#حکایات_المعصومین
💠پناه بردن حضرت سيّدالشهدا(ع) به حضرت عباس(ع):
📝 يكي از ذاكرين اهل بيت(ع) به نام شیخ رضا سراج(ره) در روز تاسوعا در حال روضه خواني بود و پناه بردن حضرت سيّدالشهدا(ع) به برادرشان را براي مردم بازگو می نمود.
عالمي كه در مجلس حضور داشت به شدّت خشمگين شد و به او گفت: «اين چه روضه اي است كه مي خواني؟
آيا متوجه هستی چه مطلبی مي گويي؟» آن ذاكر كه انسان مؤدبي بود از منبر پايين آمد و روضه را به پايان رساند.
📝در همان شب كه شب عاشورا بود،
آن عالم حضرت سيّدالشهدا(ع) را در خواب مي بيند كه ناراحت و نگران است...
🍃🌹حضرت در عالَم رؤيا به آن عالِم فرمود:
«روضة آن ذاكر بر اساس حقيقت بود، من در روز عاشورا به حضرت ابوالفضل(ع) پناه آوردم.»
📝یکی از مصادیق بارز پناه بردن سیدالشهدا(ع) به حضرت عباس(ع) خطاب «بِنَفسی أنتَ» است....
🌴واقعه عاشورا روز جمعه اتفاق افتاده است،
و عصر پنجشنبه که روز تاسوعا بود امام حسین(ع) از زینب کبری(س) خواست که برادرش را خبر کند تا حضرت از او بخواهد به نزد دشمن رود و جنگ را برای یک شب به تأخیر بیندازد....
در این زمان قمر بنی هاشم جوان سی و سه ساله ای بود و هنگامی که به مقابل اباعبدالله(ع) رسید، آن حضرت تمام قد از جا برخاست و با یک دنیا ادب، به عباس فرمود:
🍃🌹«بنفسی انت»؛ یعنی خدا من را قربانت کند....
ما که نمی توانیم معنای این جمله را بفهمیم و فقط به ما نشان داده اند که این شخصیت، یک شخصیت ممتاز و یگانه و بی نظیری است....
📚برگرفته از کتاب آئین اشک و عزا در سوگ سیدالشهدا(ع) نوشته استاد حسین انصاریان
🌴 ڪانال دوهــزار و یڪ ختم🌴
👇👇
https://eitaa.com/Doohezarooyekkhatm
🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
#حکایات_المعصومین...
📝روزى امام حسن و امام حسين عليهمالسلام به همراهى شوهر خواهرشان - عبداللّه بن جعفر - به قصد مكّه و انجام مراسم حجّ از شهر مدينه خارج شدند.
🌾در مسير راه آذوقه خوراكى آنها پايان يافت و آنان تشنه و گرسنه گشتند؛
و همينطور به راه خويش ادامه دادند تا به سياه چادرى نزديك شدند"
پيرزنى را در كنار آن مشاهده كردند، به او گفتند:
ما تشنه ايم، آيا نوشيدنى دارى؟
✅پيرزن عرضه داشت: بلى، بعد از آن هرسه نفر از مَركب هاى خود پياده شدند؛ و پيرزن بُزى را كه جلوى سياه چادر خود بسته بود، به ميهمانان نشان داد و گفت: خودتان شير آن را بدوشيد و استفاده نمائيد.
🔺ميهمانان گفتند:
آيا خوراكى دارى كه ما را از گرسنگى نجات دهى؟
✅پاسخ داد: من فقط همين حيوان را دارم، يكى از خودتان آن را ذبح نمايد و آماده كند تا برايتان كباب نمايم؛
و آن را ميل كنيد. لذا يكى از آن سه نفر گوسفند را سر بريد و پوست آن را كَنْدْ؛
و پس از آماده شدن تحويل پيرزن داد؛ و او هم آن را طبخ نمود و جلوى ميهمانان عزيز نهاد؛ و آن ها تناول نمودند.
⚡️و هنگامى كه خواستند خداحافظى نمايند و بروند گفتند: ما از خانواده قريش هستيم؛ و اكنون قصد مكّه داريم، چنانچه از اين مسير بازگشتيم، حتما جبران لطف تو را خواهيم كرد....
🔺پس از رفتن ميهمانان ناخوانده، شوهر پيرزن آمد؛ و چون از جريان آگاه شد، همسر خود را مورد سرزنش و توبيخ قرار داد كه چرا از كسانى كه نمیشناختى، پذيرائى كردى؟!
و اين جريان گذشت، تا آنكه سخت در مضيقه قرار گرفتند؛ و به شهر مدينه رفتند،...
⚡️پيرزن از كوچه بنى هاشم حركت میكرد،
امام حسن مجتبى(ع) جلوى خانه اش روى سكّوئى نشسته بود، پيرزن را شناخت.
🍃حضرت مجتبى(ع) فوراً غلام خود را به دنبال آن پيرزن فرستاد، وقتى پيرزن نزد حضرت آمد فرمود: آيا مرا میشناسى؟
عرضه داشت: خير.
امام(ع) اظهار نمود: من آن ميهمان تو هستم كه در فلان روز به همراه دو نفر ديگر بر تو وارد شديم؛
و تو به ما خدمت كردى و ما را از گرسنگى و تشنگى نجات دادى...
پيرزن عرضه داشت: پدر و مادرم فداى تو باد!
من به جهت خوشنودى خدا به شما خدمت كردم؛ و انتظار چيزى نداشتم.
✅حضرت دستور داد تا تعدادى گوسفند و يكهزار دينار به پاس ايثار پيرزن تحويلش گردد و سپس او را به برادر خود - امام حسين(ع)- و شوهر خواهرش - عبداللّه - معرّفى نمود؛ و آنها هم به همان مقدار به پيرزن كمك نمودند.
📚بحارالا نوار،ج43، ص341، و ص348،
الأعيان الشّيعه،ج1، ص565
@zendegiyemahdavi