکردم و اینقدر نفس کشیدم تا اون بوی زخم ها از مغزم بره... پاهام بی جون بودن اما قدم برمیداشتم کلی مسیر رو بود تا برسم سر جاده ... این بود خاطرات سخت روزهای کاشت ناخن🥺 کلاه شرعی سر خودتون نزارید کاشت غسل نداره.... بغیرکار درمانی باشه ،که اونم محدود هستن.... ن شما رو تو قبر من میخابونن،ن منو تو قبر شما...اما تجربه هامو میگم دلم میسوزه بخدا اگه نگم،فحش میخورم ،قضاوتم میکنید اما اشکال نداره ،حق رو میگم که اون دنیا بگم من گفتم اما خودشون قبول نکردن. http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
مرگ مادر بزرگ 🥺 منبع @neiynava_313 @neiynava_313 @neiynava_313 از شدت خستگی این روزا دلم میخاست روزها گوشیمو خاموش میکردم و خبر از هیچ کس نداشته باشم و فقط بخوابم... اما منی که همیشه گوشیم روی سکوت بود این بار نمیدونم چی شد گوشیم روی زنگ خوری بود که با زنگ گوشی، ازخواب عمیق پریدم ،چشام بسته بود تو همون حالت خواب دنبال گوشیم میگشتم؛ الوووو بله بفرمایید ،علیکم السلام شما!!!!! باشه کی چ ساعتی چندساله س؟! باشه باشه الان خودمو میرسونم برق از سرم گذشت، گوشی داشت خاموش میشد زدم به شارژ زودی اماده شدم و با ذکر صلوات چادرم سرم کردم و راهی شدم غسالخونه تو ای فکر بودم خدایا سخت نگذره روزه ام فشار بم نیاد ،واجبم گردنم نیفته ‌‌.... درب غسالخونه رو باز کردم چنان نسیمی به صورتم خورد به به کولره!!! چ خوب هزار ماشاالله چ خنکه.... چادر رو اویز کردم و طبق قرار همیشگی مداحی رو پلی کردم، عروس مون کی میرسه!! ساعت داره میگذره... یهو سه تا خانم اومدن با گریه خانم جان این کفن مادر مون،اینو خودش خریده خودش وصیت کرده تنش کنید ،باشه عزیزم دلم خدا صبرت بده بزار بیارن عروسم رو، برانکار دست یه اقای جوانی بود و به سمت من می اومد کجا ببرمش!! نگاه کردم روی برانکار رو!!! بالشت ؟ سر جنازه روی بالشت بود🥺 چرا بالشت اوردید؟؟ زیر سرمادرمون گذاشتیم😭 گردنش اذیت نشه😭 گلوم باد کرددددد، مادر مادر مادر..‌ هنوز خیال میکردن مادرشون به خواب رفته ،هنوز باور نداشتن که برای همیشه قراره مادر بره سفر😭 مادر میخای بری سفر چرا منو باخودت نمیبری😭💔 گفتم اقا جنازه رو بزارید تو حوض با گفتن این حرفم صدای جیغ دخترا بلند شد مامان اینا نمیدونن تو کی بودی ،تو چی بودی، دست دخترشو گرفتم😭 تند تند اشکام می اومدن ،دلم ،جیگرم داشت اب میشد😭 دلم میخاست بگم چرا میدونم کیه! همین که مادره کافیه😭 که بدونم چی ها کشیده تا اولادش رو بزرگ کرده... خانم میشه با پتو و بالشت بزاریم تو حوض😭 باشه هرچی شما میخاید انجام بدید ،مادرتونه.... قرارش دادن تو حوض و دور جنازه ی مادر میچرخیدن یا زهرا یازهرا حسنین چی کشیدن😭.... اه یا مادر... یکی یکی دستاشون گرفتم بردم تو سالن انتظار ،یکی از خانما دستم محکم گرفت تورخداااا خوب مادرم رو غسل بده،دستشو فشار دادم با صدای بریده بریده گفتم... چشم چشم😭 درب رو بستم و اهی کشیدم اه مادرم... پتو رو کشیدن کنار ،اخ ننه اخ عزیزم ،اخ اخ روسری سرشو😭 حجابشو ،ببنید چقدر باحجابه ببنید چطور خوابیده، ننه جون سلامممم ننه ما امروز قراره تو‌رو حموم بدیم بمون اجازه میدی؟ ادامه داره‌....
