وفات خدیجه
اسلام از مرز مکّه بیرون رفت و در قبایل عرب منتشر گردید. بیش از هشتاد مسلمان به قارّۀ افریقا رفتند و یکتاپرستی را تا به حبشه بردند. در همۀ این مناطق قرآن خوانده میشد و خدا به یگانگی پرستیده میگشت. به این ترتیب، دیگر قریش نمی توانست مانند سالهای اوّل بعثت، اسلام را در نطفه خفه کند.
از سوی دیگر، ابو طالب نیز پس از هشتاد و چهار سال عمر، و نبرد سخت با قریش، پیرمردی فرتوت گردیده بود. خدیجه هم پس از شصت و پنج سال عمر، و صرف همۀ دارایی خویش در راه اسلام، تهی دست و شکسته احوال گشته بود. این دو یاور، آنچه توانایی داشتند در راه یاری پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در طبق اخلاص نهادند. سرانجام خدیجه در ماه رمضان، سه سال قبل از هجرت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به مدینه وفات کرد. [۴]
ابو طالب در آخرین ساعات زندگی
ابو طالب در آخرین ساعات زندگی و در بستر بیماری، آخرین کوشش خود را در راه اسلام و نگاهداری پیامبرش انجام داد. او در آن حال پیامبر را خطاب کرد و گفت:
«ای پسر برادرم! پس از مرگ من به سوی داییهای خود، تیرۀ بنی النجّار[از قبیلۀ خزرج در مدینه]هجرت کن. چه آنکه این قبیله بیش از هر مردمی در حفاظت و حمایت از خاندان خود کوشا هستند.
سپس ابو طالب در حال احتضار و جان سپردن شد. در این هنگام برادرش، عبّاس و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر بالینش بودند. ابو طالب با صدایی ضعیف سخن میگفت. عبّاس گوش فراداد؛شنید ابو طالب میگوید: «لا إله إلاّ اللّه»: «هیچ معبودی و خدایی، جز«اللّه»نیست. » [۲]
ابو طالب در آخرین دم زندگانی همان کلمه ای را گفت که عمر خود را در راه ترویج و تبلیغ آن گذرانیده بود و همان طور که نام«اللّه»بر زبانش بود، جان به جان آفرین سپرد.
هیچ کس مانند ابو طالب به اسلام و پیامبر اسلام و کلمۀ«لا إله إلاّ اللّه»خدمت نکرد. فقط به سبب آنکه پدر علی بود و با علی علیه السّلام دشمنی داشتند، این چنین مسلمانی را کافر خواندند.
یعقوبی گوید:
پیامبر بر سر جنازۀ عمو گفت:
«یا عمّ! ربّیت صغیرا، و کفلت یتیما، و نصرت کبیرا. فجزاک اللّه عنّی خیرا. »و مشی بین یدی سریره و جعل یعرّفه و یقول: «وصلتک رحم و جزیت خیرا. »
«ای عمو! در خردسالی پرورشم دادی، و در یتیمی کفالتم کردی، و در بزرگی یاریام نمودی.
خدایت پاداش خیر به تو دهد. »و در پیشاپیش تابوت ابو طالب راه میرفت و همی برمی گشت و در جلو تابوت میایستاد و میگفت: «پاداش صلۀ رحم به تو برسد، و پاداش خوبی هم به تو رسید. » [۳]
پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چنین گفت، ولی مسلمانان گفتند: «ابو طالب در آتش جهنّم میسوزد. »و این کلام را از همین پیامبر روایت کردند!
به نظر ما این چنین روایات را در زمان«معاویه»ساخته اند و به دروغ به پیامبر نسبت داده اند.
سپس همۀ خلفا آن را تأیید و تقویت کرده اند. به ویژه خلفای بنی عبّاس که دچار شورشهای امامزادگان از نسل ابو طالب بودند.
آنان با بهره گیری از این روایات میخواستند برای مسلمانان اثبات کنند که چون خود از نسل عبّاس، عموی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-که مسلمان بوده-هستند، بدین سبب وارث شرعی پیامبر در همۀ شئون-چه مادّی و چه معنوی-می باشند. ولی امامزادهها از نسل ابو طالب، عموی دیگر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-که به زعم آنها کافر بوده-می باشند، و در شرع اسلام کافر و مسلمان از هم ارث نمی برند.
ولی حتّی یک دلیل بر مسلمان نبودن ابو طالب وجود ندارند، و در آنچه از اشعار و گفتارهای ابو طالب در کتب سیره و تاریخ در دسترس ماست، یک مورد یافت نمی شود که ابو طالب از بتهای اهل مکّه و کفّار عرب-مانند لات و هبل و عزّی-نام برده باشد.ابو طالب سه روز پس از خدیجه، و به قولی پیش از خدیجه، وفات کرد [۲]، و خداوند فرزندش، علی علیه السّلام را به یاری پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برگماشت.
