از دیشب همین قدر بدونید که احساس بزرگسال بودن بهم دست داد و با خودم گفتم مگه من چند سالمه که ساعت 9 شب تنها بیرونم و تاکسی گیرم نمیاد برم خونه
و خب هم حس جالبی بود هم مزخرف
جالبیش این حس مستقل بودن و امنیتی که داشتم بود مزخرف بودنش این بود که خسته شده بودم حوصله م سر رفته بود و احساس گیرکردن میکردم
واقعا برای من هیچ حسی مزخرف تر از اینکه تو یه اوضاعی گیر کنم و نتونم ازش خارج شم نیست
زرزریجات سابق 🫠
واقعا برای من هیچ حسی مزخرف تر از اینکه تو یه اوضاعی گیر کنم و نتونم ازش خارج شم نیست
یه حس مزخرف دیگه هم هست که هی میره رو مخم
اونم اینه که وقتی دارم یه چیزی درباره روزمره م اینجا میگم این حس بهم دست میده که خب الان به اونا چه که چیشد چه اهمیتی داره واسشون که میگی حالا
زرزریجات سابق 🫠
یه حس مزخرف دیگه هم هست که هی میره رو مخم اونم اینه که وقتی دارم یه چیزی درباره روزمره م اینجا میگم
غیر از اینه که نتیجه حرف زدنت میشه لفت دادن؟
و خب این تفکرات باعث میشه از حرف زدن تو اینجا حس خوبی نگیرم
ولی این من،من نیست
من همون بودم که شبا بدون سناریو ساختن نمیخوابیدم
نکنه این از باگای بزرگ شدنه؟
هرچی بیشتر به خلقت جسم آدمیزاد دقت کنی میبینی خدا یه چیزایی گذاشته تومون که اگه نبودن وحشتناک میشدیم
اینایی که تو مکزیک اعتراض میکنن نسبت به لباس پوشیدن باعث میشن به این فکر کنم که اگه کارشون پیش بره چندسال دیگه تو مکزیک تایتان میبینیم ولی کوچیک شده که آدم نمیخورن
هدایت شده از مِـرآت
منم ی لحظه دلم خواس بهتون تقدیمی بدم ؛ فور کنید اگه خواستین :)✨.
*تا فردا شب ؟ هوم .