زندگی نامه شهیدان
ادامه مطالب.. 🕊🌾 فاطمه چقدر برای پدرش دلتنگی میکرد؟ خب فاطمه هم بچه است و دلتنگیهای بچهگانه خودش
ادامه مطالب.. 🕊🌾
خبر شهادتش چطور به شما رسید؟
از شب قبلش خیلی دلشوره داشتم. یک دلشوره عجیب و متفاوت. همان روز در آخرین تماس تلفنی هم از دلشوره و نگرانیام برایش گفتم. ولی باز مثل همیشه گفت: «هیچ مشکلی نیست. اینجا همه چیز آرام است. اصلا دلشوره نداشته باش.»
پس این دلشوره را به او هم منتقل کردید؟
بله، ولی مثل همیشه سعی کرد من را آرام کند.
کی این دلشوره بیشتر شد؟
همان شب طبق عادتی که داشتم منتظر تماسش بودم، که تماس نگرفت؛ تا دیروقت هم منتظر ماندم.
بالاخره کی خبردار شدید؟
ظهر روز چهارشنبه از طرف داییام خبردار شدم که آقا جواد مجروح شده و تیر به دستش خورده؛ اما بعد گفتند نه، تیر به پهلویش خورده و بیهوش است. به هر صورت من با روحیاتی که از همسرم سراغ داشتم نمیتوانستم موضوع مجروح شدنش و بی خبر گذاشتنم را قبول کنم. گفتم: «نه! جواد در بدترین شرایط هم که باشد به من زنگ میزند.» نمیخواستم تحت هرشرایطی موضوع را قبول کنم.
و کی با واقعیت روبهرو شدید؟
وقتی امام جماعت مسجد محل آمدند خانه ما و با صحبتهایی که شد شک من درباره شهادت جواد را به یقین تبدیل کردند.
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهید_جواد_محمدی
🌷
╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮
@zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
ادامه مطالب.. 🕊🌾 خبر شهادتش چطور به شما رسید؟ از شب قبلش خیلی دلشوره داشتم. یک دلشوره عجیب و متفاوت
ادامه مطالب.. 🕊🌾
چقدر آماده شنیدن خبرشهادتش بودید؟
سریهای قبل اصلا، ولی این سری باتوجه به دلشورهای که به سراغم آمده بود، انگار آمادهتر شده بودم.
از حال و هوای این روزهایتان بگویید. روزهایی که از شهادت همسرتان زیاد دور نشده است!
واقعا خیلی سخت است. شهادت با همه شیرینیاش، ولی تنهایی تلخی را برای اطرافیان، به خصوص همسر و فرزند شهید به همراه دارد. هرچند این روزها به محض اینکه وارد خانه خودمان میشوم، قدم به قدم حضورش را احساس میکنم؛ اما بازهم سختی خودش را دارد.
این روزها چقدر صبوری کردید؟
صبر زیادی به من داده شده که مطمئنم از دعای خودش بوده و هست. یک صبر خاص!
چطور به این نتیجه رسیدید؟
قبلتر روحیات من جوری بود که وقتی آقا جواد زنگ نمیزد یا کمی تماسش دیر و زود میشد، آنقدر به هم میریختم و آشفته میشدم که همه اطرافیان متوجه میشدند. الان نزدیک به 20روز است که صدایش را نشنیده ام، ولی نه آشفتهام نه بیقرار و بازهم صبر میکنم.
اولین حرفی که بعد از شهادت همسرتان به او گفتید...؟
گفتم: «قرار بود با هم برویم چرا تنها رفتی... قرار نبود رفیق نیمه راه شوی.»
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهید_جواد_محمدی
🌷
╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮
@zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
ادامه مطالب.. 🕊🌾 چقدر آماده شنیدن خبرشهادتش بودید؟ سریهای قبل اصلا، ولی این سری باتوجه به دلشورها
ادامه مطالب.. 🕊🌾
شهادت بابا را چطور به فاطمه گفتید؟
شب اول خیلی بهانه بابایش را گرفته بود. نمیدانم چرا ناخودآگاه رفتم سراغ قصه حضرت رقیه(س). آنقدر گریه کرد که خوابش برد. ولی الحمدلله از فردای آن روز آرامتر از قبل بود.
پس از شهادت پدر مستقیم چیزی به او نگفتید!