----------
[۲]: ۲) -رجوع کنید به: سیره (ابن اسحاق)، خبر وفاة ابو طالب۲۳۶/؛سیره (ابن هشام) و تاریخ یعقوبی.
----------
[۲]: ۲) -سیره (ابن اسحاق)، باب وفاة ابی طالب۲۳۸/؛سیره (ابن هشام) ۹۵/۲.
[۳]: ۳) -تاریخ یعقوبی ۳۵/۲.
-------
---
[۴]: ۴) -تاریخ یعقوبی ۳۵/۲.
جوانمرد اسلام رویاروی قریش
اشارة
پس از وفات ابو طالب، لازم بود از جانب بنی هاشم نهیبی بر سر کفّار قریش زده شود تا نپندارند پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به کلّی بی یاور مانده و بنی هاشم پس از شیخ خود، پیامبر را تنها میگذارند.
این کار را علی علیه السّلام فرزند شیخ قریش به بهترین وجه انجام داد. در جامعۀ آن روز عرب،
بهترین وسیله همان قصیده سرایی بود. علی در قصیده ای غرّا پس از درگذشت پدر، به کفّار قریش چنین هشدار داد:
«در شب بیدار ماندم در اثر خبر وفات ابو طالب، پناه بینوایان که با جود و بخشش است.
آقایی با حلم که نه تندخو و خشن بود و نه وامانده. خبر مرگ شیخ به من دادند؛ آن رئیس بزرگوار را.
فریادرس مسکینان که هر جا پیش آمدی روی میداد، آن را چاره میکرد؛حافظ بنی هاشم و مدافع آنها از ستم و دست درازیها بود.
قریش شادمان شدند از رفتن او؛ولی من هیچ فرد زنده ای را جاودانه نمی بینم.
قصد کارهایی را داشتند که هوای نفس آنها آن کارها را در نظرشان نیکو جلوه داده بود و بالاخره روزی میرسد که آنها را به گمراهی میرساند.
آرزو داشتند پیامبر را دروغگو جلوه دهند و او را به قتل رسانند، و به دروغ به او افترا زنند و انکار کار او کنند.
دروغ پنداشتید! نه، به خانۀ خدا سوگند، تا آنکه به شما سرنیزهها و شمشیرهای برّنده را بچشانیم.
و تا از ما منظرۀ سخت و دشوار را بر خود نبینید، آنگاه که آهن و فولاد بر تن آراییم.
و تا آنگاه که یا شما ما را نابود سازید یا ما شما را نابود کنیم. یا آنکه مسالمت کردن با افراد قبیلۀ خود را بهتر بدانید.
وگرنه این قبیله در پیش و جلودار محمّد هستند. بنی هاشم را میگویم؛همانها که بهترین جنگجویان هستند.
پیامبری که برای ما وحی آورده است، و پروردگار من او را در کتاب آسمانی«محمّد»نامیده است.
همانند خورشید، رخسار او نورانی است، روشنایی صورتش ابرها را از پیش صورتش به دور کرده است.
امین است بر آنچه خداوند در قلبش به ودیعت گذارده است، و هر چه بگوید رستگار است. » [۱]
علی علیه السّلام در این قصیده، کفّار قریش را هشدار میدهد تا نپندارند که وقتی ابو طالب، شیخ
قریش وفات کرد، بنی هاشم خوار و زبون میشوند.
علی علیه السّلام همانند پدرش، ابو طالب، در شعر خود پیامبری محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را از جانب خداوند اعلام میکند، و کفّار قریش را از خداوند بیم میدهد؛و آنها را چنانچه از خدا نترسند-که نمی ترسند-از نیزههای درنده و شمشیرهای برّندۀ بنی هاشم-در حالی که غرق آهن و فولاد هستند-می ترساند....
و به آنها هشدار میدهد در راه نگاهداری از پیامبر، چنان جنگی برپا میشود که در آن یا بنی هاشم نابود میشوند یا کفّار قریش؛مگر آنکه قریشیان با بنی اعمام خود، بنی هاشم، راه آشتی پیشه گیرند؛که در اینجا نیز علی علیه السّلام همانند پدرش کوشش دارد تا عاطفۀ رحم پرستی را در بنی اعمام خود از قبایل قریش زنده سازد.
علی در این قصیده گویا پدرش، ابو طالب است که با کفّار قریش عتاب و خطاب میکند. عرب در این باره چه زیبا میگوید: «الشّبل من ذاک الأسد. »آری، این شیربچه، فرزند همان شیر است.
