"
پیوستن
شهید مدافع حرم آل الله روح الله طالبی اقدم
444 دنبالکننده
مطالب قبلی
شهید مدافع حرم آل الله روح الله طالبی اقدم
💎 سه روز روزه برای عروسی خدایی
🎙 گفتگوی ریحانه با خانم فرزانه سیاهکالی، همسر #شهید_حمید_سیاهکالی
💢بخش اول🔻
⁉️ قضیهی نذر سه روز #روزه قبل از مراسم عروسیتان چه بود؟
🎉 همسر شهید: قرار بود دوم آبان سال ۹۱ (مصادف با عید غدیرخم) #عروسی کنیم. برای اینکه در این مراسم گناهی پیش نیاید، تصمیم گرفتیم سه روز روزه بگیریم. خدا را شکر در جشن عروسیمان هم گناهی پیش نیامد.
⁉️ از ویژگیهای اخلاقی و رفتاری شهید بگویید.
🌼 همسر شهید: به پدر و مادرش خیلی احترام میگذاشت. یک بار که در اثر تصادف باید در خانه میماند، با اینکه حالش اصلاً خوب نبود، وقتی مادرش تماس میگرفت، اگر دراز کشیده بود، مینشست و اگر نشسته بود، میایستاد. به ایشان میگفتم « #مادر، شما را نمیبیند؛ لازم نیست تغییر وضعیت بدهی و مؤدبانهتر رفتار کنی.» اما میگفت: «مادر نمیبیند، خدا که میبیند.»
☪️ به #نماز_اول_وقت و #نماز_شب پایبند بود. روزی دو صفحه #قرآن با معنی میخواند. بعد از #ازدواج، #حفظ_قرآن را شروع کرد و حافظ پنج جزء شد. به #مطالعه هم خیلی علاقه داشت. با تلاش ایشان و به کمک کتاب و مباحثه، یکی از دانشجویان اهلتسنن دانشگاه علوم پزشکی #قزوین هم شیعه شد.
🌟 خیلی اخلاقمدار و اهل انفاق بود. یک بار که از خانه بیرون رفته بود، خیلی طول کشید تا برگردد. با اصرار من، دلیلش را توضیح داد: فرد نیازمندی سر کوچهی ما بود و آقا حمید هر روز به ایشان کمک میکرد. اما آن روز چون لباسش را عوض کرده بود و در جیبش پول نداشت، از مسیر دیگری آمده بود تا با او روبهرو نشود و خجالت نکشد که نمیتواند کمکش کند.
💵وقتی کسی از ایشان کمک مالی میخواست، حتی اگر خودمان پول نداشتیم که بدهیم، از نزدیکان پول میگرفت و به او میداد تا نیازش را پیش فرد دیگری نبرد. میگفت «اگر پول داری و به کسی میدهی، میشود #انفاق؛ اما اگر پول نداری و از جایی جور میکنی، میشود #احسان؛ که ارزشش از انفاق بیشتر است.» خادم اردوهای راهیان نور هم بودند.
🔊 صوت: خواندن بخشهایی از کتاب #یادت_باشد توسط همسر شهید.
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی
شهید مدافع حرم آل الله روح الله طالبی اقدم
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #نسل_سوختــه
#قسمت_سی
✍((دعوتنامه ))
🌷اون شب، بالشتم از #اشک_شوق خیس بود. از شادی گریه می کردم. تا اذان صبح خوابم نبرد. همون طور دراز کشیده بودم و به خدا و تک تک اون حرف ها فکر می کردم.
🍃اول، جملاتی که کنار تصویر اون شهید بود، هر کس که مرا طلب کند می یابد.
🌷من ۴ سال، با وجود بچگی، توی بدترین شرایط، خدا رو طلب کرده بودم و حالاو حالا خدا خودش رو بهم نشون داد. خودش و مسیرش و از زبان اون شخص بهم گفت: این مسیر، #مسیر_عشق و درده اگر #مرد_راهی قدم بردار و الا باید مورچه ای جلو بری. تازه اگه گم نشی و دور خودت نچرخی.
⌚️به ساعت نگاه کردم، هنوز نیم ساعت تا اذان باقی مونده بود. از جا بلند شدم و رفتم وضو گرفتم.
🌹جا نمازم رو پهن کردم و ایستادم. ساکت، بی حرکت، غرق در یک سکوت بی پایان. – خدایا، من مرد راهم، نه از درد می ترسم نه از هیچ چیز دیگه ای. تا تو کنار منی تا شیرینی زیبای دیدنت، پیدا کردنت، و شیرینی امشب با منه؟ من از سوختن نمی ترسم. تنها ترس من از دست دادن توئه. رهام کنی و از چشمت بیوفتم. پس دستم رو بگیر و من رو تعلیم بده. 🍃استادم باش برای عاشق شدن که من هیچ چیز از این راه نمی دونم. می خوام تا ته خط اون حدیث قدسی برم. می خوام عاشقت باشم . می خوام عاشقم بشی.
🙌دست هام رو بالا آوردم، نیت کردم
و الله اکبر … هر چند فقط برای #نماز_وتر فرصت بود، اما اون شب، اون اولین #نماز_شب من بود.
نمازی که تا قبل، فقط شیوه اقامه اش رو توی کتاب ها خونده بودم. اون شب، پاسخ من شده بود، پاسخ من به دعوتنامه خدا.
🌹چهل روز، توی دعای دست هر نمازم، بی تردید اون حدیث قدسی رو خوندم و از خدا، خودش رو خواستم.
فقط خودش رو تا جایی که بی واسطه بشیم.
💖من و خودش و فقط عشق
و این شروع داستان جدید من و خدا شد.
🍃هادی های خدا، یکی پس از دیگری به سمت من می اومدن. هیچ سوالی بی جواب باقی نمی موند. تا جایی که قلبم آرام گرفت.
🌷حتی رهگذرهای خیابان، هادی های لحظه ای می شدند.
🔸واسطه هایی که خودشون هم نمیدونستن.
🌷و هر بار، در اوج فشار و درد زندگی، لبخند و شادی عمیقی وجودم رو پر می کرد. خدا، بین پاسخ تک تک اون هادی ها، خودش رو، محبتش رو ، وجهش رو بهم نشون می داد.
✨معلم و استاد من شد.
🌹من سوختم. اما پای تصویر اون #شهید، تصویری که با دیدنش من رو در مسیری قرار داد که به هزاران سوختن می ارزید. و این آغاز داستان عاشقانه