نه، من مستقیما از شهادت پدرش حرفی نزدم، ولی چیزی که در رفتارهایش میبینم و در حرفهایش میشنوم این است که منتظر برگشت پدرش است. مرتب میگوید: «بابا سوریه است و همین روزها میآید.»
و این شما را اذیت نمیکند؟
چرا خیلی، ولی خب باید تحمل کنم. من فقط نباید خودم را درنظر بگیرم. باید به فاطمه و روحیاتش هم توجه کنم؛ البته سعی میکنم جلویش گریه نکنم که به هم نریزد، ولی واقعا سخت است.
چقدر خودتان را در شهادت همسرتان شریک میدانید؟
ما از اول قرارمان این بود که در مسائل دینی و مذهبی پا به پای هم برویم و الحمدلله از ابتدا هم همین طور بود ولی خب حالا او با شهادتش از من جلو زد و به درجه و مقامی رسید که من نمیدانم اصلا قابل رسیدن به آن هستم یا نه.
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهید_جواد_محمدی
🌷
╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮
@zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
ادامه مطالب.. 🕊🌾 شهادت بابا را چطور به فاطمه گفتید؟ شب اول خیلی بهانه بابایش را گرفته بود. نمیدانم
ادامه مطالب.. 🕊
اینکه همسر شما از پیکرش هم گذشته و شما را چشم انتظار بازگشتش نگه داشته است، اذیتتان نمیکند؟
خودش دوست داشت و آرزویش این بود که برنگردد. وقتی بهترین برای خودش این بوده که پیکرش برنگردد، پس منم به خواسته او راضیام و برای عشقم بهترین را میخواهم...
با این حال چقدر امیدوارید که برگردد؟
من به برگشت پیکر همسرم هنوز امیدوارم. امید دارم برگردد و ما را هم راضی کند.
اینکه میخواسته پیکرش برنگردد را به شما هم گفته بود؟
به من نه، ولی به دوستانش گفته بود که نمیخواهد برگردد. حتی سری قبل به داییام گفته بود که دوست ندارم چیزی از من برگردد.
ان شاءالله هرچه خیراست پیش بیاید. دعا میکنیم که هرچه زودتر از چشم انتظاری دربیایید.
روحش شاد راهش پر رهرو باد.. 🥀🕊
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهید_جواد_محمدی
🌷
╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮
@zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
‹ گفتوگو با خانواده گرامی شهید جواد محمدی، ابتدا پدر شهید.. 🌺🌱°• ›
بنده رمضانعلی محمدی اهل شهر درچه از توابع استان اصفهان هستم. سه فرزند دارم و آقا جواد فرزند اولم بودند که در سال 1362 به دنیا آمد و در سن
34 سالگی در سوریه به شهادت رسیدند.
خیلی شوخ بود. جواد هم مانند همه بچهها، جنب و جوش و انرژی و شیطنتهای خاص کودکیاش را داشت. اوایل خدمتش در سپاه، مدتی در درچه بود و بعد به کرج منتقل شد. حدود دو یا سه سال آنجا بود، اما دوباره به نطنز برگشت. آقا جواد به نحو احسن از این موقعیت در راه خدمت به مردم بهره میبرد. در مسئله ساختوسازها، فعالیتهای هیئات و مساجد و اردوی جهادی، مسائل سیاسی فرهنگی پیشتاز بود. همچنین حدود هفده سال از ۱۵ اسفند تا ۱۵ فروردین، مرخصی بدون حقوق میگرفت و برای خدمت به اردوی راهیان نور اهواز میرفت.
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهید_جواد_محمدی
🌷
╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮
@zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
‹ گفتوگو با خانواده گرامی شهید جواد محمدی، ابتدا پدر شهید.. 🌺🌱°• › بنده رمضانعلی محمدی اهل شهر در
ادامه مطالب.. 🥀🕊
برپایی موکب شهدا
یکی از کارهای ماندگار و مهم جواد و دوستانش برپایی موکب شهید باکری بود. بدین صورت که بنا به درخواست حاج حسین یکتا، و به همراه اعضای هیئت رزمندگان اسلام درچه، این مسئولیت را به عهده گرفته بود و آنجا را ساخته و راهاندازی کردند.