----------
[۱]: ۱) -سیره (ابن اسحاق) ۲۳۹-۲۴۰.
اثر این قصیده
برای روشن شدن اثر این قصیده، داستان زیر را ملاحظه نمایید:
«پس از اتمام جنگ جمل در بصره، امیر المؤمنین به کوفه تشریف بردند، و در خطبه ای در مسجد شهر، مردم را برای رفتن به جنگ معاویه در شام، فرا خواندند.
در این هنگام مردی از میان مردم برخاست و رو به آن حضرت کرده گفت: میخواهی ما را به شام بفرستی تا برادران خود را بکشیم؟! همچنان که ما را وادار کردی برادران خود را در بصره بکشیم! نه، به خدا قسم چنین کاری نخواهیم کرد.
این سخن بر روحیۀ مردم بسیار مؤثّر بود، ولی رادمرد پیرو علی، «مالک اشتر»، برخاست و گفت: چه کسی جواب این شخص را میدهد؟
آن مرد پا به فرار گذاشت. مردم در پی او هجوم آوردند و در بازار استرفروشها به او رسیدند.
او را زیر پا گرفتند و با دست و غلاف شمشیر آن قدر زدند که هلاک شد. امیر المؤمنین علیه السّلام دیۀ او را از بیت المال به خاندانش داد و فرمود: کشندۀ او مجهول است و دیه اش بر عهدۀ بیت المال مسلمانها است. » [۱]
در اینجا اگر مالک اشتر برنمی خاست و چنان نمی گفت، هم فکران این مرد، سخن او را تأیید میکردند و امیر المؤمنین شکست میخورد. ولی وقتی مالک اشتر، شیخ قبیلۀ همدان، چنان گفت، افراد قبیله اش برخاستند و دیگران نیز در پی ایشان، آن مرد را هلاک کردند. بدین سان نفسهای مخالفان در سینهها حبس شد.
در داستان مکّه نیز موقعیّت بسیار دقیق و خطرناک بود. بنی هاشم شیخ و رئیس خود را از دست داده بودند، و یک حملۀ قریش آنها را از پا درمی آورد. این قصیده از پسر شیخ قریش، دو اثر مثبت در آن جامعه باقی گذارد:
بر قبیلۀ بنی هاشم و سایر مؤمنان:
بنی هاشم نیازمند یک میاندار قوی دل بودند که ایشان را دلگرم کرده امید دهد و از پراکندگی و بیم برهاند. قصیدۀ علی علیه السّلام نه تنها این نیاز را برآورده ساخت، بلکه دیگر مسلمانان مستضعف را نیز امیدوار و قوی دل ساخت.
----------
[۱]: ۱) -وقعة صفّین (نصر بن مزاحم) ۹۴/، چ المدنی مصر. (داستان به طور اختصار نقل شد. )
غزوۀ بدر
قریش با هزار مرد مسلّح برای برخورد با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از مکّه بیرون آمدند. چند تن از بنی هاشم نیز به اجبار، با آن لشکر همراه گشته بودند که از جملۀ آنها عبّاس، عموی پیامبر و طالب، برادر علی بود. اینان مورد سرزنش قریش بودند. از میان آنان طالب توانست در بین راه از لشکر بگریزد و به مکّه بازگردد.
پیامبر از واقعه باخبر شد. بیشتر افراد ارتش اسلام از انصار بودند. آنها شرط یاری کردن پیامبر را در بیعت خود، رسیدن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به مدینه قرار داده بودند. پیامبر با توجّه به این موضوع و اینکه اکنون در خارج از مدینه هستند و به قصد جنگ نیز از مدینه بیرون نیامده اند، جویا شد که آیا انصار در اینجا و در این حال نیز خود را عهده دار یاری ایشان میدانند یا نه.
بدین سبب به عنوان مشورت، لشکر را گرد آورد و آنها را از فرار قافلۀ تجارتی و بیرون آمدن لشکر جنگی باخبر ساخت، و به ایشان فرمود: «أشیروا علیّ. »: «نظر خود را به من بگویید! چه باید کرد؟! »
در این هنگام ابو بکر و عمر چنین گفتند:
«ای پیامبر خدا! به خدا سوگند، اینها قریشند که با همۀ قدرت و شوکت خود رو آورده اند؛ به خدا سوگند، قریش از آنگاه که با قدرت و شوکت شده اند، تا به امروز خوار و زبون نگردیده اند؛
به خدا سوگند، از آن روز که قریش کافر شده اند، ایمان نیاورده اند؛
به خدا سوگند، قریش هرگز قدرت و شوکت خود را از دست نمی دهند، و با تو میجنگند. پس آمادۀ کارزار باش. »
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از آن دو و سخنان ترس آورشان روگردانید. [۱]
«مقداد»پس از آن دو برخاست و گفت:
«ای پیامبر خدا! به فرمان خدا عمل کن، که ما با تو هستیم.
