ظاهراً تا حوالی دوازده یک شب این تماس ها ادامه داشت ..... پدرم تا اینجا به مادرم چیزی نگفته بود که خبری از مرتضی نیست و.... . . . شد‌ موقع اذان صبح ..... بازم زنگ زدن ولی خبری نشد .....

با یکی از دایی هام همسایه بودیم .... خبر قطعی شد ..... ⛑مرتضی یه بلایی سرش اومده و حتی به این فرضیه رسیدن که منو دزدیدن😂😄😭 . . . پدرم رفت قضیه رو به داییم گفت ...‌ اهالی خونه دایی همه نگران ..... . . . از طرفی هم حق داشتند چون هم نگهبان هم حدود ده نفر از طلبه ها به صورت یقینی به پدرم گفته بودند خبری از پسرت نیست گوشی منم که خاموش بود .... به ذهنشون هم خیلی نیومد که بلندشن بیان حوزه ..... . . . زنگ زدن به پلیس...... دیگه نهایی به این جمع بندی رسیدن که دزدا من و گرفتند و یه حدسشون هم این بود که من و کشتند😢🥺😩

تا پلیس بیاد دم در خونه دایی ما و این حرفها ..... خبر و به مادرم گفتند ...‌ که بله از دیشب تا الان خبری از مرتضی نیست و هیچ کسی هم ازش خبر نداره... . . . مادر من غش کرد افتاد 🥺

اینو و هم بگم مادر من مثل همه مادرها نسبت به من حساس بود اما خب حساسیتش واقعا بیشتر از بقیه هم بود .... کلا اگه ما یه مریضی ساده می‌گرفتیم کلی نگران و..... اینکه دیگه جای خود ....‌ . . . آب قند درست کردن برا مادرم آوردن گریه ها شروع شد .... دایی و زن دایی و دختردایی ها و... که عمه جون گریه نکن ..... خواهرام همه گریه ..... اصلا یه وضعی .....

اما از حوزه چه خبر ؟ . . . این طرف دم در نگهبانی حوزه شلوغ شده بود و حدود پنجاه نفر از بچه ها جمع شده بودند که اره علیپور معلوم نیست کجاست گوشیش هم خاموشه .... حدس و گمان ها شروع شده بود و این حرفها .... که پدرم باز زنگ میزنه حوزه اینبار یکی از طلبه ها جواب میده .... و طی گفتگویی که بین پدرم و این طلبه صورت میگیره طلبه متوجه میشه پدرم میگه پورعلی نه علیپور ..... متوجه اشتباه شده بود و سریع گوشی و قطع می‌کنه بدو بدو میاد حجره من .... منم غرق در خواب 😄 اومد منو بیدار کرد که پورعلی پورعلی پاشو پاشو.... بیدار شدم گفتم چیه چته .... گفت پاشو تمام خانواده ات فکر میکنن تو مُردی !!!! گفتم یعنی چی ؟ من زنده ام .... اینجا کجاست اصلا ؟ چی میگی ؟ چی شده ؟..... آقا تا یه آب به سر و صورت من زد و منم شوکه شده بودم ..... بعد گفت بدو زنگ بزن برا پدر مادرت قضیه رو برام توضیح نداد که چی شده اصلا گفت فقط زنگ بزن من گوشی و روشن کردم زنگ زدم برا پدرم مادرم گوشی و برداشت گفت مرتضی زنده ای ؟ گفتم چی شده ؟؟؟ زنده ای یعنی چی ؟؟؟😐.... . . . گفت کجا بودی گفتم من حجره ام....چی شده ؟؟؟

🎥 لباس روحانیون چند جیب دارد!؟ 🔹 کامران نجف‌زاده در پرسش جالبی از حاج آقا دانشمند خواست روی آنتن شبکه نسیم جیب‌های موجود در عبا و قبا را با رسم شکل نشان دهد! https://eitaa.com/joinchat/2961113132Ccce4fd0170

به نام خداوند شعر و غزل به نام خداوند عزوجل، آغاز میکنیم چهارشنبه نوزدهمین روز از زمستان و دی ماهِ زیبا را... " روز زمستانی تون باشکوه و زیبا " ❖ https://eitaa.com/joinchat/2961113132Ccce4fd0170

من چندتا قانون درست و حسابی و واقعی در مورد عشق و ازدواج بلدم: اگر به دیگری احترام نگذاری، مشکل پیدا می‌کنی. اگر توافق و مصالحه بلد نباشی، مشکل پیدا می‌کنی. اگر بلد نباشی آزادانه از آن‌چه که بین شما اتفاق می‌افتد، راحت حرف بزنی، مشکل پیدا می‌کنی. و اگر ارزش گذاری‌هایتان یکسان و مشترک نباشد، مشکل پیدا میکنید. ارزش هایتان باید مشابه باشند! 📚 از #کتاب سه‌شنبه‌ها با موری | نوشته‌ی #میچ_آلبوم https://eitaa.com/joinchat/2961113132Ccce4fd0170

بعضی باشند که سلام دهند و از سلام ایشان بوی دود آید. بعضی باشند که سلام دهند و از سلام ایشان بوی مشک آید. این را کسی دریابد که او را مشامی باشد. یار را می‌باید امتحان کردن تا آخر پشیمانی نباشد. #فیه_ما_فیه_مولوی #حکایت https://eitaa.com/joinchat/2961113132Ccce4fd0170

وصیت همین است جان برادر که اوقات ضایع مکن تا توانی #سعدی #درنگ https://eitaa.com/joinchat/2961113132Ccce4fd0170