eitaa logo
زندگی نامه اهل بیت
1.4هزار دنبال‌کننده
747 عکس
238 ویدیو
61 فایل
✨بدون حمایت و مکتب رهبرمان سید علی خامنه ای نمی توانیم به ظهور برسیم السلام علیک یا اباصالح المهدی ✨ ارتباط ،انتقاد ،پیشنهاد(تبادل نداریم) نشر حداکثری مطالب @dehghan68
مشاهده در ایتا
دانلود
عبد المطّلب«آمنة بنت وهب»را برای همسری فرزندش، عبد اللّه انتخاب کرد. در نتیجۀ این ازدواج، فرزندی به نام«محمّد بن عبد اللّه بن عبد المطّلب» (پیامبر خاتم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به دنیا آمد. [۱] عام الفیل پیامبر در شکم مادر بود که پدرش، عبد اللّه وفات کرد. در سال ولادت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم «ابرهه»، فرمانروای حبشی، با لشکری انبوه و فیل‌های جنگی برای خراب کردن خانۀ خدا از یمن به سوی مکّه آمد. عبد المطّلب بر فراز کوه‌های مکّه رفت و دست به دعا برداشت و گریست. خداوند دعای او را مستجاب نمود و پرندگان«ابابیل»را بر جیش ابرهه فرستاد و همۀ آنها را هلاک ساخت. این داستان‌ها در قبایل جزیرة العرب مشهور گردید، و سبب پیدایش احترامی خاص برای عبد المطّلب شد. عرب این سال را«عام الفیل»نامید و چنانچه گذشت پیامبر خاتم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در همین سال به دنیا آمد. آن حضرت نخست تحت کفالت جدّش، عبد المطّلب بود. هنوز خردسال بود که مادرش آمنه وفات کرد و آنگاه که به سن هشت سالگی رسید، جدّش نیز بیمار شد و کفالت نوۀ خود، محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را به فرزند برومندش، «ابو طالب»واگذارد و سپس وفات کرد. ریاست ابو طالب پس از عبد المطّلب ریاست قبایل قریش به فرزندش، ابو طالب منتقل گردید. ابو طالب در همان سال مانند سایر قریش برای تجارت به سفر شام رفت و برادرزادۀ خود، محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را نیز به همراه برد. در این سفر راهبان نصاری اوصاف پیامبر خاتم را در محمّد باز شناختند و ابو طالب را از آن داستان باخبر ساختند. همچنین او را از گزند یهود به برادرزاده اش بیم دادند و اصرار ورزیدند هر چه زودتر به مکّه بازگشته برادرزاده اش را از قوم و قبیلۀ خود بیرون نبرد، و در حراست او بکوشد. ابو طالب به مکّه بازگشت و در حراست پیامبر سعی بلیغ داشت. پس از آنکه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به سن بیست و پنج سالگی رسید، با ثروتمندترین زن قریش، «خدیجه»ازدواج کرد و دارای خانواده ای ثروتمند گردید. در سالی که در مکّه قحطی شدید پیش آمد، پیامبر از عمویش، ابو طالب خواست تا فرزندش علی را به او بسپارد تا به خانۀ خود برد، و تحت کفالت و پرورش خاصّ خود درآورد. ابو طالب خواستۀ برادرزاده را اجابت فرمود [۱] و علیّ خردسال، تحت تکفّل پیامبر و در خانۀ پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پرورش یافت. ---------- [۱]: ۱) -تاریخ طبری ۱۱۶۳/۳، چ اروپا. ---------- [۱]: ۱) -رجوع کنید به: تاریخ یعقوبی ۲۴۲/۱-۲۵۲. [۱]
اهل کتاب در انتظار پیامبر خاتم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خداوند تبارک و تعالی همۀ اوصاف پیامبر خاتم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را به پیامبرانش خبر داده بود: محلّ تولّد او، مسکن او، علامت‌های زمان بعثت و هجرت، نشانه‌هایی که در اندام داشت، خصیصه‌هایی که در سلوک داشت و امتیازهایی که در شریعت او بود... همه را بیان نموده و به پیامبران امر فرموده بود همۀ آن صفات را برای امّت‌های خود بازگو کنند، و از امّت‌های خود عهد و پیمان بگیرند که هرگاه آن پیامبر با آن خصیصه‌ها و آن صفات مبعوث شد، به او ایمان آورند. پیامبران همۀ آن صفات و مشخّصات را به امّت‌ها و اوصیای خود تبلیغ فرموده بودند. همچنین در کتب آسمانی و کتاب‌هایی که اوصیای پیامبران در شرح کتب آسمانی نوشته بودند، این امور با تفصیل تمام ثبت و ضبط گردیده بود. از آنجا که این اطّلاعات و مطالب از جمله اموری بود که به زندگانی دنیوی آنان که کتب آسمانی را تحریف می‌کردند، زیانی نمی رسانید، همۀ آن مطالب در آن کتب سالم مانده و دستخوش تحریف نگردیده بود، و در دست علمای یهود و نصاری موجود بود. علمای یهود و نصاری هر جا که بودند آن اخبار را با تفصیل بیان می‌کردند و شرح می‌دادند. از آن جمله بود اخباری که آنها برای عبد المطّلب و ابو طالب، جد و عموی پیامبر شرح داده بودند. علمای یهود نیز آن اخبار را در مدینه منتشر ساخته و خبر داده بودند که آن پیامبر به این شهر هجرت خواهد کرد. به همین سبب بود که ابو طالب این امر را مکرّر در اشعار خود بعد از بعثت پیامبر بیان می‌کرد. و همچنین اهل مدینه هنگام برخورد با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مکّه، دانستند که او همان پیامبر است که یهودیان از او خبر می‌دادند و به او ایمان آوردند.