ما به شما گفتار بنی اسرائیل را نمی گوییم که به پیامبرشان گفتند: تو با خدای خود برو و جنگ کن، ما در اینجا میمانیم!
بلکه ما میگوییم: شما با خدای خود با آنان جنگ کن، و ما با شماییم و با آنها میجنگیم.
قسم به آنکه تو را به حق فرستاد، اگر تا ساحل دریا بروید، ما در رکاب میآییم. »
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم او را دعای خیر گفت و دوباره سخن خود را تکرار کرد و فرمود: «أشیروا علیّ. »:
«مردم نظر خود را به من بگویید. »
انصار دانستند که پیامبر از آنها پاسخ میخواهد. «سعد بن معاذ»از سران انصار برخاست و گفت: یا رسول اللّه! گویا پاسخ ما را میخواهید؟!
پیامبر فرمود: آری.
سعد گفت: من از جانب انصار پاسخ میدهم و میگویم:
«ای پیامبر! شاید به قصد کاری از مدینه بیرون آمدی و اکنون از خدا فرمان کار دیگری به شما رسیده است.
ای پیامبر! ما به شما ایمان آوردیم و شما را تصدیق کردیم، و با شما عهد و پیمان فرمانبرداری
بستیم. کاری را که دستور داری اجرا کن.
قسم به آن کس که تو را به حق فرستد، اگر به دریا بزنید، ما با شما به دریا میزنیم، اگر چه یک تن از ما باقی مانده باشد.
پیوند کن با هر که خواهی و قطع کن از هر که خواهی. و از اموال ما بگیر هر چه که خواهی. آنچه که از مال ما بگیری، برای ما خوشایندتر است از آنچه نگیری. »-تا آخر گفتارش.
سخن سعد که تمام شد، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:
«به راه افتید با برکت خدا، که او نوید پیروزیام داده است. اکنون گویا کشته شدن کافران را مینگرم. »
آنگاه قتلگاه یکایک از بزرگان قریش را به آنها نشان داد. [۱]
لشکر پیامبر در بدر فرود آمد. برای پیامبر سایبانی ساختند و از آن پاسداری مینمودند.
ابو بکر در آن جای امن رفت و تا آخر جنگ در آنجا ماند. [۲]
بعد از اینکه لشکر قریش با خودآرایی و خودنمایی تمام از راه رسید، در ۱۷ ماه رمضان، غزوۀ «بدر»بین کفّار و مسلمانان بپا شد.
از لشکر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بیش از همه علی علیه السّلام و حمزه دلاوری کردند و سران و قهرمانان کفّار را کشتند. [۳] از انصار نیز دلاورانی از خود گذشته سخت جنگیدند. چند تن از بنی هاشم نیز که با اکراه در لشکر قریش به سرزمین بدر آمده بودند، علیه مسلمانان جنگ نکردند.
آن جنگ با پیروزی مسلمانان پایان یافت. از مسلمانان چهارده نفر به شهادت رسیدند: شش نفر از مهاجران و هشت نفر از انصار. از مشرکان نیز هفتاد تن کشته شدند و هفتاد تن اسیر گشتند.
از جمله کشته شدگان، «عتبه»و«شیبه»و«حنظله»، پدر و برادر و فرزند«هند»، همسر«ابو سفیان» و مادر«معاویه»بودند که به دست حمزه و علی علیه السّلام کشته شدند. [۴]
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در روز بدر، بنی هاشم و چند تن دیگر را نام برد و از کشتن آنها نهی فرمود. این اشخاص کسانی بودند که یا با اکراه با ارتش قریش آمده بودند، مانند بنی هاشم و چند تن دیگر، و یا
----------
[۱]: ۱) -صحیح مسلم، کتاب الجهاد و السیر، باب غزوة بدر.
[۱]: ۱) -رجوع کنید به: مغازی (واقدی)، اخبار غزوۀ بدر ۴۸/۱-۴۹، چ اکسفورد؛امتاع الاسماع (مقریزی) ۷۴/۱-۷۵.
[۲]: ۲) -رجوع کنید به: سیره (ابن هشام) ۲۶۷/۲.
[۳]: ۳) -رجوع کنید به: سیرۀ ابن هشام، اخبار غزوۀ بدر. (در این کتاب هفده بار نام علی در جملۀ قاتلان کفّار قریش آمده است. )
[۴]: ۴) -رجوع کنید به: سیره (ابن هشام) ۳۶۵/۲.
