eitaa logo
زندگی نامه شهیدان
784 دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
93 فایل
بِســـمِ الله الرّحمــنِ الرّحیــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کسانی‌اندکه خدا قلب‌هاشان را برای تقـوا امتحان کرده. @fendreck @KhademAllah7 @Maghadam1234 ✅🌷حمایت شمادلگرمی ماست🌷🇮🇷
مشاهده در ایتا
دانلود
5.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️کشف پیکر سالم دو شهیدمدافع‌ حرم در شهر درعا سوریه که بیش از ٢ سال پیش در کنار هم و با دست‌های بسته به شهادت رسیده بودند، بصورت کاملا سالم پیدا شد...! 🌷شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات 🌷 ╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
‹ به روایت همسر شهید مدافع حرم جواد محمدی.. 🌸✨•° › آقا جواد جگر شیر داشت، زمانی که شهید مرتضی زارع به درجه شهادت رسید، او با شجاعت برای نجات پیکر مقدس شهید، به جلو رفت؛ تیر به پایش خورد و به شدت مجروح شد، بعد از گذشت یک ساعت سوار بر موتور با پای خونین به جلو رفت تا کمک کند، به او می ‌گفتند با پای مجروح چرا آمدی؟ گفت: این زخم چیزی نیست. پدرِ فاطمه‌ ی 5 ساله در همه حال سعی می ‌کرد به دوستانش روحیه بدهد، او خود از رفتنِ دوستانش داغدار می‌ شد و دلتنگ فاطمه بود اما هیچوقت مبارزه را فراموش نمی ‌کرد. 🌷 ╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
‹ به روایت همسر شهید مدافع حرم جواد محمدی.. 🌸✨•° › آقا جواد جگر شیر داشت، زمانی که شهید مرتضی زار
‹ همسر شهید در مورد خانواده دوستی او می ‌گوید.. 🌼🌾°• › «برای راحتی خانواده در حد توانش کار می کرد و زمانی که از ماموریت می آمد حتی الامکان ما را به مسافرت یک روزه هم که شده بود می برد. مرتبه سومی که به سوریه رفته بود اسمش در قرعه کشی برای رفتن به کربلا انتخاب شده بود ولی گفته بود باید کربلا را با خانواده بروم و نرفته بود.همسر من توسل پنهانی به اهل بیت‌ علیهم السلام داشت و به این دلیل همیشه دوست داشتم دعا را جواد بخواند و من پشت سرش تکرار کنم زیرا دعا را با ترجمه می خواند و حین خواندن دعا اشک از چشمانش جاری بود؛ حتی در سفر زیارتی سوریه که با جواد بودم به من گفت که برای خواندن دعای حضرت زینب علیها السلام ابتدا ترجمه دعا را بخوان زیرا روضه حضرت زینب را می توانی به وضوح در ترجمه دعا متوجه شوی» 🌷 ╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
‹ همسر شهید در مورد خانواده دوستی او می ‌گوید.. 🌼🌾°• › «برای راحتی خانواده در حد توانش کار می کرد
ادامه مطالب.. 🕊🌾 جواد محمدی که در تمامِ طول زندگی خود سعی می ‌کرد پشتیبان ولایت فقیه باشد و با بصیرت پای آرمان ‌های انقلابی بماند هیچوقت سفر راهیان نورش را ترک نکرد، او در آخرین عید عمر خود به جای تبریک عید برای همه ی دوستانش نوشت: «دعا کنید شهید بشم» آقا جواد قبل از رفتنش به سوریه، قصه حضرت رقیه علیها السلام را برای فاطمه گفت و بعد در مورد سفرش برای فاطمه توضیح داد، حالا در روزهای نبودنش فاطمه ‌ی کوچک بارها قصه را در ذهن خود مرور و با پدرش درد و دل می‌ کند. 🌷 ╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
ادامه مطالب.. 🕊🌾 جواد محمدی که در تمامِ طول زندگی خود سعی می ‌کرد پشتیبان ولایت فقیه باشد و با بصیر