پیامبر قبل از آنکه سنّش به چهل برسد، در هر سال مدّتی را در غار«حراء»عزلت می‌گزید و به عبادت پروردگار خود مشغول می‌گردید. در این عزلت، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، علی علیه السّلام را نیز به همراه خود می‌برد. آنگاه که سنّ پیامبر به چهل رسید، در همان غار حراء نخستین بار وحی بر پیامبر نازل شد، و علی نیز که با او بود، شاهد اوّلین نوبت نزول وحی گردید. [۱] پس از نزول وحی، علی علیه السّلام و خدیجه اوّلین کسانی بودند که به پیامبر ایمان آوردند، و در اوّلین روز پس از نزول وحی، با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نماز جماعت گزاردند. تا چندین سال جز این سه نفر، کسی به اسلام نگرویده بود. ---------- [۱]: ۱) -رجوع کنید به: بحث‌های گذشتۀ کتاب.
عکس العمل قریش و حمایت شیخ آنها از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اسلام در مکّه گسترش پیدا کرد و از بعضی قبیله‌های قریش، افرادی مسلمانان شدند. ولی کفّار قریش تا آن زمان که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و پیروان او به عبادت پروردگارشان مشغول بودند و به بت پرستی آنها تعرّضی نداشتند، جز حالت شگفت زدگی، برخورد دیگری نداشتند. تا آنکه پیامبر از جانب پروردگار مأمور بیم دادن بت پرستان و بیان بی خردانه بودن بت پرستی شد. در این هنگام مشرکان قریش نزد شیخ خود ابو طالب رفته گفتند: شما شیخ ما و آقای بزرگوار ما هستی. برادرزاده ات خدایان ما را دشنام داده آنها را به زشتی یاد می‌کند. دستور بده دست از دشنام دادن به خدایان ما بردارد، و آنها را به زشتی نام نبرد. ما نیز او را با خدای خودش وامی گذاریم. ابو طالب پیامبر را در مجلس حاضر داشت و خطاب به او گفت: اینان بزرگان و سران قوم شما هستند، و از شما چنین خواسته ای دارند. پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: ای عمو! آیا آنها را به بهتر از آن دعوت نکنم؟! ابو طالب گفت: آنها را به چه دعوت می‌کنی؟ پیامبر فرمود: آنها را دعوت می‌کنم به گفتن کلمه ای که با گفتن آن، عرب خاضع ایشان گردد، و بر عجم (غیر عرب) حکم فرما گردند. ابو جهل گفت: آن یک کلمه چیست؟! بگو که ده برابر آن را خواهیم گفت. پیامبر گفت: آن یک کلمه آن است که بگویید: «لا اله الاّ اللّه»: خدایی جز اللّه نیست. آنها خشمگین شده از جای برخاستند و گفتند: به خدا تو را و خدای تو را که چنین دستور به تو می‌دهد، دشنام می‌دهیم. [۲] ---------- [۲]: ۲) -آیۀ وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلی آلِهَتِکُمْ إِنَّ هذا لَشَیْءٌ یُرادُ (ص: ۶) به این داستان اشاره دارد.
*** بار دیگر پیشنهاد کردند که چنانچه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خواستار مال دنیاست، از اموال خود آن قدر به حضرتش بدهند که از همۀ اهل مکّه ثروتمندتر شود؛اگر خواهان پادشاهی است، او را به پادشاهی خود اختیار کنند. پیامبر در جواب گفت: «به خدا سوگند، اگر آفتاب را در دست راست، و ماه را در دست چپم بگذارند، از دعوت دست نمی کشم. » در این گفتگوها و پیشنهادها بین قریش و ابو طالب و پیامبر، ابو طالب به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اظهار ناتوانی کرد و گفت: ای پسر برادرم! قوم تو چنین و چنان گفتند. در کار من و خودت بیندیش، و آنچه را که توانایی آن را ندارم از من مخواه. در اینجا پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به گریه افتاد و به عمو پشت کرد و به راه افتاد. ابو طالب برادرزاده را خواند. چون پیامبر ایستاد و رو به عمو کرد، ابو طالب گفت: ای پسر برادرم! برو و هر چه می‌خواهی بگو؛که در هیچ حالی تو را وانمی گذارم.