در اردوهای جهادی هم خدمت میکرد. مثلا در اردوی جهادی منطقه وزوه که در حومه فریدونشهر و یک منطقه بسیار محروم است، فعالیت داشت. مردم آنجا از لحاظ مسکن و خوراک و...، فاقد امکانات هستند و جواد خیلی در آنجا خدمت کرد. هرکاری که درتوانش بود، انجام میداد. از آشپزی تا رانندگی لودر. نیتش فقط خدمترسانی بود. به همین دلیل، اهالی وزوه هم به شدت به جواد محبت و علاقه داشتند. و یا در همین پادگان، مردم محلی نطنز بسیار به او اعتماد داشتند و به حرفش گوش میدادند. مثلا هر کار و برنامهای که میخواستند اجرا کنند، جواد را جلو میفرستادند. به جرأت میتوان گفت که شهید جواد در همه عرصهها پیشتاز بود. نه تنها در هیئتها، بلکه در اردوهای جهادی، راهیان نور، مسائل سیاسی و اجتماعی مثل یک راهدان و الگو عمل میکرد. جواد برای ما مدیر بود. به قول آقای حاجیزاده جواد موتور متحرک بود.
جوانان را جذب میکرد
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهید_جواد_محمدی
🌷
╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮
@zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
ادامه مطالب.. 🥀🕊 برپایی موکب شهدا یکی از کارهای ماندگار و مهم جواد و دوستانش برپایی موکب شهید باکری
ادامه مطالب.. 🥀🕊
علاوه بر فعالیتهایی که در مسجد انجام میداد، با دوستان و هم محلهایها هم مراوده داشت و در زمینههای فرهنگی با هم تعامل داشتند. حتی در راه مسائل فرهنگی و جذب جوانان، هزینه هم میکرد. همیشه میگفت: «کسی که در این راه آمده، قدم اول را برداشته. شما بروید سراغ کسانی که در این راه نیامدند و هنوز خط و مشیشان را پیدا نکردند» خودش هم همینطور بود. با همه قشری سر و کار داشت.
یک اتاق در طبقه بالا هست که در اختیار آنها بود و به نوعی یک پایگاه فرهنگی محسوب میشد. یکی از فعالیتهای آنها جذب جوانان همین هیئت رزمندگان اسلام بود. هیئتی که 23 سال پیش فقط 17 نفر عضو داشت. اما الان اعضای آن به 900 نفر میرسد. جوانهایی که توانستند به ردههای بالای شغلی و اجتماعی برسند. بطور مثال وکیل، پزشک، روحانی، قاضی شدند. البته هنوز هم با خانواده ما رفت و آمد دارند و ارتباطشان را حفظ کردند.
از نظر اخلاق اجتماعی بسیار خوش مشرب و مودب و دانا بود. اصطلاحا با پیرمرد، پیرمرد بود، با جوان، جوان. یعنی هرکس را به سن خودش میسنجید و مثل خودش با او رفتار میکرد. به دلیل همین ویژگی، هم در محل و هم در هر محیطی که خدمت کرده، افراد آن محیط را به خودش جذب نموده و همه شیفته او میشدند.
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهید_جواد_محمدی
🌷
╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮
@zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
ادامه مطالب.. 🥀🕊 علاوه بر فعالیتهایی که در مسجد انجام میداد، با دوستان و هم محلهایها هم مراوده
ادامه مطالب.. 🥀🕊
عاشق همسرو فرزندش بود
جواد سال ۸۰ وارد سپاه شدو 9 سال بعدازدواج کردو ماحصل این ازدواج یک دختربه نام فاطمه است که کلاس سوم درس میخواند.
جواد عاشق همسر و فرزندش بودو هیچگاه کمبودی برای خانوادهاش نگذاشت.هر ساعتی که ازسرکارمیآمد، آن کمبودی که خانواده داشتند رارفع میکرد.خانوادهاش هم ازاو رضایت کامل داشتند.مخصوصاًً وقتی ازمأموریتهای طولانی برمیگشت،سریع آنها رابه سفر میبرد تا روحیهشان عوض شود.
رضایت مادر
جواد در طول ۱۷ سال در جاهای مختلف خدمت کرد. در نطنز، در اداره اطلاعات اصفهان 2 سال بود بعد یگان امنیت،سپس در سال ۹۴ برای بار اول کارهایش را برای سوریه، انجام داد.