قسمت دوم درب رو بستم و اهی کشیدم اه مادرم... پتو رو کشیدن کنار ،اخ ننه منبع @neiynava_313 @neiynava_313 @neiynava_313 اخ عزیزم ،اخ اخ روسری سرشو😭 حجابشو ،ببنید چقدر باحجابه ببنید چطور خوابیده، ننه جون سلامممم ننه ما امروز قراره تو‌رو حموم بدیم بمون اجازه میدی؟ نگاهم به گره ی محکم روسریش افتاد ،حسرت وغبطه خوردم این مادر تااخرین لحظه ی عمرش حتی تو غسالخونه مقید به حجابش بود😔 اما حالاچی شده که بعضی جوونای ما اینقدر کم حجاب شدن .... صورت نازش سمت مخالف من بود،سرش رو تو دستم گرفتم ونگاه به چهری چروکیده اما زیبایش کردم ،سن بالایی داشت اما اینقدر اون چهره اون حجاب اون معصومیتی که داشت به دلم نشسته بود که نگو ونپرس..... عزیز مادرم💔 بچه ها اول بالشت و پتوشو ازش جدا کنید😔 بعد لباس های تن رو جدا کنید.... ( نکته جاهای خصوصی بدن به هیچ عنوان دیده نمیشه پارچه قرار‌داده میشه) لحظات سختی بود ... به دوستم گفتم دستت رو پر از سدر کن و با سدر تمام سر و بدن رو اول بشور تا مانعی نباشه.... کفن رو چک کردم دیدم فقط پارچه ی سادس و باید برش داده بشه،به بچه هاگفتم تاشست و شو کنید وغسل اولشو شما انجام بدید من کفن رو آماده میکنم و میام خودم بقیه غسلش رو انجام میدم. رفتم سالن انتظار لباس عربی (ماکسی) پوشیده بودم ،خانما اومدم سمتم خانم شما عرب زبانید!!! خدا خیرتون بده ،مادرمون خیلی زن خوبی بود😭 شماهم خیلی زحمت کشیدید، نگاهشون کردم گفتم عرب و عجم همه بنده خداهستن ...اما نه بختیاری زبانم، نگاهی بخودم کردم به تیپم به سروضعم به جایی که هستم به کاری ک داشتم میکردم!!! تو دلم گفتم چقدر تو بزرگ شدی زهرا، عزیز خدا باشی زهرا،خدا عزتت بده،عاقبت بخیر بشی زهرا، ختم به ش.ه.ادت ان شاالله😭💔 اون لحظه زهرای غساله یکی دیگه بود... زهرای ( نینوا) هم یکی دیگه😔 زهرای غساله برای من خیلی مقدسه😭 تمام کارهاشو دوست دارم تمام تلاش هاشو دوست دارم.... کفن رو داشتم اماده میکردم ،اما با هر سری برش دادن دستم پر از خون میشد،و کفن رو خونی میکردم💔(تعویض کردم کفن رو) با یه تیک از کفن دستم رو بستم و کفن رو آماده کردم... بچه ها صدام زدن زهرا بیااا غسل اخرش رو چی کنیم!! گفتم سهم منه دست نزنید ،رفتم کنار حوض وای مادر خمیده ام 😭 تمام بدن خشک شده بود،بقدر لاغر بود که پوست بدن تو دست می اومد،دوستم سرش رو گرفت اب ریختم تو صورتش به نیت غسل اخرش😭 پلک هاش رفتن بالا چشمای قشنگش پیدا شدن💔 دستی کشیدم رو چشم ها تا بسته بشن... دستش گرفتم دستم 😭 استغفرالله ربی و اتوب الیه ،یاد مرگ خودم او زمانی که دستام بی جون و خشک شده هستن و غساله تند تند داره منو غسل میده افتادم💔ادامه دارد...