اثر جنگ بدر بر مردمان جزیرة العرب
محترمان قبایل جزیرة العرب و ثروتمندترین آنها، «قبایل قریش»در مکّه بودند، و هیبت آنها در دلهای همۀ آن مردمان بود. در برابر آنها بینواترین مردم جزیرة العرب، «مسلمانان»آن زمان بودند که گروهی از آنها از بیم آزار و شکنجۀ قریش به حبشه گریخته، و دیگران پراکنده و شبانه و مخفیانه به مدینه پناه برده بودند.
از این گروه بینوا، «سیصد و سیزده»تن بی ساز و برگ جنگی، به قصد دستبرد به قافلۀ تجارتی قریش، از مدینه بیرون شدند و در برابر از قبایل قریش، «هزار مرد جنگی»با ساز و برگ نبرد، برای سرکوبی آنها از مکّه بیرون شدند.
این دو گروه، با آن همه اختلاف در نیرو، در سرزمین بدر با هم سخت جنگیدند و در نتیجه از قریش هفتاد تن-که در آنها سران قریش بودند-کشته شدند و هفتاد تن اسیر گشتند، و خیمه و اسب و شتر و افزار جنگی و دیگر دارایی آنها را، مسلمانان با خود به مدینه بردند. و مابقی قریش، با پروبال شکسته از میدان معرکه گریخته خود را به مکّه رساندند.
این پدیدۀ شگفت انگیز، دلهای سخت آن مردم را تکان داد و ارزیابی آنها از اسلام و مسلمانان دگرگون شد.
پس از جنگ بدر، مردم مکّه یک سال در سوگ کشتگان خود و تحصیل آمادگی برای گرفتن انتقام خون آنان بودند. سرانجام با سه هزار مرد جنگی و سه هزار شتر و دویست اسب، و لشکری سازمان یافته، رو به مدینه کردند.
غزوۀ احد
پیامبر با هفتصد رزمنده به نزدیک کوه احد رسید و در برابر لشکر قریش فرود آمد. در روز شنبه نیمۀ شوّال جنگ آغاز شد و همان روز نیز جنگ به پایان رسید.
صف آرایی دو لشکر
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هفتصد رزمندۀ اسلام را در برابر کوه احد صف آرایی کرد، و کوه احد را پشت سر قرار داد. پنجاه تیرانداز را به سرکردگی عبد اللّه بن جبیر، در پشت سرلشکر به پاسداری از دامنۀ کوه احد گمارد، تا چنانچه سواران قریش بخواهند از دامنه بالا روند و ا
پشت بر لشکر حمله کنند، تیراندازان، آنها را با تیرهای خود از آنجا برانند.
ابو سفیان، «خالد بن ولید»را به سرکردگی دویست سوار لشکر قریش برگماشت، و درفش لشکر را به یلان قبیلۀ بنی عبد الدّار واگذارد. هند با زنان همراه خود، در پشت صفهای مشرکان راه میرفتند و دف میزدند،
در لشکر قریش، غلامی سیاه و بی باک به نام«وحشی»بود که با حربه ای برنده از دور یلان را نشان میگرفت و ضربتی کاری بر آنها وارد میساخت. هند به او گفت: چنانچه در کارزار یکی از این سه تن را بکشی، از بندگی آزاد میشوی: محمّد، حمزه یا علی.
وحشی گفت: محمّد و علی را نمی توانم از پای درآورم. چه آنکه محمّد را گروهی از لشکر
پاسداری میکنند، و علی نیز در حال جنگ چون شیر حمله میکند و در همان حال چپ و راست و هر سمت خود را مراقبت میکند. ولی حمزه را میتوانم از پا درآورم؛چرا که مانند شیر غرّان به پیش رو حمله میبرد، و توجّه به چپ و راست خویش ندارد. جنگ بین دو لشکر آغاز شد. علی علیه السّلام همچنان همّت گماشت تا علمداران قریش را از پا درآورد. هر یک را به قتل میرسانید، دیگری علم را بر دوش میگرفت. کارزار همچنان ادامه داشت تا ده تن از آنها کشته شدند. پس از آن، آزاد کردۀ آنها علم را بر دوش گرفت. علی او را نیز به قتل رسانید. در این زمان علم قریش بر زمین افتاد.
لشکر قریش وقتی چنان دیدند، پا به فرار گذاشتند. حمزه و ابو دجانه انصاری و دیگر دلاوران مهاجر و انصار نیز دلاوریها کردند. لشکر مسلمانان، لشکر قریش را دنبال کردند تا به خیمههای آنها رسیدند. لشکر قریش از خیمههای خود نیز به سمت بیابان فرار کردند. لشکر پیامبر به خیمههای قریش رسیدند و درون خیمهها سرگرم جمع آوری غنائم شدند. مردانی که دامنۀ کوه احد را پاسداری میکردند، چون چنان دیدند، جنگ را پایان یافته پنداشتند، و چهل تن از آنها با دستور سرکردۀ خود مخالفت ورزیده منطقۀ استحفاظی خود را ترک کردند و به دیگر لشکریان اسلام در خیمههای قریش پیوستند.
