eitaa logo
داستان زندگی شهدا
235 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
5.1هزار ویدیو
89 فایل
"﷽ " امروز فضیلت زنده نگہ داشتن یاد#شهدا کمتر از#شهادت نیست . مقام معظم رهبرے❤️ تبادل و تبلیغ نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
منتظر امام زمان (عج) یعنی منتظر شهادت ... عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🍃 @zendegishahid
‏نزدیك عملیات بود؛ می‌دونستم تازه دختردار شده. یك روز دیدم سر پاكت نامه از جیبش زده بیرون... گفتم این چیه؟ گفت عكس دخترمه گفتم بده ببینمش گفت خودم هنوز ندیدمش! گفتم چرا؟ گفت: الآن موقع عملیاته. می‌ترسم مهر پدر و فرزندی كار دستم بده، باشه بعد... 🍃 @zendegishahid
💢 جشن متفاوت ۶۴ امین سالگرد تولد در زندان قم / ۵ زندانی به نام شهید زین الدین آزاد شدند 🌹در این جشن که به مناسب ۶۴ امین سالگرد تولد شهید مهدی زین الدین در زندان مرکزی قم برگزار شد، برنامه های متنوعی از جمله خاطره گویی سردار هاشمی و حاج حسین کاجی از راویان هشت سال دفاع مقدس برگزار گردید و مادر شهید مهدی زین الدین نیز بصورت تلفنی با زندانیان گفتگوی کوتاهی کرد و از آنها بابت برگزاری این جشن تشکر کرد 🌹در این مراسم، ۵ نفر از زندانیان که شرایط قضایی را داشتند با همکاری سازمان زندان ها و مسئولین مربوطه به نام مبارک شهید مهدی زین الدین از زندان قم آزاد و به آغوش خانواده خود بازگشتند. عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🍃 @zendegishahid
خوابش را دیدم، گفتم: _چگونه توفیق شهادت پیدا کردی؟!🤔 گفت: از آنچه دلم می‌خواست، گذشتم! نگذارید حب دنیا شما را فریب دهد..
اگر جلوی سنگرش یک جفت پوتینِ کهنه و رنگ و رو رفته بود، می‌فهمیدیم هست؛ واِلا می‌رفتیم جای دیگر دنبالش می‌گشتیم..!! @zendegishahid
❤️رتبه ۴ کنکور شد، پزشکی شیراز. از دانشگاه‌های فرانسه و کانادا هم دعوت نامه داشت. می‌تونست بره دنبال تحصیل و بعدش هم درآمد بالا و یک زندگی راحت. حتی می‌تونست یه رنگ و لعاب مذهبی هم به کارش بده و توجیه کنه که میرم پزشک میشم و بعدش خدمت به مردم! اما چون امام بهش گفته بود امروز اولویت با نهضت هست، به همه اینا پشت پا زد و موندن تو خط اول مبارزه با شاه رو به فرانسه و پزشکی ترجیح داد... 🗓 ۲۷ آبان، سالروز شهادت @zendegishahid
تو هیچی نیستی! چشم‌شان که به مهدی افتاد؛ از خوشحالی بال در آوردند دوره‌اش کردند و شروع کردن به شعار دادن: فرمانده‌ی آزاده ، آماده‌ایم آماده ! » هرکسی هم که دستش به مهدی می‌رسید امان نمی‌داد، شروع می‌کرد به بوسیدن... مخمصه‌ای بود برای خودش! خلاصه به هر سختی‌ای که بود از چنگ بچه‌های بسیجی خلاص شد اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد با چشمانی پر از اشک به خودش نهیب می‌زد: « مهدی! خیال نکنی کسی شدی که اینا اینقدر بهت اهمیت میدن، تو هیچی نیستی، تو خاک پای این بسیجی‌هایی...!» @zendegishahid