درگیری حمزه، عموی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، با ابو جهل روزی ابو جهل پیامبر را در کوه صفا تنها یافت. او را بسی دشنام داد و دین اسلام را به زشتی یاد کرد و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را آزرد. کنیزکی آن حال را مشاهده کرد. در آن زمان، حمزه که سرآمد مردان نامی قریش در شهامت و مردانگی بود، برای شکار از مکّه بیرون رفته بود. او را چنان رسم بود که چون از شکار بازمی گشت، نخست به مسجد الحرام می‌شتافت و طواف خانۀ کعبه به جا می‌آورد. سپس به خانه می‌رفت. آنگاه که به مسجد می‌رفت، به نزد هر دسته از قبیله‌های قریش که در مسجد گرد هم نشسته بودند، می‌رفت و می‌ایستاد و بر آنها سلام می‌کرد. این بار که از شکار بازمی گشت، آن کنیزک داستان ابو جهل را با پیامبر به او بازگو کرد. حمزه چهره اش برافروخت و در خشم شد و شتابان به مسجد رفت. ولی این بار نزد هیچ گروهی نایستاد و یکسره به سوی گروهی که ابو جهل در آنها بود شتافت. وقتی به آنان رسید، بالای سر ابو جهل ایستاد و کمان خود را بلند کرده بر سر ابو جهل کوبید و سر او را شکافت. آنگاه به او گفت: به برادرزاده‌ام دشنام می‌دهی، در حالی که من بر دین اویم و سخن او را می‌گویم؟! اگر می‌توانی مرا رد کن! مردانی از بنی مخزوم (فامیل ابو جهل) به یاری ابو جهل برخاستند. ابو جهل از عاقبت کار ترسید و به خویشان خود گفت: ابو عماره (حمزه) را واگذارید ؛چه من برادرزاده اش را ناسزایی زشت گفتم. *** شیخ قبایل قریش در این اوان در راه حمایت از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مبارزه ای سخت با کفّار قریش بپا کرد. در این مبارزه قصاید غرّای خود را همانند صاعقه‌های آسمانی بر سر آنها می‌بارید. او در این رزم، کسان خود و هم پیمانانش را نیز تشجیع می‌کرد و به یاری می‌طلبید، و در قصایدی که می‌سرود، مانند این معانی را گوشزد می‌نمود: «نه، به خدا قسم دست کسی به برادرزادۀ من نمی رسد، و در این راه شیر مردان بنی هاشم شمشیرها از نیام می‌کشند، و مانند شیرهایی که به شکار خود حمله می‌کنند، دشمنان را در هم می‌درند، زن‌ها در این راه بی شوهر می‌شوند. » ابو طالب قصاید بسیاری در این معانی سروده که یکی از آنها دارای نود و چهار بیت می‌باشد. [۱] ---------- [۱]: ۱) -رجوع کنید به: سیره (ابن هشام) ۲۸۶/۱-۲۹۸.
