eitaa logo
⛅️ کانال ضیافت ظهور⛅
186 دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
30.7هزار ویدیو
57 فایل
‍ 🌴بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا 🇮🇷 ما آمده ايم.... اینجا.... در فضایی که مجازی می نامندش ..قدمی برای ظهور برداریم..
مشاهده در ایتا
دانلود
4.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر از عقب مسجد، صدای کودک نیامد، این محله عقبه ندارد. کانال ضیافت ظهور @zeyafat_zohor 🍃🌸🌺🍃🌸🌺🍃
سنت حسنه رسول خدا صلى الله عليه و آله: صِلُوا اَرْحامَكُمْ فِى الدُّنْيا وَلَوْبِسَلامٍ. در دنيا كنيد اگر چه فقط با باشد. 📚بحارالانوار: ج۷۴، ح۱۰۴ 👈نگذارید و یا در ها در مراسمات تشیع دیدار صورت بگیرد.
📌یک بار سرمان کلاه رفته... روز عاشورایی، مرحوم شیخ مرتضی انصاری (رحمت الله علیه) جلوی در ورودی صحن مطهر امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) ایستاده بود و از دسته جات سینه زنی استقبال می کرد و در کنار او، أفندی که از طرف حکومت عثمانی حاکم عراق بود، ایستاده بود. أفندی از شیخ انصاری پرسید ای شیخ، هم ما قبول داریم که حسین بن علی (علیه السلام) مظلوم شهید شده و یزید انسان پست و خونخواری بود و ما هم در عزای آن بزرگوار غمگین هستیم، اما پرسش من این است که این مراسم یعنی چه؟ سینه زنی، زنجیرزنی، دسته راه انداختن، گِل به سر مالیدن و ...، اینها چه هدفی را دنبال می کنند؟! مرحوم شیخ انصاری فرمودند سِرّ مطلب این است که ما شیعیان یک بار سرمان کلاه رفت و با این مراسم تلاش می کنیم دوباره چنین نشود. أفندی پرسید یعنی چه؟ شیخ انصاری فرمود در جریان غدیر، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در برابر صد هزار نفر، علی (علیه السلام) را با صراحت به وصایت خود برگزید و شما انکار کردید و گفتید غدیر نبوده یا اگر بوده چیز مهمی نبوده است، فقط سفارش به دوستی با علی (علیه السلام) بوده است. اشکال از ما بود که ما عید غدیر خم را با سر و صدا و شعار، بزرگ نداشتیم و این چنین شد. ترسیدیم که اگر عاشورا را هم بزرگ نشماریم و با شعار و تظاهر برگزار نکنیم، شما انکار کنید و بگویید اصلا حسین (علیه السلام) شهید نشد یا حسین (علیه السلام) را راهزنان میان راه کشتند و یزید (لعنت الله علیه) انسان با تقوایی است! 📚صد نکته از هزاران 👈 فقط ۱۴ روز تا عید بزرگ غدیر فرصت باقیست. 🇮🇷
عجب نصیحتی... از طرف دانشگاه خوابگاه به او تعلق گرفت.هنوز چند روزی از اقامتش نگذشته بود که به پدرش زنگ زد. می گفت دیگر نمی‌تواند طاقت بیاورد و می‌خواهد هر طوری شده از خوابگاه برود. مثل اینکه فضای آنجا به مذاقش خوش نیامده بود. برایش امکانات و وسایل مختصری فراهم کردیم و فرستادیم تا با دوستانش خانه‌ای اجاره کند، در آن مدت من و پدرش چند باری به او سر زدیم. یکی از آن روزها که برای نماز صبح به حرم امام رضا علیه السلام رفته بودیم، آقای قرائتی را دیدیم. محمد از بین جمعیت خودش را به ایشان رساند و دستش را بوسید. وقتی برگشت، خیلی خوشحال بود. پدرش علت این خوشحالی را پرسید. محمد گفت: "از آقای قرائتی خواستم منو نصیحت کنه، ایشون پرسید: داماد شدی؟ گفتم نه. گفت:" بدو برو داماد شو." حالا مجبورم که به نصیحت آقای قرائتی عمل کنم." همگی با هم خندیدیم. گفتم بین این همه حرف، عجب نصیحتی بهت کرد! خودم برات آستین بالا می‌زنم. 📚 برای زین أب، ص٣٩ 🇮🇷