ادامه مطالب.. 🕊🌾 چطور با جواد آقا آشنا شدید؟ آشنایی ما از زمانی آغاز شد که آقاجواد از طرف خانم یکی از دوستان‌شان به خانواده من برای ازدواج معرفی شد. و بعد از این معرفی... جلسه رسمی خواستگاری با حضور خانواده دوطرف برگزار شد. روز خواستگاری بیشتر درباره چه مسائلی با شما صحبت کرد؟ صحبت‌هایی که در جلسه اول خواستگاری عنوان شد؛ صحبت‌هایی بود که بیشتر به اعتقادات و خواسته‌های دینی و مذهبی ایشان برمی‌گشت. گفتند: «من به خاطر ایمان و اعتقاد دینی شما اینجا آمدم.» ایمانش را چطور دیدید؟ از همان ابتدا واقعا ایمان را در ایشان می‌دیدیم که صرفا به ظاهرشان محدود نمی‌شد و در صحبت‌هایش هم نفوذ کرده بود و هر حرفی می‌زد آرامشی عجیب به تو منتقل می‌شد. ایمانی که حرف‌هایش را دلنشین کرده بود و آنها را به یک روایت یا حدیث یا آیه‌ای از قرآن ختم می‌کرد. و مهم ترین خواسته‌ای که از شما داشت؟ دینداری، همراهی در این صراط و اینکه مانع رشد و عروجش نباشم. چقدر گذشت تا به این یقین رسیدید که آقا جواد می‌تواند شما را خوشبخت کند و جواب بله دادید؟ همان جلسه اول که با هم صحبت کردیم، از من جواب خواستند. من هم آخر جلسه، به خود ایشان جواب دادم. مراسم ازدواج‌تان چه سالی برگزار شد؟ سال 84 عقد کردیم و سال 87 عروسی. 🌷 ╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
ادامه مطالب.. 🕊🌾 چطور با جواد آقا آشنا شدید؟ آشنایی ما از زمانی آغاز شد که آقاجواد از طرف خانم یکی
ادامه مطالب.. 🕊🌾 اگر بخواهید یک خصوصیت منحصر به فرد اخلاقی‌ همسر خود را نام ببرید که فکر می‌کنید به خاطر آن اخلاق، شهادت و عاقبت به خیری نصیبش شد، چه می‌گویید؟ خصوصیات خوب که همسرم خیلی داشت. مثلا یکی از آنها توجه ویژه‌اش به خانواده بود. آقاجواد در کارهای فرهنگی زیادی شرکت می‌کرد؛ کارهایی که وقت زیادی از او می‌گرفت. او هیچ وقت بی خیال خانواده‌اش نبود. همیشه برای ما وقت می‌گذاشت. خودش را ملزم می‌دانست که هرگاه از ماموریت بازگشت، یک مسافرت ما را ببرد. اگر وقت این کار را هم نداشت، در حد یک روز هم که می‌شد ما را بیرون می‌برد. از طرف دیگر احترام عجیبی به پدر و مادرش می‌گذاشت. بارها می‌دیدم دست پدر و مادرش را می‌بوسید؛ حتی برای مادر من هم احترام ویژه‌ای قائل بود. همیشه می‌گفت مادر شما با مادر من فرقی ندارد. از دیگر ویژگی‌های خوب او این بود که به طور خاصی دغدغه حل مشکلات مردم از آشنا تا غریبه را داشت. دوست و آشنا هم از این خصوصیت اخلاقی ایشان خبر داشتند و می‌دانستند اگر مشکلی برایشان پیش آمد به او رجوع کنند، بی نتیجه نمی ماند. 🌷 ╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
ادامه مطالب.. 🕊🌾 اگر بخواهید یک خصوصیت منحصر به فرد اخلاقی‌ همسر خود را نام ببرید که فکر می‌کنید به
ادامه مطالب.. 🕊🌾 فکر می‌کنید دلیل این گره‌گشایی از مشکلات مردم چه بود؟ به عقیده من، آقا جواد تحصیلات دانشگاهی نداشت ولی سطح معرفتش خیلی بالاتر از این حرف‌ها بود. چقدر در زندگی دغدغه مسائل دینی و مذهبی‌اش را داشت؟ مهم ترین دغدغه مذهبی همسرم نمازش بود. نمازش را حتما اول وقت و تا جایی که می‌توانست به جماعت می‌خواند. حتما مقید به حضور در مسجد بود. حتی اگر مهمان داشتیم، موقع اذان می‌گفت من می روم نماز و برمی‌گردم. گاهی هم نماز جماعت را در خانه برپا می‌کرد. برویم سراغ تنها یادگار شهید... اگر اشتباه نکنم یک دختر پنج ساله از آقاجواد به یادگار مانده است! بله، فاطمه خانم که متولد سال 1391 است. علاقه پدر و دختری‌شان چقدر بود؟ خیلی زیاد. به طور عجیبی فاطمه را دوست داشت و به همین نسبت فاطمه پدرش را. جواد با توجه به اینکه زیاد ماموریت می‌رفت، کمتر در خانه بود؛ اما هیچگاه این موضوع از محبتش به فاطمه کم نکرد. همیشه سعی‌اش بر این بود که نبودن‌هایش را جبران کند. از لقمه دهان فاطمه گذاشتن تا بیرون بردن و شب‌ها موقع خواب برایش قصه خواندن. هرطوری که می‌توانست برای دخترش وقت صرف می‌کرد. و روی تربیتش چطور؟ تاکید داشت تربیت فاطمه با من باشد. می‌گفت: «بالاخره هرچه باشد دختر به مادرش نزدیک‌تر است. مواظب باش در مورد تربیت فاطمه کوتاهی نکنی.» البته این به معنای کنار کشیدن خودش نبود. می‌گفت: «جوانب کارهای دیگر با من و تربیت فاطمه با شما.» 🌷 ╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
ادامه مطالب.. 🕊🌾 فکر می‌کنید دلیل این گره‌گشایی از مشکلات مردم چه بود؟ به عقیده من، آقا جواد تحصیلا
ادامه مطالب.. 🕊🌾 نکته ای بود در مورد تربیت فاطمه که بیشتر روی آن تاکید داشته باشد؟ روی حجاب فاطمه از همان دو،سه سالگی تاکید فراوانی داشت؛ آنقدر به این موضوع البته غیر مستقیم توجه کرده بود که خود فاطمه هم روی آن حساس شده بود؛ طوری که می‌دانست اگر جایی بدون چادر برود، پدرش ناراحت می‌شود. بعضی اوقات که چادرش کثیف بود و نمی‌گذاشتم سرش کند، گریه می‌کرد و می‌گفت: «بابا دوست دارد من با حجاب باشم.» به طور کل او حساسیت ویژه ای روی حجاب داشت. یادم است شب عروسی روی شیشه ماشین عروس، جایی که من می‌نشستم را گل زده بود و می‌گفت‌ نمی‌خواهم چشم نامحرم به شما بیفتد. 🌷 ╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
ادامه مطالب.. 🕊🌾 نکته ای بود در مورد تربیت فاطمه که بیشتر روی آن تاکید داشته باشد؟ روی حجاب فاطم
ادامه مطالب.. 🕊🌾 از چه زمانی بحث رفتن به سوریه را مطرح کرد؟ اول که این تصمیم را گرفته بود، به من نگفت. بعد که در جریانم گذاشت، گفت: «یک هفته است دارم با خودم کلنجار می‌روم که ببینم برای چه می‌خواهم بروم. اول برای خودم حل کنم که قصدم از رفتن چیست و خدای ناکرده هوا و هوسی در آن نباشد؛ بعد دیگران را درجریان بگذارم.» و عکس العمل شما از اینکه همسرتان داوطلب دفاع از حرم شده بود چه بود؟ خب طبیعتا هر کسی از اینکه بخواهد دوری همسرش را تحمل کند، ناراحت می‌شود، ولی آقاجواد در مورد رفتنش به سوریه جمله قشنگی را گفت که برای همیشه در خاطرم حک شد. می‌گفت: «تنها چیزی که در آن ریا نیست، صبر است. حضرت زینب(س) خیلی سختی کشید، ولی در مقابل همه‌اش صبر کرد. پس شما هم صبوری کنید.» آقا جواد معتقد به سختی این دوری بود و مرتب می‌گفت: «فکر نکنید دل کندن و جدا شدن از شما برای من راحت است. من هم دوست‌تان دارم و دوست دارم کنارتان باشم، ولیدر حال حاضر تکلیفم چیزی دیگری است که عمل به آن برایم مهم‌تر است.» فکر نمی‌کنید این حرف‌ها را برای آرام شدن شما می‌زد؟ بله، البته خودم هم اعتقاد داشتم یک تکلیف است و باید برود. وقتی به این فکر می‌کردم که اجازه ندهم این راه را برود، واقعا از حضرت زینب(س) خجالت می‌کشیدم. پس خودتان را مکلف به این همراهی می‌دانستید؟ بله، دقیقا 🌷 ╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
ادامه مطالب.. 🕊🌾 از چه زمانی بحث رفتن به سوریه را مطرح کرد؟ اول که این تصمیم را گرفته بود، به من نگ