انقلاب علیه شیخ مکّه کفّار قریش در برابر حمایت همه جانبۀ ابو طالب، شیخ مکّه از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و دین اسلام و مسلمانان، بیچاره شدند. لذا در سال ششم پس از بعثت برای چاره اندیشی گرد هم آمدند، و با هم پیمان بستند که علیه شیخ خود و قبیلۀ بنی هاشم و بنی المطّلب که از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حمایت می‌کنند، قیام کنند. [۱] بدین منظور نامه ای نوشتند و طبق آن همگی متعهّد گشتند که با حامیان پیامبر قطع همه گونه روابط کنند، با آنها ازدواج نکنند، از آنها چیزی نخرند و چیزی به آنها نفروشند و با آنها در یک جلسه ننشینند. این عهدنامه را پس از امضا کردن داخل خانۀ کعبه آویختند. در این هنگام دو تیرۀ بنی هاشم و بنی المطّلب-جز ابو لهب-خانه‌های خود را در مکّه ترک کردند و همگی با شیخ خود، ابو طالب به درّه ای به نام«شعب ابو طالب»پناه بردند و با هم در آنجا سکنا گزیدند. در این زمان ابو طالب در قصیده ای غرّا به قریش خطاب کرد و گفت: «هان! از جانب من پیغام دهید قبیلۀ لؤی، و به ویژه قبیله‌های کعب [۲] را: آیا ندانستید ما محمّد را پیامبری یافتیم مانند موسی که در اوّلین کتاب (تورات) نام او نوشته شده است؟! و خداوند محبّت او را در دل بندگان گذارده است. و از آن کس که خدا محبّت او را در دل‌ها گذارد، کسی بهتر نیست. ---------- [۲]: ۲) -لؤی بن غالب جدّ اعلای قبیلۀ قریش و فرزندانش کعب و عامر می‌باشند. قبیله‌های قریش نسبشان به همین کعب بن لؤی می‌رسد که طرف خطاب شیخشان ابو طالب می‌باشد. رجوع کنید به: انساب (ابن حزم)، شرح حال قبایل بنی لؤی. (مصادر این قصیده در پاورقی شعر گذشته ذکر شد. ) ما بنی هاشم از جنگ خسته و ملول نمی شویم تا جنگ از ما خسته شود، و هیچ شکایتی از پیش آمدهای آن نداریم. ولی ما مردان رزم و مردان خرد هستیم، در آن هنگام که جان قهرمانان از ترس به لب رسد. » *** قصیده‌های ابو طالب اثر بسزایی بر قریش داشت. از بیم همین گونه تهدیدها، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و دیگر بنی هاشم از گزند شمشیر و هر سلاح قریش در امان بودند. ولی محاصرۀ اقتصادی بر آنها تأثیری سخت داشت و سه سال به طول انجامید. در این سه سال ثروتمندترین زن قریش، خدیجه، اموال خود را بر محاصره شدگان اتفاق کرد. [۱] در این مدّت خواربار به طور قاچاق به ایشان می‌رسید. ابو طالب فرزندش، علی را در تاریکی شب، برای آوردن آذوقه به مکّه می‌فرستاد. ابن ابی الحدید در این باره چنین نقل می‌کند: «علی شب از درّۀ کوه، مانند دزدان بیرون می‌آمد و خود را از دیدگان پنهان می‌داشت. آنگاه به آنجا که ابو طالب او را فرستاده بود، می‌رفت و بارهای آرد و گندم را بر دوش می‌کشید و می‌آورد. » [۲] در آن مدّت کسی از آنها از درّۀ کوه بیرون نمی آمد، و کسی نیز نزد ایشان نمی رفت. [۳] ابو طالب شبانگاه پیامبر را در جایی می‌خوابانید که دیده شود. سپس چون پاسی از شب می‌گذشت، او را از جای خود به جای دیگر می‌برد، و علی علیه السّلام را در جای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می‌خوابانید. تا اگر کسی جای پیامبر را برای به قتل رسانیدن وی مشخّص کرده بود، فرزندش، علی را به جای پیامبر به قتل برساند. [۱] محاصره شدگان دچار فقر و فاقۀ شدید شده بودند. خداوند موریانه را مأمور کرد تا نوشته‌های عهدنامه را بخورد. پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ابو طالب را از حادثه خبر داد. ابو طالب در مسجد الحرام نزد قریش رفت و داستان را بازگو کرد و گفت: نامه را بنگرید. اگر چنان است که برادرزاده‌ام گفته، محاصره را برطرف کنید. و چنانچه خبر او صحّت نداشت، برادرزاده‌ام را به شما تسلیم می‌کنم تا او را بکشید. قریش شادمان شدند. نامه را آوردند و دیدند همۀ نوشته‌ها نابود شده جز«باسمک اللّهمّ». گفتند: «این چیزی جز سحر نیست! »در این زمان گروهی اسلام آوردند. [۲] آنگاه پنج تن از وابستگان بنی هاشم و خدیجه هم پیمان شدند و صحیفه را در برابر قریش دریدند. [۳] پس از آن بنی هاشم و بنی المطّلب از درّه بیرون آمده به خانه‌های خود در مکّه بازگشتند. ---------- [۳]: ۳) -همان ۵۸/۱۴. [۱]: ۱) -شرح نهج البلاغه ۶۴/۱۴؛عیون الاثر ۱۲۷/۱. [۲]: ۲) -تاریخ یعقوبی ۳۱/۲-۳۲. [۱] [۳]: ۳) -سیره (ابن هشام) ۴۰۰/۱؛تاریخ طبری ۱۱۹۶/۱-۱۱۹۹. ---------- [۱]: ۱) -سیره (ابن هشام) ۳۷۳/۱-۳۷۶. [۲]: ۲) -شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید) ۲۵۴/۱۳، چ مصر، در شرح خطبۀ قاصعه، فصل فی القول فی اسلام ابی بکر و علی. ---------- [۱]: ۱) -تاریخ یعقوبی ۳۱/۲، [۱]چ بیروت ۱۳۷۹.
