eitaa logo
💚زندگــےِ مـهـدوے💚
379 دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
281 فایل
#مــولاے_مـهـربانـم ؛ سِرّ عاشق شدنم لطف طبیبانه توست ورنه عشق تو کجا این دل بیمارکجا؟ کاش در نافله ات نام مرا هم ببری که دعای توکجا عبد گنهکار کجا؟ #یا‌صاحب‌الزمان‌_ادرڪنی
مشاهده در ایتا
دانلود
... : 📝من در اتاق یك رئیسی رفتم، كار داشتم. تا در را باز كردم دیدم یك خانمی خیلی خوشگل آنجاست... 💠️به اتاق رئیس رفتم گفتم: شما با این خانم محرم هستی؟ ⚡️گفت: نه! گفتم: چطور با یك دختر به این زیبایی در یك اتاق هستی و در هم بسته است😥 ⚡️ گفت: آخر ما حزب‌اللهی هستیم.... 💠 گفتم: خوشا به حالت كه اینقدر به خودت خاطرت جمع است.  ✅حضرت امیر به زن‌های جوان سلام نمی‌كرد. گفتند: یا علی رسول خدا سلام می‌كند تو چرا سلام نمی‌كنی؟ 🍃🌸گفت: رسول خدا(ص) سی سال از من بزرگتر بود. من سی سال جوان هستم.  می‌ترسم به یك زن جوان سلام كنم یك جواب گرمی به من بدهد، دل علی بلرزد.... 👈 گفتم: دل علی می‌لرزد، تو خاطرت جمع است.😏 🌴ڪانال دوهـــزار و یڪ ختم🌴 👇👇👇 https://eitaa.com/Doohezarooyekkhatm
... 📝یاد دارم در غروبی سرد سرد، می گذشت از کوچه ما دوره گرد، 📢داد می زد:"کهنه قالی می خرم، دست دوم، جنس عالی می خرم، 📢کوزه و ظرف سفالی می خرم، گر نداری، شیشه خالی می خرم"، 😔اشک در چشمان بابا حلقه بست، عاقبت آهی کشید، بغض اش شکست، 😔اول ماه است و نان در سفره نیست، ای خدا شکرت، ولی این زندگی است! 😭سوختم، دیدم که بابا پیر بود، بدتر از او، خواهرم دلگیر بود، 👌بوی نان تازه هوش اش برده بود، اتفاقا مادرم هم، روزه بود، 😔صورت اش دیدم که لک برداشته، دست خوش رنگ اش، ترک برداشته، 📢باز هم بانگ درشت پیرمرد، پرده اندیشه ام را پاره کرد...، 📢"دوره گردم، کهنه قالی می خرم، دست دوم، جنس عالی می خرم، 📢کوزه و ظرف سفالی می خرم، گر نداری، شیشه خالی می خرم، 😢خواهرم بی روسری بیرون دوید، گفت: "آقا، سفره خالی می خرید؟ https://eitaa.com/Doohezarooyekkhatm ❤️ دوهزار و یڪ ختم در ایتا☝️ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
... : 📝من در اتاق یك رئیسی رفتم، كار داشتم. تا در را باز كردم دیدم یك خانمی خیلی خوشگل آنجاست... 💠️به اتاق رئیس رفتم گفتم: شما با این خانم محرم هستی؟ ⚡️گفت: نه! گفتم: چطور با یك دختر به این زیبایی در یك اتاق هستی و در هم بسته است😥 ⚡️ گفت: آخر ما حزب‌اللهی هستیم.... 💠 گفتم: خوشا به حالت كه اینقدر به خودت خاطرت جمع است.  ✅حضرت امیر به زن‌های جوان سلام نمی‌كرد. گفتند: یا علی رسول خدا سلام می‌كند تو چرا سلام نمی‌كنی؟ 🍃🌸گفت: رسول خدا(ص) سی سال از من بزرگتر بود. من سی سال جوان هستم.  می‌ترسم به یك زن جوان سلام كنم یك جواب گرمی به من بدهد، دل علی بلرزد.... 👈 گفتم: دل علی می‌لرزد، تو خاطرت جمع است.😏 🌴ڪانال دوهـــزار و یڪ ختم🌴 👇👇👇 https://eitaa.com/Doohezarooyekkhatm
