#درس_هایی_از_قرآن...
🍀 #نیکی_و_بدی_یکسان_نیست...
📝ز شام تا مدینه راه طولانی را پیموده بود.
پیرمرد خسته راه در گوشه ای نشست تا نفسی تازه کند. چشمهایش را برای لحظاتی بست و چون گشود مردی خوش سیما را سوار بر اسب دید.
مردی که آقایی از سر و رویش می بارید. بدون اینکه نگاهش را آن از چهره نورانی بردارد پرسید: این مرد کیست؟
🔹گفتند: او حسن فرزند علی بن ابی طالب است.
🔸نام علی(ع) او را خوش نیامد. سالهای سال بود که عالمان شهرش بر فراز منبر از علی(ع) بدگویی کرده بودند. چهره در هم کشید و روی را از امام گرداند. زیر لب شروع به ناسزا گویی کرد اما دلش آرام نگرفت.
🔸برخواست و به نزدیکی امام(ع) رفت. چشمش را بست و دهانش را باز کرد و کینه های انباشته این سالیان را در کمان نفرت گذاشت و به سوی امام(ع) نشانه رفت.
ناسزا گویی اش تمام شد. با خشم به چهره امام خیره شد تا جواب امام(ع) را بشنود.
🔹امام نگاه مهربانی به او کرد و فرمود:
«پیر مرد! فکر می کنم غریب هستی و شاید در اشتباه افتاده ای . اگر به چیزی نیازی داری، برآورده کنیم، اگر راهنمایی می خواهی، راهنمائیت کنیم و اگر گرسنه ای سیرت کنیم، اگر برهنه ای لباست دهیم، و اگر نیازمندی، بی نیازت کنیم، اگر جا و مکان نداری، مسکنت دهیم، و می توانی تا برگشتنت میهمان ما باشی و . . . .»
🔸پیرمرد گریه اش گرفت. گفت:
«گواهی می دهم که تو جانشین خدا در زمین هستی، خدا بهتر می داند که رسالت خویش را کجا قرار دهد . تو و پدرت نزد من مبغوض ترین افراد بودید، ولی اکنون محبوب ترین افراد در نزدم هستید»
🔹رفتار امام(ع) تفسیر قرآن بود آنجا که می فرماید:
«وَلا تستوی الحسنةُ ولا السیئةُ، أدفَع بالتی هی أحسن، فاذا الذّی بَینکَ وبَینهُ عَداوة کأنه وَلی حَمیمُُ»
هرگز نیکی و بدی یکسان نیست؛ بدی را با نیکی دفع کن، ناگاه (خواهی دید) همان کس که میان تو و او دشمنی است، گویی دوستی گرم و صمیمی است!
📖سوره فصّلت، آیه 34
🌴 ڪانال دوهــزار و یڪ ختم🌴
👇👇
https://eitaa.com/Doohezarooyekkhatm
#درس_هایی_از_قرآن...
🍀 #نیکی_و_بدی_یکسان_نیست...
📝 از شام تا مدینه راه طولانی را پیموده بود.
پیرمرد خسته راه در گوشه ای نشست تا نفسی تازه کند. چشمهایش را برای لحظاتی بست و چون گشود مردی خوش سیما را سوار بر اسب دید.
مردی که آقایی از سر و رویش
می بارید.
بدون اینکه نگاهش را آن از چهره نورانی بردارد پرسید: این مرد کیست؟
🔹گفتند: او حسن فرزند علی بن ابیطالب است.
🔸نام علی(علیه السلام) او را خوش نیامد.
سالهای سال بود که عالمان شهرش بر فراز منبر از علی(علیه السلام) بدگویی کرده بودند. چهره در هم کشید و روی را از امام گرداند.
زیر لب شروع به ناسزا گویی کرد اما دلش آرام نگرفت.
🔸برخواست و به نزدیکی امام حسن(علیه السلام) رفت. چشمش را بست و دهانش را باز کرد و کینه های انباشته این سالیان را در کمان نفرت گذاشت و به سوی امام(علیه السلام) نشانه رفت.
ناسزا گویی اش تمام شد.
با خشم به چهره امام خیره شد تا جواب امام(علیه السلام) را بشنود.
🔹امام حسن علیه السلام نگاه مهربانی به او کرد و فرمود:
«پیرمرد؛
فکر می کنم غریب هستی و شاید در اشتباه افتاده ای....