وفات خدیجه اسلام از مرز مکّه بیرون رفت و در قبایل عرب منتشر گردید. بیش از هشتاد مسلمان به قارّۀ افریقا رفتند و یکتاپرستی را تا به حبشه بردند. در همۀ این مناطق قرآن خوانده می‌شد و خدا به یگانگی پرستیده می‌گشت. به این ترتیب، دیگر قریش نمی توانست مانند سال‌های اوّل بعثت، اسلام را در نطفه خفه کند. از سوی دیگر، ابو طالب نیز پس از هشتاد و چهار سال عمر، و نبرد سخت با قریش، پیرمردی فرتوت گردیده بود. خدیجه هم پس از شصت و پنج سال عمر، و صرف همۀ دارایی خویش در راه اسلام، تهی دست و شکسته احوال گشته بود. این دو یاور، آنچه توانایی داشتند در راه یاری پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در طبق اخلاص نهادند. سرانجام خدیجه در ماه رمضان، سه سال قبل از هجرت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به مدینه وفات کرد. [۴] ابو طالب در آخرین ساعات زندگی ابو طالب در آخرین ساعات زندگی و در بستر بیماری، آخرین کوشش خود را در راه اسلام و نگاهداری پیامبرش انجام داد. او در آن حال پیامبر را خطاب کرد و گفت: «ای پسر برادرم! پس از مرگ من به سوی دایی‌های خود، تیرۀ بنی النجّار[از قبیلۀ خزرج در مدینه]هجرت کن. چه آنکه این قبیله بیش از هر مردمی در حفاظت و حمایت از خاندان خود کوشا هستند. سپس ابو طالب در حال احتضار و جان سپردن شد. در این هنگام برادرش، عبّاس و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر بالینش بودند. ابو طالب با صدایی ضعیف سخن می‌گفت. عبّاس گوش فراداد؛شنید ابو طالب می‌گوید: «لا إله إلاّ اللّه»: «هیچ معبودی و خدایی، جز«اللّه»نیست. » [۲] ابو طالب در آخرین دم زندگانی همان کلمه ای را گفت که عمر خود را در راه ترویج و تبلیغ آن گذرانیده بود و همان طور که نام«اللّه»بر زبانش بود، جان به جان آفرین سپرد. هیچ کس مانند ابو طالب به اسلام و پیامبر اسلام و کلمۀ«لا إله إلاّ اللّه»خدمت نکرد. فقط به سبب آنکه پدر علی بود و با علی علیه السّلام دشمنی داشتند، این چنین مسلمانی را کافر خواندند. یعقوبی گوید: پیامبر بر سر جنازۀ عمو گفت: «یا عمّ! ربّیت صغیرا، و کفلت یتیما، و نصرت کبیرا. فجزاک اللّه عنّی خیرا. »و مشی بین یدی سریره و جعل یعرّفه و یقول: «وصلتک رحم و جزیت خیرا. » «ای عمو! در خردسالی پرورشم دادی، و در یتیمی کفالتم کردی، و در بزرگی یاری‌ام نمودی. خدایت پاداش خیر به تو دهد. »و در پیشاپیش تابوت ابو طالب راه می‌رفت و همی برمی گشت و در جلو تابوت می‌ایستاد و می‌گفت: «پاداش صلۀ رحم به تو برسد، و پاداش خوبی هم به تو رسید. » [۳] پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چنین گفت، ولی مسلمانان گفتند: «ابو طالب در آتش جهنّم می‌سوزد. »و این کلام را از همین پیامبر روایت کردند! به نظر ما این چنین روایات را در زمان«معاویه»ساخته اند و به دروغ به پیامبر نسبت داده اند. سپس همۀ خلفا آن را تأیید و تقویت کرده اند. به ویژه خلفای بنی عبّاس که دچار شورش‌های امامزادگان از نسل ابو طالب بودند. آنان با بهره گیری از این روایات می‌خواستند برای مسلمانان اثبات کنند که چون خود از نسل عبّاس، عموی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-که مسلمان بوده-هستند، بدین سبب وارث شرعی پیامبر در همۀ شئون-چه مادّی و چه معنوی-می باشند. ولی امامزاده‌ها از نسل ابو طالب، عموی دیگر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-که به زعم آنها کافر بوده-می باشند، و در شرع اسلام کافر و مسلمان از هم ارث نمی برند. ولی حتّی یک دلیل بر مسلمان نبودن ابو طالب وجود ندارند، و در آنچه از اشعار و گفتارهای ابو طالب در کتب سیره و تاریخ در دسترس ماست، یک مورد یافت نمی شود که ابو طالب از بت‌های اهل مکّه و کفّار عرب-مانند لات و هبل و عزّی-نام برده باشد.ابو طالب سه روز پس از خدیجه، و به قولی پیش از خدیجه، وفات کرد [۲]، و خداوند فرزندش، علی علیه السّلام را به یاری پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برگماشت. ---------- [۲]: ۲) -رجوع کنید به: سیره (ابن اسحاق)، خبر وفاة ابو طالب۲۳۶/؛سیره (ابن هشام) و تاریخ یعقوبی. ---------- [۲]: ۲) -سیره (ابن اسحاق)، باب وفاة ابی طالب۲۳۸/؛سیره (ابن هشام) ۹۵/۲. [۳]: ۳) -تاریخ یعقوبی ۳۵/۲. ------- --- [۴]: ۴) -تاریخ یعقوبی ۳۵/۲.