قسمت سوم این پست رو ذخیره کن و بعد برای رفقات بفرست ان شاالله با دیدن این پست تلنگری برا اونا هم باشه👌 قسمت سوم اب ریختم تو صورتش به نیت غسل اخرش😭 پلک هاش رفتن بالا چشمای قشنگش پیدا شدن💔 دستی کشیدم رو چشم ها تا بسته بشن... دستش گرفتم دستم 😭 استغفرالله ربی و اتوب الیه ،یاد مرگ خودم او زمانی که دستام بی جون و خشک شده هستن و غساله تند تند داره منو غسل میده افتادم💔چقدر برای اون روز خودمو اماده کردم؟ چقدر برای اخرتم توشه ی سفر جمع کردم! چقدر نماز هامو اول وقت خوندم! چقدر غیبت نکردم! چقدر احترام پدر و مادرم رو داشتم! چقدر دلی رو شاد کردم! چقدر قضاوت نکردم‌ ومننننن از تمام اعمالم می‌ترسم خدایا منو تو راه خودت اون چیزی که خیر وخوبیه قرارم بده من از روزی که دستام خالی باشه ‌و دنیا رو ترک کنم میترسم،کمکم کن اینقدر اعمالم خوب باشه که از اون روز ترسی وجودم رو نگیره😔💔 اب رو اروم‌ اروم از روی شونه هاش ریختم تا نوک انکشت های دستش ،دست خشک و کج شد ه بود یکی یکی لای انگشت ها رو باز کردم و اب ریختم ،بعد رفتم سمت پاها 😔 پاهای ک مثل چوب کج و خشک شده بود، به رفیقم گفتم پا رو تاجای ک میشه راست کن ،اگ نشد هم مشکلی نیست فشار نیار،تا اب رو مستقیم بریزم سمت راست پاش،پا راست نمیشد💔 به صورت عمود و کج خشک شده بود😭 کار غسل رو به اتمام رسوندم ،کفن رو از قبل روی برانکارد پهن کرده بودم،رفتم برانکارد اوردم جفت حوضش کردم ،رفیقم رفت داخل حوض و جنازه رو بغل کردو با کمک هم داخل کفن قرارش دادیم از لای در دیدم یکی داره نگاه میکنه و اروم اروم گریه میکنه😭 گفتم بیا داخل کارش داره تمام میشه.... اومد داخل خودشو انداخت روی پاهای خشک شده ی مادر وشروع کرد بوسه بارون کردن و زجه زدن😭💔 نفسی برام نمونده بود کمرم زدم به دیوار و سخت ترین تصاویر عمرم رو داشتم به چشم میدیدم😭 وای مادرم دلم میخاست همون لحظه زنگ بزنم به(دا) مادرم و بگم منو بخاطر تمام بدی هامو و اشتباهاتم ببخش ،تور خداااا منو ببخش ماما،یکی یکی بچه هاش اومدن دورش و شروع کردن حرف زدن باش،حس کردم فضای غسالخونه داره برام تنگ میشه نگاه کردم رفیقم بدتر من بود سرش پایین یه ریز گریه میکرد با صدای اونا،منم انگار غم عالم تو سرم بود یه حس عذاب وجدان یه حس بدی داشتم و مدام میگفتم مامان من برات هیچی نکردم ازت دور بودم و هیچ وقت نوکریت رو نکردم😭💔 رفتم سمت حوض پنبه ها رو بلند کردم ،داخل دستم گلوگه کردم گذاشتم دهنش😭 مادر منو ببخش.... یکی یکی دخترا بی حال شدن..... روسری عروسم گره دادم و با پنیه کل صورت رو پوشندم😭💔 دیدار به قیامت‌....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﴾﷽﴿ 💢 سکرات مرگ استثناء ندارد💢 🎙حجت الاسلام حسینی قمی ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️دنیا چه جائیه ...!؟ 🎙 حال دنیا را پرسیدم من از فرزانه ای گفت : یا آّب است, یا خاک است , یا پروانه ای ! گفتمش احوال عمرم را بگو , این عمر چیست ؟ گفت یا برق است , یا باد است , یا افسانه ای! گفتمش این ها که می بینی , چرا دل بسته اند گفت یا خوابند , یا مستند , یا دیوانه ای ! گفتمش احوال جانم را پس از مردن , بگو ؟ گفت یا باغ است یا نار است , یا ویرانه ای ! http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