ادامه مطالب.. 🕊🌾 اولین بار کی عازم سوریه شد؟ آبان 94 از اولین اعزامش خاطره‌ای دارید؟ لحظات خیلی سختی بود. با اینکه آقاجواد خیلی اهل ماموریت رفتن و دوری از خانواده بود، ولی نمی‌دانم چرا آن روز و آن لحظه برایم جور دیگری گذشت. یعنی متفاوت بود این رفتن؟ بله خیلی. البته من تلاش زیادی کردم که اصلا به رفتن بدون برگشت همسرم فکری نکنم، ولی خب واقعا سخت و متفاوت بود. پس دل‌تان چیز دیگری می‌گفت! بله، با این حال امیدوار بودم. به چه چیزی؟ به حضرت زینب سلام الله علیها خیلی امیدوار بودم. آقا جواد همیشه می‌گفت: «نخواه که من سالم برگردم. برای من عاقبت به‌خیری مهم‌تر است.» به همین خاطر تلاش می‌کردم بیشتر از هرچیزی به عاقبت به خیری همسرم فکر کنم و آنچه خیر است را برایش بخواهم. 🌷 ╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
ادامه مطالب.. 🕊🌾 اولین بار کی عازم سوریه شد؟ آبان 94 از اولین اعزامش خاطره‌ای دارید؟ لحظات خیلی سخ
ادامه مطالب.. 🕊🌾 چقدر به شهید شدنش فکر می‌کردید؟ اصلا به شهید شدنش فکر نمی‌کردم. اصلا؟! نه، اصلا فکرش را نمی‌کردم که یک روزی شهید شود. شاید به خاطر دل خودم بود که به این موضوع فکر نمی‌کردم، ولی بازهم می‌گویم عاقبت به‌خیری‌اش را دوست داشتم. چون واقعا حیف بود چنین فردی با این سطح بالای معرفت و اخلاق به مرگ عادی از دنیا برود. پس شهادت را حقش می‌دانید! بله، واقعا شهادت حقش بود. نوش جانش؛ لیاقت و سعادتش را داشت. سوریه که بود زیاد با خانواده تماس می‌گرفت؟ هرشب حتما با من تماس داشت. حتی سری اولی که مجروح شده بود و من از این موضوع کاملا بی‌ خبر بودم، از بیمارستان تماس می‌گرفت و آنقدر عادی برخورد می‌کرد که من اصلا متوجه نشدم؛ یعنی خودش را مقید به تماس با خانواده می‌دانست که در آن شرایط هم حواسش به این موضوع بود. وقتی هم که من از مجروحیت‌شان خبر دار شدم،‌ گفت: «هراتفاقی افتاده باشد مهم نیست! مهم این است که تو الان در حال صحبت با من هستی.» گفتید سری اول مجروحیت! مگر چندبار مجروح شد؟ دوبار. هم سری اول و هم سری سوم. 🌷 ╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
ادامه مطالب.. 🕊🌾 چقدر به شهید شدنش فکر می‌کردید؟ اصلا به شهید شدنش فکر نمی‌کردم. اصلا؟! نه، اصلا ف
ادامه مطالب.. 🕊🌾 از کجا خبردار شدید؟ با واسطه؛ از طریق دوستان و اطرافیان‌شان. و این باری که شهید شد بار چهارم رفتنش بود! بله با این حساب، رفتنش به سوریه برای شما عادی نشده بود و اینکه کمتر از این رفت و آمدها اذیت شوید؟ یا نه اینطور بود که هر دفعه می‌رفت و برمی‌گشت، دلتنگی‌ها بیشتر و بیشتر می‌شد؟ واقعا هرباری که می‌رفت، دلتنگی‌ها بیشتر می‌شد. خصوصا سری سوم که این دلتنگی هم برای من، هم برای همسرم زیاد شده بود؛ طوری که دائم پشت تلفن به زبان می‌آورد. سری‌های قبل اصلا این موضوع را به رو نمی‌آورد و در جواب دلتنگی‌های من هم می‌گفت راه دور است و باید با این دلتنگی‌ها کنار بیایی. خسته نشده بودید؟ نه، خستگی نداشت. واقعا راه، راه شهدا بود. آقا جواد همیشه در صحبت‌هایش وقتی می‌خواست به من دلداری بدهد، می‌گفت: «الگوی شما باید حضرت زینب (س) باشد. سختی‌های شما کجا و سختی‌های خانم حضرت زینب (س) کجا.» واقعا راست می‌گفت؛ خستگی ما کجا و خستگی خانم کجا؟ 🌷 ╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