جوانمرد اسلام رویاروی قریش اشارة پس از وفات ابو طالب، لازم بود از جانب بنی هاشم نهیبی بر سر کفّار قریش زده شود تا نپندارند پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به کلّی بی یاور مانده و بنی هاشم پس از شیخ خود، پیامبر را تنها می‌گذارند. این کار را علی علیه السّلام فرزند شیخ قریش به بهترین وجه انجام داد. در جامعۀ آن روز عرب، بهترین وسیله همان قصیده سرایی بود. علی در قصیده ای غرّا پس از درگذشت پدر، به کفّار قریش چنین هشدار داد: «در شب بیدار ماندم در اثر خبر وفات ابو طالب، پناه بینوایان که با جود و بخشش است. آقایی با حلم که نه تندخو و خشن بود و نه وامانده. خبر مرگ شیخ به من دادند؛ آن رئیس بزرگوار را. فریادرس مسکینان که هر جا پیش آمدی روی می‌داد، آن را چاره می‌کرد؛حافظ بنی هاشم و مدافع آنها از ستم و دست درازی‌ها بود. قریش شادمان شدند از رفتن او؛ولی من هیچ فرد زنده ای را جاودانه نمی بینم. قصد کارهایی را داشتند که هوای نفس آنها آن کارها را در نظرشان نیکو جلوه داده بود و بالاخره روزی می‌رسد که آنها را به گمراهی می‌رساند. آرزو داشتند پیامبر را دروغگو جلوه دهند و او را به قتل رسانند، و به دروغ به او افترا زنند و انکار کار او کنند. دروغ پنداشتید! نه، به خانۀ خدا سوگند، تا آنکه به شما سرنیزه‌ها و شمشیرهای برّنده را بچشانیم. و تا از ما منظرۀ سخت و دشوار را بر خود نبینید، آنگاه که آهن و فولاد بر تن آراییم. و تا آنگاه که یا شما ما را نابود سازید یا ما شما را نابود کنیم. یا آنکه مسالمت کردن با افراد قبیلۀ خود را بهتر بدانید. وگرنه این قبیله در پیش و جلودار محمّد هستند. بنی هاشم را می‌گویم؛همان‌ها که بهترین جنگجویان هستند. پیامبری که برای ما وحی آورده است، و پروردگار من او را در کتاب آسمانی«محمّد»نامیده است. همانند خورشید، رخسار او نورانی است، روشنایی صورتش ابرها را از پیش صورتش به دور کرده است. امین است بر آنچه خداوند در قلبش به ودیعت گذارده است، و هر چه بگوید رستگار است. » [۱] علی علیه السّلام در این قصیده، کفّار قریش را هشدار می‌دهد تا نپندارند که وقتی ابو طالب، شیخ قریش وفات کرد، بنی هاشم خوار و زبون می‌شوند. علی علیه السّلام همانند پدرش، ابو طالب، در شعر خود پیامبری محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را از جانب خداوند اعلام می‌کند، و کفّار قریش را از خداوند بیم می‌دهد؛و آنها را چنانچه از خدا نترسند-که نمی ترسند-از نیزه‌های درنده و شمشیرهای برّندۀ بنی هاشم-در حالی که غرق آهن و فولاد هستند-می ترساند.... و به آنها هشدار می‌دهد در راه نگاهداری از پیامبر، چنان جنگی برپا می‌شود که در آن یا بنی هاشم نابود می‌شوند یا کفّار قریش؛مگر آنکه قریشیان با بنی اعمام خود، بنی هاشم، راه آشتی پیشه گیرند؛که در اینجا نیز علی علیه السّلام همانند پدرش کوشش دارد تا عاطفۀ رحم پرستی را در بنی اعمام خود از قبایل قریش زنده سازد. علی در این قصیده گویا پدرش، ابو طالب است که با کفّار قریش عتاب و خطاب می‌کند. عرب در این باره چه زیبا می‌گوید: «الشّبل من ذاک الأسد. »آری، این شیربچه، فرزند همان شیر است. ---------- [۱]: ۱) -سیره (ابن اسحاق) ۲۳۹-۲۴۰.