⚡️ماجرای عجیب دعوای سگ و جوان در قبر⚡️ 👈 این جریان از عجیب‌ترین اتفاقاتیست که در قبرستان تخت فولاد اصفهان اتفاق افتاده است که شیخ بهایی در کشکول خود به آن اشاره کرده و به گفته آیت الله ضیاءآبادی، امام خمینی ره نیز در جلسه درس اخلاق خود آن را بیان کرده است: 🌹شیخ بهایی نقل می‌کند: روزی در تخت فولاد اصفهان از مرد عارفی که اهل ریاضت بود پرسیدم آیا خاطره ای داری که برای من نقل کنی او فکر و تامّلی کرد و بعد گفت : ☀️روزی همین جا نشسته بودم ، دیدم جمعیّتی جنازه ای را آوردند در آن گوشه قبرستان دفن کردند و رفتند. 🍀چندی نگذشته بود که احساس کردم بوی عطر خوشی به شامّه‌ام می‌رسد. به اطراف نگاه کردم دیدم جوانی خوش‌صورت و خوش لباس و خوشبو وارد قبرستان شد و فهمیدم این بوی خوش از اوست، آن جوان رفت کنار همان قبر و ناگهان دیدم آن قبر شکافته شد و آن جوان داخل قبر رفت و قبر به هم آمد. 🌱من غرق در تعجّب و حیرت شدم که خواب می‌بینم یا بیدارم.در همین حال، احساس کردم بوی بد و نفرت‌انگیزی به شامّه‌ام می‌رسد، دیدم سگی وحشت‌انگیز ، بدقیافه و بدبو وارد قبرستان شد. با عجله رفت کنار همان قبر، قبر شکافته شد و او داخل قبر رفت و باز قبر به هم آمد. من تعجّب و حیرتم بیشتر شد که چه صحنه‌ای دارم می‌بینم. ⛔️ لحظاتی گذشت، دیدم باز آن قبر شکافته شد و آن جوان زیبا در حالی که سر و صورتش خونین و لباس‌هایش پاره و کثیف شده بود از قبر بیرون آمد؛ خواست از قبرستان بیرون برود من دویدم جلو و او را قسم دادم که بگو تو که هستی و جریان چیست ؟ 🍀 گفت : من اعمال نیک آن میّت هستم، مامور شدم پیش او بروم و تا روز قیامت با او باشم. آن سگ هم اعمال بد اوست که پس از من وارد قبر شد. ما با هم نمیتوانستیم بسازیم، با هم گلاویز شدیم و او چون از من قوی‌تر بود بر من غلبه کرد و با این وضع از قبر بیرونم کرد. حال آن سگ تا روز قیامت با او خواهد بود. 🌹شیخ بهایی بعد از نقل این حکایت گفت: این حکایت، عقیده شیعه مبنی بر تجسم اعمال را تأیید می‌نماید 📕منبع:خزینه الجواهر، ص 541 / ماه رمضان فصل شکوفایی انسان در پرتو قرآن، آیت الله سیدمحمد ضیاء‌آبادی، جلد 2 صفحه 19 الی 22 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
*♨️گـذرزمـان در بـرزخ بـرای مـومن و گنـاهـکار* *✍حضرت علی علیه‌السلام با یاران خود به قبرستان وادی السلام رفتند، بر سر قبری ایستادند و فرمودند:* ای بنده خدا به اذن خدا از جای برخیز یاران او دیدند فردی با محاسن سفید از قبر خارج شد و سلام داد. *✨حضرت فرمود:* چند سال است از دنیا رفته ای ؟ پاسخ داد: به سال نرسیده فرمودند: چند ماه است؟ گفت: به ماه نرسیده فرمودند: چند روز؟ گفت: روز هم نشده، شاید ساعتی گذشته . حضرت برای او دعا کرد و آن مرد به قبر بازگشت بعد به یاران خود فرمود: 👈این پیرمرد صدسال است که از دنیا رفته ولی چون در بهشت برزخی بوده طول زمان در عالم برزخ برای او کمتر از ساعت بوده است. سر قبر دیگری رفتند و صاحب قبر را صدا زدند شخص سیاه روی با حالتی زار و خسته از قبر بلند شد. سلام کرد و همان سوال ها را حضرت از او پرسید و درنهایت آن مرد جواب داد 100 سال بر من گذشته حضرت او را نیز دعا کرد و آن فرد به قبر بازگشت . 👈سپس به یاران خود فرمود این مرد را یک ساعت نمی شود که دفن کردند ولی کثرت گناهان و عذاب های قبر زمان را بر او طولانی نشان داد. *📚منبع: کتاب برزخ ونفخه صور* http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5