خالد بن ولید که این صحنه را مشاهده میکرد، از فرصت استفاده کرد و با دویست سوار تحت فرمان خود از پشت کوه درآمد و عبد اللّه بن جبیر و چند تن از یارانش را شهید کرد. آنگاه از فراز کوه پشت سر لشکر پیامبر حمله برد و به میدان نبرد وارد شد، در حالی که لشکر پیامبر در خیمههای مشرکان متفرّق بودند.
در این حال مردی از قریش درفش قریش را از زمین برداشت و بر دوش گرفت. لشکر قریش چون حال را چنان دیدند و علم خود را برافراشته مشاهده کردند، از بیابان بازگشتند و از سمت دیگر بر لشکر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حمله بردند. دو دسته لشکر قریش، لشکر پیامبر را از دو سو در میان گرفتند و جنگی سخت درگرفت.
در این هنگام، وحشی فرصت یافت و قلب حمزه را آماج ضربۀ خود ساخت. حمزه بر زمین افتاد و شهید شد. گروهی دیگر نیز از لشکر اسلام شهید شدند.
مشرکان از هر سو به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حمله کردند. نسیبه مازنیه، زنی از انصار که برای آب دادن به مجروحان در معرکه حاضر شده بود [۱]، چون کار را چنان دید به دفاع از پیامبر پرداخت، و جراحتها برداشت و از جنگ و دفاع ناتوان گشت.
خبر به اهل مدینه رسید. مردانی از انصار که در مدینه بودند به صحنۀ کارزار آمدند و شهید شدند. در این حال مشرکی با سنگ، صورت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را هدف قرار داد. پیشانی مبارک پیامبر و دندانش شکست. بینی مبارکش نیز جراحت برداشت و خون از صورتش جاری گشت.
در این وقت یلان قریش به قصد قتل پیامبر دسته ای پس از دستۀ دیگر از هر سمت به پیامبر
حمله میبردند. پیامبر به علی میفرمود: یا علی! این دسته را دفع کن.
در این وقت جبرئیل به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گفت:
«یا رسول اللّه! إنّ هذا للمواساة. »
«یا رسول خدا! این است فداکاری. »
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «علی از من است و من از علی. »
جبرئیل گفت: و من از شما دو تن هستم.
در آنگاه صدایی شنیدند که میگفت:
«لا سیف إلاّ ذو الفقار! لا فتی إلاّ علیّ! »
«شمشیری جز ذو الفقار[شمشیر علی]نیست! و جوانمردی نیست جز علی! »
در این حال مشرکی، مصعب بن عمیر از اصحاب پیامبر را شهید ساخت و پنداشت پیامبر را شهید کرده. پس بانگ برآورد: محمّد را کشتم!
این ندا در دو لشکر پیچید و اثر گذاشت. لشکر اسلام از میدان جنگ به هر سو گریختند.
یعقوبی میگوید: با پیامبر جز علی و طلحه و زبیر کسی نماند.
گروهی از فراریان لشکر اسلام که بر کوه احد بالا رفته بودند، گرد آمدند و گفتند: ای کاش کسی میرفت و از عبد اللّه بن ابیّ میخواست تا برود و از قریش برای ما امان بگیرد.
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چند تن از فراریان را مشاهده فرمود. آنها را یکایک به نام ندا کرد. بعضی از آنها بازگشتند تا پانزده تن گشتند و گرد پیامبر جمع شدند. در آن زمان پیامبر را از کوه احد بالا بردند.
علی علیه السّلام در سپر خود آب آورد و خون از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شست.
میدان جنگ از رزمندگان اسلام خالی شد. «هند»زنان همراه خود را به میدان آورد و خود دماغ و بینی حمزه و دیگر شهیدان را برید، و از آنها گردنبند و خلخال ساخت و بر تن آراست.
گردنبند و خلخال خود را نیز به وحشی بخشید. زنان همراه او نیز چنان کردند. هند شکم حمزه را درید و جگر او را برید و درآورد و در دهان گذارد تا بخورد؛امّا نتوانست و از دهان بیرون افکند.