اگر به چیزی نیازی داری، برآورده کنیم، اگر راهنمایی میخواهی، راهنمائےات کنیم...
و اگر گرسنه ای سیرت کنیم،...
اگر برهنه ای لباست دهیم، و اگر نیازمندی، بـےنیازت کنیم، اگر جا و مکان نداری، مسکنت دهیم،...
و میتوانی تا برگشتنت میهمان ما باشی و . . . .»
🔸پیرمرد گریه اش گرفت. گفت:
«گواهی میدهم که تو جانشین خدا در زمین هستی، خدا بهتر میداند که رسالت خویش را کجا قرار دهد.... تو و پدرت نزد من مبغوض ترین افراد بودید، ولی اکنون محبوب ترین افراد در نزدم هستید»
🔹رفتار امام حسن(علیه السلام) همان تفسیر قرآن بود"
آنجا که خداوند میفرماید:
✨«وَلا تستوی الحسنةُ ولا السیئةُ، أدفَع بالتی هی أحسن، فاذا الذّی بَینکَ وبَینهُ عَداوة کأنه وَلی حَمیمُُ»✨
هرگز نیکی و بدی یکسان نیست؛ بدی را با نیکی دفع کن، ناگاه (خواهی دید) همانکس که میان تو و او دشمنی است، گویی دوستی گرم و صمیمی است!
📖سوره فصّلت، آیه 34
@zendegiyemahdavi
📝 از شام تا مدینه راه طولانی را پیموده بود.
پیرمرد خسته راه در گوشه ای نشست تا نفسی تازه کند. چشمهایش را برای لحظاتی بست و چون گشود مردی خوش سیما را سوار بر اسب دید.
مردی که آقایی از سر و رویش
می بارید.
بدون اینکه نگاهش را آن از چهره نورانی بردارد پرسید: این مرد کیست؟
🔹گفتند: او حسن فرزند علی بن ابیطالب است.
🔸نام علی(علیه السلام) او را خوش نیامد.
سالهای سال بود که عالمان شهرش بر فراز منبر از علی(علیه السلام) بدگویی کرده بودند. چهره در هم کشید و روی را از امام گرداند.
زیر لب شروع به ناسزا گویی کرد اما دلش آرام نگرفت.
🔸برخواست و به نزدیکی امام حسن(علیه السلام) رفت. چشمش را بست و دهانش را باز کرد و کینه های انباشته این سالیان را در کمان نفرت گذاشت و به سوی امام(علیه السلام) نشانه رفت.
ناسزا گویی اش تمام شد.
با خشم به چهره امام خیره شد تا جواب امام(علیه السلام) را بشنود.
🔹امام حسن علیه السلام نگاه مهربانی به او کرد و فرمود:
«پیرمرد؛
فکر می کنم غریب هستی و شاید در اشتباه افتاده ای....
اگر به چیزی نیازی داری، برآورده کنیم، اگر راهنمایی میخواهی، راهنمائےات کنیم...
و اگر گرسنه ای سیرت کنیم،...
اگر برهنه ای لباست دهیم، و اگر نیازمندی، بـےنیازت کنیم، اگر جا و مکان نداری، مسکنت دهیم،...
و میتوانی تا برگشتنت میهمان ما باشی و . . . .»
🔸پیرمرد گریه اش گرفت. گفت:
«گواهی میدهم که تو جانشین خدا در زمین هستی، خدا بهتر میداند که رسالت خویش را کجا قرار دهد.... تو و پدرت نزد من مبغوض ترین افراد بودید، ولی اکنون محبوب ترین افراد در نزدم هستید»
🔹رفتار امام حسن(علیه السلام) همان تفسیر قرآن بود"
آنجا که خداوند میفرماید:
✨«وَلا تستوی الحسنةُ ولا السیئةُ، أدفَع بالتی هی أحسن، فاذا الذّی بَینکَ وبَینهُ عَداوة کأنه وَلی حَمیمُُ»✨
هرگز نیکی و بدی یکسان نیست؛ بدی را با نیکی دفع کن، ناگاه (خواهی دید) همانکس که میان تو و او دشمنی است، گویی دوستی گرم و صمیمی است!
📖سوره فصّلت، آیه 34
#نیکی_و_بدی_یکسان_نیست...
@zendegiyemahdavi