... 📝یاد دارم در غروبی سرد سرد، می گذشت از کوچه ما دوره گرد، 📢داد می زد:"کهنه قالی می خرم، دست دوم، جنس عالی می خرم، 📢کوزه و ظرف سفالی می خرم، گر نداری، شیشه خالی می خرم"، 😔اشک در چشمان بابا حلقه بست، عاقبت آهی کشید، بغض اش شکست، 😔اول ماه است و نان در سفره نیست، ای خدا شکرت، ولی این زندگی است! 😭سوختم، دیدم که بابا پیر بود، بدتر از او، خواهرم دلگیر بود، 👌بوی نان تازه هوش اش برده بود، اتفاقا مادرم هم، روزه بود، 😔صورت اش دیدم که لک برداشته، دست خوش رنگ اش، ترک برداشته، 📢باز هم بانگ درشت پیرمرد، پرده اندیشه ام را پاره کرد...، 📢"دوره گردم، کهنه قالی می خرم، دست دوم، جنس عالی می خرم، 📢کوزه و ظرف سفالی می خرم، گر نداری، شیشه خالی می خرم، 😢خواهرم بی روسری بیرون دوید، گفت: "آقا، سفره خالی می خرید؟ https://eitaa.com/Doohezarooyekkhatm ❤️ دوهزار و یڪ ختم در ایتا☝️ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
... سرکلاس استاد از دانشجویان پرسید:🤔 این روزها شهدای زیادی رو پیدا میکنن و میارن ایران...😐🌹 به نظرنتون کارخوبیه؟؟🤔 کیا موافقن؟؟؟ ✅ کیامخالف؟؟؟؟ ❌ اکثر دانشجویان مخالف بودن!!!❌😡 بعضی ها میگفتن: کارناپسندیه....نباید بیارن...😏 بعضی ها میگفتن: ولمون نمیکنن ...گیر دادن به چهار تا استخوووون... ملت دیوونن!!"😤 بعضی ها میگفتن: آدم یاد بدبختیاش میفته!!!😰 تا اینکه استاد درس رو شروع کرد ولی خبری از برگه های امتحان جلسهٔ قبل نبود...📄 همه سراغ برگه ها رو میگرفتند.🤔 ولی استاد جواب نمیداد...😐 یکی از دانشجویان با عصبانیت گفت:استاد برگه هامون رو چیکار کردی؟؟؟ شما مسئول برگه های ما بودی؟؟؟😡😤 استاد روی تختهٔ کلاس نوشت: من مسئول برگه های شما هستم...🤔📝 استاد گفت: من برگه هاتون رو گم کردم و نمیدونم کجا گذاشتم؟🤔⁉️ همهٔ دانشجویان شاکی شدن. استاد گفت: چرا برگه هاتون رو میخواین؟⁉️⁉️ گفتند: چون واسشون زحمت کشیدیم😓 درس خوندیم📚📖🖊 هزینه دادیم 💵💶💷 زمان صرف کردیم...🕒 هرچی که دانشجویان میگفتند استاد روی تخته مینوشت...📝 استاد گفت: برگه های شما رو توی کلاس بغلی گم کردم هرکی میتونه بره پیداشون کنه؟ یکی از دانشجویان رفت و بعداز چند دقیقه با برگه ها برگشت ...📄📄📄 استاد برگه ها رو گرفت و تیکه تیکه کرد. صدای دانشجویان بلند شد.😱😱😱 استاد گفت: الان دیگه برگه هاتون رو نمیخواین! چون تیکه تیکه شدن!😌 دانشجویان گفتن: استاد برگه ها رو میچسبونیم. برگه ها رو به دانشجویان داد و گفت:شما از یک برگه کاغذ نتونستید بگذرید و چقدر تلاش کردید تا پیداشون کردید، پس چطور توقع دارید مادری که بچه اش رو با دستای خودش بزرگ کرد و فرستاد جنگ؛ الان منتظره همین چهارتا استخونش نباشه!!؟؟🤔 بچه اش رو میخواد، حتی اگه خاکستر شده باشه.😔 چند دقیقه همه جا سکوت حاکم شد! و همه ازحرفی که زده بودن پشیمون شدن!!😔😔😔 تنها کسی که موافق بود.... فرزند شهیدی بود که سالها منتظر بابایش بود. @zendegiyemahdavi