----------
[۱]: ۱) -کسی که خون زیاد از بدنش میرود، سخت تشنه میشود. در گذشته کسانی را در جنگها مأمور آب رسانی به مجروحان و پانسمان آنان تا حدّ میسور میکردند. نسیبه در جنگ احد این مأموریت را انجام میداده است. آنان که شرکت نسیبه را در جنگ، دلیل بر جواز شرکت زن در چنین اجتماعات میشمارند، باید توجّه فرمایند: این جنگ در یک میلی مدینه برپا شده بود و مسافرتی در کار نبود. نسیبه برای آب دادن به مجروحان در معرکه حاضر شده بود، و آنگاه که حملۀ مشرکان را برای شهید کردن پیامبر مشاهده کرد، به دفاع از جان پیامبر صلّی اللّه علیه و آلهن ر هر مسلمانی واجب است. بنابراین این امر را نمی توان دلیل بر جواز شرکت زن در کارهای دیگر دانست.
جنگ احد با کشته شدن شصت و هشت تن از رزمندگان اسلام پایان یافت. پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دستور داد شهدا را در همان دامنۀ کوه احد دفن کردند و در همان روز به مدینه بازگشتند. غزوۀ حمراء الاسد
قریش در راه بازگشت به مکّه، با هم به شور نشستند و گفتند: پس از شکست لشکر محمّد چه شد که ما به مدینه حمله نبردیم تا کار محمّد را تمام کنیم؟!
این خبر در اوّلین شبی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از احد به مدینه بازگشته بود، به آن حضرت رسید. پیامبر فردای آن روز، یکشنبه هشتم شوّال، دستور داد برای تعقیب دشمن لشکری از مدینه بیرون آید، و جز همانان که در جنگ احد زخم برداشته اند، در آن لشکر شرکت نکنند. این خود سرزنشی سخت و شکننده بود برای آنها که در جنگ احد گریخته بودند.
افراد زخمی حاضر در لشکر، همان روز از مدینه بیرون شدند و تا حمراء الاسد، هشت میلی مدینه، پیش رفتند. در آنجا لشکر فرود آمد و دو نفر برای دریافت خبر به سمت لشکر قریش رفتند. خبر این واقعه را مردی از قبیلۀ خزاعه که با بنی هاشم هم پیمان بود، به ابو سفیان رسانید و قریش را ضمن شعری نغز، از هیبت لشکر پیامبر بیم داد.
ابو سفیان هراسان لشکر قریش را به سوی مکّه کوچ داد و کس فرستاد تا پیامبر را از تعقیب قریش بیم دهد. پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پس از آنکه سه روز در حمراء الاسد ماند و از رفتن لشکر قریش به مکّه باخبر شد، به مدینه بازگشت.
در راه تبلیغ اسلام، از مردان، شیخ مکّه ابو طالب، عموی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن حضرت را یاری کرد، و از زنان خدیجه همسر ایشان.
و اوّلین کسی که از مردان به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ایمان آورد، علی فرزند ابو طالب بود، و از زنان خدیجه، همسر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی را پیش از آن، از خردسالی به خانۀ خود برده و لقمه در دهانش مینهاد
و علی علیه السّلام در حین نزول وحی، در غار حرا با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود [۲] .
در روز دعوت بنی هاشم به اسلام و یارخواهی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از ایشان برای نصرت اسلام، از میان همۀ آنها علی علیه السّلام در این راه با پیامبر بیعت کرد.
در سال دهم بعثت، ابو طالب و خدیجه، دو ناصر و یاور پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در تبلیغ اسلام، وفات
یافتند، و پیامبر آن سال را عام الحزن نامید.
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به مدینه هجرت کرد.
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مدینه ابو طالب و خدیجه را یاد میکرد و آنگاه که گوسفندی قربانی مینمود، در میان دوستان خدیجه تقسیم میکرد.
پس از ابو طالب، فرزندش، علی علیه السّلام ناصر و یار خاصّ پیامبر شد.
علی علیه السّلام در جنگ بدر بیش از همۀ مسلمانان مشرکان قریش را کشت و اسیر کرد.
علی علیه السّلام در جنگ احد، در پیش روی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شمشیر میزد و با قریش میجنگید و دیگران فرار میکردند.
علی علیه السّلام در جنگ خندق عمرو، پهلوان قریش را کشت و مشرکان فرار کردند.
علی علیه السّلام در جنگ خیبر، قلعۀ خیبر را فتح کرد.
علی علیه السّلام برای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یادگار ابو طالب بود، و فاطمه علیها السّلام، یادگار خدیجه. پیامبر در مدینه فاطمه را به علی تزویج فرمود.
از علی و فاطمه، حسن و حسین زاده شدند.
----------
[۲]: ۲) -رجوع کنید به: نهج البلاغه، خطبۀ قاصعه.
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در هنگام نزول آیۀ تطهیر: إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً [۲]، حسین را به روی دو زانو، فاطمه را پیش رو، و علی را پشت سر خود نشانید و ردای خویش را به روی خود و ایشان کشیده چنین گفت:
«ربّ هؤلاء أهل بیتی. »
«پروردگارا! اینها اهل بیت من هستند. »
و بدین سبب آن پنج تن را«اصحاب کسا»نامیدند.
