eitaa logo
داستان زندگی شهدا
248 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
7.5هزار ویدیو
113 فایل
"﷽ " امروز فضیلت زنده نگہ داشتن یاد#شهدا کمتر از#شهادت نیست . مقام معظم رهبرے❤️ تبادل و تبلیغ نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🕊 شاسی‌بلند را کِی به ما می‌دهید؟ ✨به روایت همسر شهید: مهدی خیلی شوخ بود. دفعه اول که رفته بود، من خانه‌ی مادر شوهرم بودم که تماس گرفت. شماره‌اش معلوم بود اما من توجه نکردم. تلفن را برداشتم، دیدم آقایی سلام‌علیک کرد و گفت: «شما خانم موحدنیا هستید؟»، گفتم: «بله!» مِن‌مِن‌کُنان گفت: «همسرتان...». با حالِ بدی گفتم:«آقا همسرم چی؟!» گفت:«همسرتان به درجه رفیع شهادت رسیدند.» من بغض کردم. یک‌لحظه خواهر شوهرم فهمید و به من اشاره کرد که این شماره‌ی مهدی است و اذیّتت می‌کند. منم خنده‌ام گرفت اما خودم را کنترل کردم. با لحن شوخی-جدی گفتم:«آقا ولش کن! این شاسی‌بلند را کِی به ما می‌دهید؟» با این جمله، مهدی فهمید دستش برایم رو شده و زد زیر خنده، گفت:«تو چقدر نامردی! منو به شاسی‌بلند فروختی؟» گفتم:«تا تو باشی مرا اذیّت نکنی!» عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🍃 @zendegishahid
از لات بزن بهادری تهرون تا محافظ آقای خامنه‌ای؛ روایت تحول شهید احمد بیابانی عسکرزاده از همرزمان شهید احمد بیابانی روایت می‌کند: «احمد ذات خوبی داشت اما سرش بوی قرمه سبزی می‌داد و اوایل ورود به جبهه ، همان روحیه بزن بهادری را داشت. یک ماهی از رفتنش نگذشته بود که به دلیل دعوایی که کرده بود اخراج شد، اما فرمانده بعدی منطقه جنگی ریجاب وقتی قصه حضور احمد بیابانی را می‌شنود پیغام می‌فرستد که به او بگویید دوباره برگردد.» احمد وقتی برمی‌گردد حسابی تغییر می‌کند و از این رو به آن رو می‌شود. نمازهایش ورد زبان همه می‌شود. رزمنده‌ها از او التماس دعا می‌خواهند. البته هنوز همان شیرین‌کاری‌ها را در جبهه دارد. برای آنکه رزمنده‌ها دلی از عزا در بیاورند و یک نهار مفصل بخورند، نارنجک در رودخانه می‌انداخت و کلی ماهی شکار می‌کرد و همه رزمنده‌ها را مهمان ماهی کبابی می‌کرد. یک روز آقای خامنه‌ای که آن زمان رئیس‌جمهور بوده‌اند برای سرکشی به منطقه غرب می‌روند و احمد یکی از رزمنده‌هایی بود که به دلیل شجاعتش از طرف فرمانده منطقه جنگی برای محافظت از ایشان در جبهه انتخاب می‌شود. در همان زمان حضور آقای خامنه‌ای، رزمنده‌ها با ایشان عکس یادگاری می‌گیرند و حالا آن عکس احمد هنوز هم در خانه‌مان هست و یادگاری او از روزهای جنگ است. رفقایش در جبهه می‌گفتند او سر نترسی داشت و خستگی برایش بی‌معنی بوده است. @zendegishahid