اثر این قصیده برای روشن شدن اثر این قصیده، داستان زیر را ملاحظه نمایید: «پس از اتمام جنگ جمل در بصره، امیر المؤمنین به کوفه تشریف بردند، و در خطبه ای در مسجد شهر، مردم را برای رفتن به جنگ معاویه در شام، فرا خواندند. در این هنگام مردی از میان مردم برخاست و رو به آن حضرت کرده گفت: می‌خواهی ما را به شام بفرستی تا برادران خود را بکشیم؟! همچنان که ما را وادار کردی برادران خود را در بصره بکشیم! نه، به خدا قسم چنین کاری نخواهیم کرد. این سخن بر روحیۀ مردم بسیار مؤثّر بود، ولی رادمرد پیرو علی، «مالک اشتر»، برخاست و گفت: چه کسی جواب این شخص را می‌دهد؟ آن مرد پا به فرار گذاشت. مردم در پی او هجوم آوردند و در بازار استرفروش‌ها به او رسیدند. او را زیر پا گرفتند و با دست و غلاف شمشیر آن قدر زدند که هلاک شد. امیر المؤمنین علیه السّلام دیۀ او را از بیت المال به خاندانش داد و فرمود: کشندۀ او مجهول است و دیه اش بر عهدۀ بیت المال مسلمان‌ها است. » [۱] در اینجا اگر مالک اشتر برنمی خاست و چنان نمی گفت، هم فکران این مرد، سخن او را تأیید می‌کردند و امیر المؤمنین شکست می‌خورد. ولی وقتی مالک اشتر، شیخ قبیلۀ همدان، چنان گفت، افراد قبیله اش برخاستند و دیگران نیز در پی ایشان، آن مرد را هلاک کردند. بدین سان نفس‌های مخالفان در سینه‌ها حبس شد. در داستان مکّه نیز موقعیّت بسیار دقیق و خطرناک بود. بنی هاشم شیخ و رئیس خود را از دست داده بودند، و یک حملۀ قریش آنها را از پا درمی آورد. این قصیده از پسر شیخ قریش، دو اثر مثبت در آن جامعه باقی گذارد: بر قبیلۀ بنی هاشم و سایر مؤمنان: بنی هاشم نیازمند یک میاندار قوی دل بودند که ایشان را دلگرم کرده امید دهد و از پراکندگی و بیم برهاند. قصیدۀ علی علیه السّلام نه تنها این نیاز را برآورده ساخت، بلکه دیگر مسلمانان مستضعف را نیز امیدوار و قوی دل ساخت. ---------- [۱]: ۱) -وقعة صفّین (نصر بن مزاحم) ۹۴/، چ المدنی مصر. (داستان به طور اختصار نقل شد. )
غزوۀ بدر قریش با هزار مرد مسلّح برای برخورد با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از مکّه بیرون آمدند. چند تن از بنی هاشم نیز به اجبار، با آن لشکر همراه گشته بودند که از جملۀ آنها عبّاس، عموی پیامبر و طالب، برادر علی بود. اینان مورد سرزنش قریش بودند. از میان آنان طالب توانست در بین راه از لشکر بگریزد و به مکّه بازگردد. پیامبر از واقعه باخبر شد. بیشتر افراد ارتش اسلام از انصار بودند. آنها شرط یاری کردن پیامبر را در بیعت خود، رسیدن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به مدینه قرار داده بودند. پیامبر با توجّه به این موضوع و اینکه اکنون در خارج از مدینه هستند و به قصد جنگ نیز از مدینه بیرون نیامده اند، جویا شد که آیا انصار در اینجا و در این حال نیز خود را عهده دار یاری ایشان می‌دانند یا نه. بدین سبب به عنوان مشورت، لشکر را گرد آورد و آنها را از فرار قافلۀ تجارتی و بیرون آمدن لشکر جنگی باخبر ساخت، و به ایشان فرمود: «أشیروا علیّ. »: «نظر خود را به من بگویید! چه باید کرد؟! » در این هنگام ابو بکر و عمر چنین گفتند: «ای پیامبر خدا! به خدا سوگند، اینها قریشند که با همۀ قدرت و شوکت خود رو آورده اند؛ به خدا سوگند، قریش از آنگاه که با قدرت و شوکت شده اند، تا به امروز خوار و زبون نگردیده اند؛ به خدا سوگند، از آن روز که قریش کافر شده اند، ایمان نیاورده اند؛ به خدا سوگند، قریش هرگز قدرت و شوکت خود را از دست نمی دهند، و با تو می‌جنگند. پس آمادۀ کارزار باش. » پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از