خدا بیامرزه مادر بزرگم را... سال های آخر عمرش را اومد شهر تا با ما زندگی کنه هر موقع داخل تلویزیون آقایی را می دید سریع پاهاش جمع می کرد و به ما هم می گفت ننه مرد نامحرم داره شما را می بینه زود روسری بزنید سرتون... لباس با حجاب بپوشید ما می خندیدیم و اون هم زیر لب می گفت بلا به دور... دوره ی آخرالزمان شده... حیاتون کجا رفته... بذار تا پسرم بیاد حسابتون را برسه، هر چقدر می گفتیم آخه ننه چطوری آدم به این بزرگی می تونه بره توی این جعبه🙄بنده ی خدا مجاب نمی شد مخصوصا موقعی که مجری داشت با بیننده ها سلام علیک می کرد فکر می کرد واقعا ما را می بینن😅
#خاطرات_شیرین
🇮🇷