کاظم شب توی خواب(خلسه) حرف میزد؛ هر شب. در حدی که بعد از مدتی برای خیلیها این حالتهای عرفانی او عادی شده بود؛ ولی ما نه! تا به خلسه میرفت، دورش جمع
میشدیم؛ مخصوصاً وقتی که باب گفتگو با شهدا باز
شد! شهید عباس داودی یکی از دوستانم بود. یک شب که شنیدم این شهید هم حاضر است و دارد با کاظم گفتگو میکند، از او خواستم از عباس بپرسد که پیام یا حرفی ندارد که برساند؟ ارتباط با شهید برقرار شد و
پیام دقیقی از شهید داودی گرفته شد...
برشی از کتاب #سه_ماه_رویایی
#خاطرات
خاطرات و کرامات شهید کاظم عاملو 👇
https://eitaa.com/shahid_ketabi
در دل اقتداء میکنم...
▫️کاظم معمولا در نماز جوراب پا نمیکرد؛ اعتقادش این بود که باید گدا در محضر یگانه هستی، پابرهنه برود و این نشانه حقارت و بندگی ما پیش خداست؛ از آنطرف هم خدا به بندهای که خودش را خاضع و فقیر جلوه بدهد، بیشتر نظر میکند.
▫️لباسهایش معمولا تر و تمیز و آنکارد بود و با پیرهن کثیف نماز نمیخواند.
▫️همیشه آینهی کوچک و شانهای همراهش داشت و پیش از «تکبیرالاحرام»، محاسنش را شانه میزد.
▫️میگفت: «من توی نماز، اول از امام زمان(عج) اجازه میگیرم، بعد نماز رو شروع میکنم و در دلم اقتداء به آقا میکنم.»
ادامه میداد: «اگه با ایشون بریم محضر خدا، نمازمون زودتر قبول میشه.»
📚 #بازنویسی کتاب #سه_ماه_رویایی
خاطرات بینظیر شهید کاظم عاملو
#خاطرات
#سخن_و_سیره
خاطرات و کرامات شهید کاظم عاملو 👇
https://eitaa.com/shahid_ketabi
در نماز جوری در یاد خدا غرق میشد که غیر قابل وصف بود. اصلاً عرفانیترین حالات او را در نماز میشد دید. وقتی با خضوع و خشوعِ وصف ناشدنی وارد نماز میشد، دیگر کسی را نمیشناخت. اصولاً برخلاف سایر مواقع که شوخ طبعی میکرد، موقع حضور در پیشگاه الهی ابدا اینطور نبود.
هر وقت ازش میخواستی برایت دعا کند تا حاجتت برآورده شود، میگفت:
«دو رکعت نماز بخون، حاجت میگیری.»
کردستان که بودیم، مقید بود به نمازشب؛ نمیگذاشت ترک شود. حتی وقتی میرفت گشت و برمیگشت، جوری زمان را تنظیم میکرد که برای خواندن نمازشب توی اتاق باشد. در غیر این صورت در همان حال حرکت و گشتزنی، نمازش را میخواند. این را بارها بچهها دیده بودند.
برشی از کتاب #سه_ماه_رویایی
خاطرات بینظیر شهید کاظم عاملو
با اندکی تغییر
#خاطرات
#سخن_و_سیره
خاطرات و کرامات شهید کاظم عاملو 👇
https://eitaa.com/shahid_ketabi
يک شب راه افتادم بروم مسجد براي نماز مغرب و عشا. هيچوقت يادم
نميرود. داشتم ميرفتم که از دور ديدم کاظم از خانه زده بيرون و دارد با
عجله ميرود به سمت مسجد.
از دور نگاهمان به هم افتاد. من عادي داشتم راه ميرفتم و او در حال دويدن
بود. منتظر بودم بايستد، ولي تا مرا ديد دستي تکان داد و دواندوان رفت به طرف مسجد؛ چون نماز شروع شده بود. حتي فکر نکرد که مثلا بايستد تا با
هم برويم؛ دويد که به نمازجماعت برسد. چقدر به حالش غبطه ميخوردم!
برشی از کتاب #سه_ماه_رویایی
خاطرات بینظیر شهید کاظم عاملو
#هفته_دفاع_مقدس
#خاطرات
#سخن_و_سیره
خاطرات و کرامات شهید کاظم عاملو 👇
https://eitaa.com/shahid_ketabi