همیشه به مادرش میگفت:گرهای در کار من هست، باید این گره را باز کنید. گره نبود، درواقع رضایت مادرش بود. جواد وقتی اینجا میآمد، خیلی به ما احترام میگذاشت و همیشه دست ما را بوس میکرد. همیشه پس از مأموریتهایش اول به ما سرمیزد بعد به منزلشان میرفت. مرتب به ما سرکشی وخدمت میکرد. هم خود ما هم پدرم. پدرم مسن است او را بغل میکرد، با او کشتی میگرفت، سربه سر هم میگذاشتند. با پیرمردها میجوشید. یک آدم تنها و منزوی نبود. فردی بود که همه دورش بودند،در فامیل ما و فامیل خانومم همه به او علاقه داشتند و محور بود.مدیریت کارهای ما را جواد میکرد. جواد به همه کمک میکرد و در هر منطقهای که خدمت میکرد همه را جذب میکرد. جواد هزینه میکرد و اگربا کسی یکبار صحبت میکرد بار دوم اورا به منزلش دعوت میکرد.
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهید_جواد_محمدی
🌷
╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮
@zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
‹ در ادامه با مادر شهید محمدی همکلام شدیم و او از فرزند شهیدش برایمان گفت.. 👇🏻🌸🌾°• ›
جواد اعتقادات خاصی داشت. از نوجوانی بارها اعتراف میکرد در هر کاری رضایت پدر و مادرم باشد، موفق میشوم. به این اعتقاد داشت و دائم به زبان میآورد. بهخاطر ارتباط عمیق و دوستانهای که از دوران نوجوانیاش با او داشتم، هیچگاه چیزی را از ما مخفی نمیکرد. به قول معروف، دل به دلش میدادم. با هم صحبت میکردیم. همیشه هر مسئلهای میشد، اول با من در میان میگذاشت. بعد میگفت شما به بابا بگو. این رابطه تا زمان ازدواج و بعد از آن و در مسئله اعزامش به سوریه هم ادامه داشت.
یکی از خصوصیات بارز دیگرش این بود که اهل دروغ نبود، آن اخلاص در نیت و عمل و صداقتی که داشت، او را به این جایگاه رساند. حتی در دوران نوجوانی با صداقت رفتار میکرد. بعضیها میگویند این خصوصیات در اینها بوده، درست است اما آن شیطنتها و اشتباهات خودش را هم داشت. ولی خیلی خالصانه حرفش را میزد. حتی اگر کاری میکرد، از ما پنهان نمیکرد. هیچگاه هم از تذکر من یا پدرش ناراحت نمیشد و طوری نبود که از خانه قهر کند و برود. خودش را خرج دیگران میکرد. میگفت کسی که در این راه آمده قدم اول را برداشته.
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهید_جواد_محمدی
🌷
╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮
@zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
‹ در ادامه با مادر شهید محمدی همکلام شدیم و او از فرزند شهیدش برایمان گفت.. 👇🏻🌸🌾°• › جواد اعتقادات
ادامه مطالب.. 🥀🕊
به شهید محمدرضا تورجیزاده و سیدمجتبی هاشمی ارادت ویژهای داشت و همیشه میگفت: «زیباییهای دنیا زیاد هستند و آدم دوست دارد استفاده کند؛ ولی جای بالاتر و بهتر هم هست و حیف است انسان به غیراز شهادت از این دنیا برود.»
آقا جواد میگفت باید شهدا را به همه نشان داد و تمام تلاشش را کرد که پیکر دوستش شهید اسحاقیان را به مراسم سحر ماه رمضان شبکه پنجم سیمای اصفهان ببرد؛ زیرا اعتقادش این بود که باید شهدا را به جهانیان معرفی کنیم.
پیام ارسالی تبریک عید امسالش با همیشه خیلی فرق داشت و برای دوستانش نوشته بود دعا کنید که شهید بشوم، یکی از دوستانش در جواب پیامکش گفته بود که فکر شهادت را نکن و در خاطرم هست که جواد به سرعت در پاسخ به دوستش گفت، فکرش را نمیکنم، آرزوی شهادت را دارم و امروز قطع به یقین باید فهمید که خدا برای انتخاب کردن بندگان خاص خود در راه شهید و شهادت به نیت خالص افراد کار دارد و بس!
صبوری را از حضرت زینب(س) بیاموزید
صبری که امروز در نبودن همسرم دارم از دعای خیر شهید است که همیشه میگفت حضرت زینب (س) خیلی سختی کشید؛ اما بسیار صبوری کرد پس شما هم صبوری کنید.
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهید_جواد_محمدی
🌷
╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮
@zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