قسمت سوم
این پست رو ذخیره کن و بعد برای رفقات بفرست ان شاالله با دیدن این پست تلنگری برا اونا هم باشه👌 قسمت سوم اب ریختم تو صورتش به نیت غسل اخرش😭
پلک هاش رفتن بالا چشمای قشنگش پیدا شدن💔 دستی کشیدم رو چشم ها تا بسته بشن...
دستش گرفتم دستم 😭 استغفرالله ربی و اتوب الیه ،یاد مرگ خودم او زمانی که دستام بی جون و خشک شده هستن و غساله تند تند داره منو غسل میده افتادم💔چقدر برای اون روز خودمو اماده کردم؟ چقدر برای اخرتم توشه ی سفر جمع کردم! چقدر نماز هامو اول وقت خوندم! چقدر غیبت نکردم! چقدر احترام پدر و مادرم رو داشتم! چقدر دلی رو شاد کردم! چقدر قضاوت نکردم ومننننن از تمام اعمالم میترسم خدایا منو تو راه خودت اون چیزی که خیر وخوبیه قرارم بده من از روزی که دستام خالی باشه و دنیا رو ترک کنم میترسم،کمکم کن اینقدر اعمالم خوب باشه که از اون روز ترسی وجودم رو نگیره😔💔 اب رو اروم اروم از روی شونه هاش ریختم تا نوک انکشت های دستش ،دست خشک و کج شد ه بود یکی یکی لای انگشت ها رو باز کردم و اب ریختم ،بعد رفتم سمت پاها 😔 پاهای ک مثل چوب کج و خشک شده بود، به رفیقم گفتم پا رو تاجای ک میشه راست کن ،اگ نشد هم مشکلی نیست فشار نیار،تا اب رو مستقیم بریزم سمت راست پاش،پا راست نمیشد💔 به صورت عمود و کج خشک شده بود😭 کار غسل رو به اتمام رسوندم ،کفن رو از قبل روی برانکارد پهن کرده بودم،رفتم برانکارد اوردم جفت حوضش کردم ،رفیقم رفت داخل حوض و جنازه رو بغل کردو با کمک هم داخل کفن قرارش دادیم از لای در دیدم یکی داره نگاه میکنه و اروم اروم گریه میکنه😭 گفتم بیا داخل کارش داره تمام میشه.... اومد داخل خودشو انداخت روی پاهای خشک شده ی مادر وشروع کرد بوسه بارون کردن و زجه زدن😭💔 نفسی برام نمونده بود کمرم زدم به دیوار و سخت ترین تصاویر عمرم رو داشتم به چشم میدیدم😭 وای مادرم دلم میخاست همون لحظه زنگ بزنم به(دا) مادرم و بگم منو بخاطر تمام بدی هامو و اشتباهاتم ببخش ،تور خداااا منو ببخش ماما،یکی یکی بچه هاش اومدن دورش و شروع کردن حرف زدن باش،حس کردم فضای غسالخونه داره برام تنگ میشه نگاه کردم رفیقم بدتر من بود سرش پایین یه ریز گریه میکرد با صدای اونا،منم انگار غم عالم تو سرم بود یه حس عذاب وجدان یه حس بدی داشتم و مدام میگفتم مامان من برات هیچی نکردم ازت دور بودم و هیچ وقت نوکریت رو نکردم😭💔 رفتم سمت حوض پنبه ها رو بلند کردم ،داخل دستم گلوگه کردم گذاشتم دهنش😭 مادر منو ببخش.... یکی یکی دخترا بی حال شدن..... روسری عروسم گره دادم و با پنیه کل صورت رو پوشندم😭💔 دیدار به قیامت....
#neiynava_313