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پس از نزول این آیه، روزی پنج نوبت در اوقات نمازهای پنج گانه، اوّل به در خانۀ دخترش، فاطمه میرفت.
در خانۀ فاطمه علیها السّلام به مسجد باز میشد و در دیگری نداشت. پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در برابر چشم همۀ نمازگزاران که در صفوف نماز جماعت در انتظار مقدمش بودند، بر آستان آن خانه میایستاد و میفرمود:
«السّلام علیکم یا أهل البیت! إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً الصّلاة! الصّلاة! »
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پس از خواندن این زیارت نامه، به محراب خود تشریف میبرد و با مأمومین خود نماز جماعت میگزارد.
و با نزول آیۀ قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی [۱]، علی و فاطمه و حسن و حسین، به عنوان ذوی القربای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شناخته شدند.
و با نزول آیۀ وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ [۲] پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فدک را به فاطمه عنایت فرمود.
----------
[۲]: ۲) -احزاب: ۳۳. [۲]
[۱]: ۱) -شوری: ۲۳. [۱]
[۲]: ۲) -اسراء: ۲۶. [۲]
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پس از نزول آیۀ یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ [۳]، در غدیر خم، پنجه در پنجۀ علی کرد و او را بلند نمود و فرمود: «من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه.... »
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی علیه السّلام را به روشنی وصیّ پس از خود معرّفی کرد.
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بیمار شد و در روز دوشنبه سر بر سینۀ علی علیه السّلام گذاشت و وفات کرد.
علی علیه السّلام به حکم وظیفه با چند تن از خویشانش به غسل دادن و کفن کردن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مشغول شدند.
انصار در آن حال در سقیفۀ بنی ساعده گرد آمدند که با سعد بن عباده بیعت کنند و او را خلیفۀ پیامبر سازند.
مهاجران قریش به سقیفه رفتند و گفتند: پیامبر از قبیلۀ قریش است. عرب نمی پذیرد خلیفه اش از غیر قریش باشد.
مهاجران قریشی با جنگ و جدال مقصود خود را پیش بردند و با ابو بکر قریشی بیعت کردند.
مهاجران قریشی میاندیشیدند: اگر از خاندان پیامبر کسی خلیفۀ پیامبر شود، تا ابد جز ایشان،
کسی دیگر به خلافت نخواهد رسید. خلافت را در خاندانهای قریش بگردانید تا به همۀ تیرههای قریش برسد.
آن گروه که با ابو بکر بیعت کردند، او را تا شب در کوچههای مدینه میگرداندند و هر کس را میدیدند، نزد ابو بکر میکشاندند و او را وادار میکردند تا بیعت کند.
روز دوشنبه بدین حال سپری شد.
روز سه شنبه ابو بکر را به مسجد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بردند و بر منبر پیامبر نشاندند و دیگر بار با وی بیعت کردند.
ابو بکر و عمر خطبه خواندند و پس از آن با ابو بکر نماز جماعت گزاردند. و بدین سان بیعت با ابو بکر در روز سه شنبه به پایان رسید.
در تمام این اوقات، بنی هاشم در خانۀ پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بودند و تنی چند از آنها با علی علیه السّلام به غسل و تکفین پیامبر مشغول بودند. پس از آن بر بدن نازنینش نماز گزاردند.
پس از ایشان تمام روز دوشنبه و سه شنبه، مسلمانان مدینه دسته دسته به حجرۀ پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم میآمدند و به طور فرادی بر جنازۀ مبارک پیامبر نماز میخواندند.
این کار تا شام روز سه شنبه به اتمام رسید. شب چهارشنبه علی علیه السّلام با چند تن دیگر، بدن مطهّر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را دفن کردند.
در تمام این دو روز، باند خلافت در پی به پایان رسانیدن بیعت ابو بکر بودند. تا آنکه کار بیعت ابو بکر به انجام رسید.
با همان بیعت آنچنانی ابو بکر خلیفه شد؛
با همان بیعت، عمر خلیفه شد؛
با همان بیعت، عثمان خلیفه شد؛
با همان بیعت، معاویه خلیفه شد؛
با همان بیعت، یزید خلیفه شد؛
با همان بیعت، بنی امیّه و بنی عبّاس و عثمانیها خلیفه شدند؛
با همان بیعت شد آنچه ابو بکر انجام داد؛
با همان بیعت شد آنچه عمر انجام داد؛
با همان بیعت شد آنچه بنی امیّه و عثمان و معاویه و یزید انجام دادند؛
----------
[۳]: ۳) -مائده: ۶۷. [۳]