آن دو و سخنان ترس آورشان روگردانید. [۱] «مقداد»پس از آن دو برخاست و گفت: «ای پیامبر خدا! به فرمان خدا عمل کن، که ما با تو هستیم. ما به شما گفتار بنی اسرائیل را نمی گوییم که به پیامبرشان گفتند: تو با خدای خود برو و جنگ کن، ما در اینجا می‌مانیم! بلکه ما می‌گوییم: شما با خدای خود با آنان جنگ کن، و ما با شماییم و با آنها می‌جنگیم. قسم به آنکه تو را به حق فرستاد، اگر تا ساحل دریا بروید، ما در رکاب می‌آییم. » پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم او را دعای خیر گفت و دوباره سخن خود را تکرار کرد و فرمود: «أشیروا علیّ. »: «مردم نظر خود را به من بگویید. » انصار دانستند که پیامبر از آنها پاسخ می‌خواهد. «سعد بن معاذ»از سران انصار برخاست و گفت: یا رسول اللّه! گویا پاسخ ما را می‌خواهید؟! پیامبر فرمود: آری. سعد گفت: من از جانب انصار پاسخ می‌دهم و می‌گویم: «ای پیامبر! شاید به قصد کاری از مدینه بیرون آمدی و اکنون از خدا فرمان کار دیگری به شما رسیده است. ای پیامبر! ما به شما ایمان آوردیم و شما را تصدیق کردیم، و با شما عهد و پیمان فرمانبرداری بستیم. کاری را که دستور داری اجرا کن. قسم به آن کس که تو را به حق فرستد، اگر به دریا بزنید، ما با شما به دریا می‌زنیم، اگر چه یک تن از ما باقی مانده باشد. پیوند کن با هر که خواهی و قطع کن از هر که خواهی. و از اموال ما بگیر هر چه که خواهی. آنچه که از مال ما بگیری، برای ما خوشایندتر است از آنچه نگیری. »-تا آخر گفتارش. سخن سعد که تمام شد، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «به راه افتید با برکت خدا، که او نوید پیروزی‌ام داده است. اکنون گویا کشته شدن کافران را می‌نگرم. » آنگاه قتلگاه یکایک از بزرگان قریش را به آنها نشان داد. [۱] لشکر پیامبر در بدر فرود آمد. برای پیامبر سایبانی ساختند و از آن پاسداری می‌نمودند. ابو بکر در آن جای امن رفت و تا آخر جنگ در آنجا ماند. [۲] بعد از اینکه لشکر قریش با خودآرایی و خودنمایی تمام از راه رسید، در ۱۷ ماه رمضان، غزوۀ «بدر»بین کفّار و مسلمانان بپا شد. از لشکر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بیش از همه علی علیه السّلام و حمزه دلاوری کردند و سران و قهرمانان کفّار را کشتند. [۳] از انصار نیز دلاورانی از خود گذشته سخت جنگیدند. چند تن از بنی هاشم نیز که با اکراه در لشکر قریش به سرزمین بدر آمده بودند، علیه مسلمانان جنگ نکردند. آن جنگ با پیروزی مسلمانان پایان یافت. از مسلمانان چهارده نفر به شهادت رسیدند: شش نفر از مهاجران و هشت نفر از انصار. از مشرکان نیز هفتاد تن کشته شدند و هفتاد تن اسیر گشتند. از جمله کشته شدگان، «عتبه»و«شیبه»و«حنظله»، پدر و برادر و فرزند«هند»، همسر«ابو سفیان» و مادر«معاویه»بودند که به دست حمزه و علی علیه السّلام کشته شدند. [۴] پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در روز بدر، بنی هاشم و چند تن دیگر را نام برد و از کشتن آنها نهی فرمود. این اشخاص کسانی بودند که یا با اکراه با ارتش قریش آمده بودند، مانند بنی هاشم و چند تن دیگر، و یا ---------- [۱]: ۱) -صحیح مسلم، کتاب الجهاد و السیر، باب غزوة بدر.
[۱]: ۱) -رجوع کنید به: مغازی (واقدی)، اخبار غزوۀ بدر ۴۸/۱-۴۹، چ اکسفورد؛امتاع الاسماع (مقریزی) ۷۴/۱-۷۵. [۲]: ۲) -رجوع کنید به: سیره (ابن هشام) ۲۶۷/۲. [۳]: ۳) -رجوع کنید به: سیرۀ ابن هشام، اخبار غزوۀ بدر. (در این کتاب هفده بار نام علی در جملۀ قاتلان کفّار قریش آمده است. ) [۴]: ۴) -رجوع کنید به: سیره (ابن هشام) ۳۶۵/۲.