🌿ترجمه ی سوره ی کافرون به شعر🌿
🔸️بگو تو ای محمد
🔹️ به دشمنان خدا
🔸️من و شما همیشه
🔸️راهمون از هم جدا
🔹️شما قبول ندارید
🔸️خدای خوب من را
🔹️من هم قبول ندارم
🔸️ بت های سنگیتون را
🔹️شما قبول ندارید
🔸️خدای خوب من را
🔹️پس دین من از خودم
🔸️دین شما از شما
🔹️انگاری هست همیشه
🔸️راه ما از هم جدا
#سوره_کافرون
#شعر
@zibakhani
🔹️شعر سوره کافرون
توسوره کافرون
عده ای نامهربون
بانادونی وپستی
مشغول بت پرستی
میگفتندبه پیامبر
این جماعت کافر
بهتره بت های ما
ازاین خدای شما
اماتو این زمونه
بچه خوب میدونه
به جز خدای دانا
خدایی نیست تودنیا
#شعر
#سوره_کافرون
@zibakhani
🌸 شعر کوتاه سوره کافرون
سوره ی کافرون رو، همه با هم میخونیم
پیام اون رو همه، خوب و قشنگ میدونیم
همیشه و هر کجا، باشیم به یاد خدا
دوری کنیم همیشه، از دشمنای خدا
#سوره_کافرون
#شعر
@zibakhani
#سوره_کافرون
#شعر
⛔️ مهارت نه گفتن
آرزو یک حسی داره
دلش میخواد دیده بشه
میخواد نگاه آدمها
سمت اون کشیده بشه
دلش میخواد جا بگیره
تو قلب دوست و رفیقاش
به هر کسی بله می گه
تا هیچ کسی بدش نیاد
اما یه وقتهایی هم اون
یادش میره عشق خدا
جا میگیره تو قلب اون
دوستی های خیلی بیجا
چون که همش میگه بله
کسی نظرش نمیخواد
میگن که اون موافقه
همیشه هرجایی میاد
آرزو تو دلش میگه
کاشکی می تونستم منم
یه وقتهایی هم نه بگم
اینجوری با عزت نفس
حس قشنگی می گیرم
✍🏻 انسیه سپاهی
@zibakhani
#سوره_کافرون
*" سوره مبارکه کافرون"*
❌ از این سوره یاد گرفتیم که بعضی چیز ها هستند که خیلی محکم باید در مقابل آن ها نه بگوییم و به هیچ وجه نپذیریم.
❌ در حالی که خدا از ما میخواهد که مهربان باشیم، ملایم باشیم، اهل کوتاه آمدن باشیم، اهل رفاقت دوستی باشیم و انعطافمان زیاد باشد ولی بعضی چیز ها هستند که تعارف بردار نیستند و باید در مقابل آنها یک *نه محکم* بگوییم و جلوی آنها بایستیم.
❌ از این سوره مهارت *نه گفتن محکم و قاطع* را می آموزیم.
@zibakhani
🔰 سوره ی کافرون
بچّه های با ادب، هیچ وقت با دوستانشان قهر نمیکنند. اگر هم یک وقتی، یک کوچولو با دوستشان قهر کنند، دوباره با او آشتی میکنند.
امّا بچّه های با ادب، خیلی هم باهوشند، آنها با آدمهای بدجنسی که مردم را گول میزنند، و آنها را اذیّت میکنند دوست نمیشوند، و
همیشه از آنها دوری میکنند.
آری بچّه های گلم! سورهای که امروز میخواهیم یاد بگیریم درباره ی دوری از آدم بدهاست. چه کسی میداند اسم این سوره چیست؟
آفرین! سوره ی کافرون.
کافران همان آدمهای بدی هستند که پیامبر مهربان ما، هیچ وقت با آنها دوست نشد. چون آنها خدای مهربان را که این همه نعمت به
آنها داده بود دوست نداشتند، و به جای او مجسمه های سنگی و چوبی بی ارزش را عبادت میکردند، و کارهای زشت انجام میدادند.
یک بار آدم بدها پیش خودشان نقشه کشیدند که؛ چه جوری پیامبر را گول بزنند تا بت های بی خاصیتشان را پرستش کنند؟ برای همین
پیش پیامبر آمدند، و به ایشان گفتند: »ما می خواهیم با تو قراری بگذاریم؛ ما قول میدهیم که اگر تو یک بار بتهای ما را بپرستی، ما
هم خدای تو را میپرستیم، و اگر دوباره بتهای ما را بپرستی، ما هم دوباره خدا ی تو را میپرستیم.«
بچّه های باهوش و زرنگ! کافران بدجنس، میخواستند به خیال خودشان با این نقشه پیامبر را گول بزنند، تا ایشان دست از خدای بزرگ
و مهربان بردارد، و کارهای بد و زشت آنها را انجام بدهد، امّا پیامبر عزیز ما خیلی زود فهمید، و تند و محکم به آنها گفت: »من هرگز
بتهای بی ارزش شما را نمی پرستم، و میدانم شما هم خدای خوب من را نمی پرستید. شما به راه خودتان بروید، من و دوستانم هم به
راه خودمان میرویم. راه ما از هم جداست، و من تا وقتی کارهای بد میکنید، با شما دوست نخواهم شد.«
خوب بچّه های عزیزم! حاال که با سوره ی کافرون آشنا شدیم، بیایید با همدیگر این سوره را بخوانیم، و آن را خوب خوب یاد بگیریم...
⁉️پرسشها:
1 -سورهای که درباره ی دوری از آدم بدها است نامش چیست؟
2 -سوره ی کافرون چندمین سورهای است که با »قُل« شروع میشود؟
3 -کافران بدجنس چطوری میخواستند پیامبر را گول بزنند؟
4 -پیامبر به کافران چه پاسخی داد؟
#سوره_کافرون
@zibakhani
🌸داستان کودکانه سوره مبارکه کافرون
یکی بود یکی نبود غیر از خدای خوب و مهربون هیچکس نبود
بچه ها پیامبر ما مسلمانارو که میشناسید؟
حضرت محمد (ص)خدای احد رو میپرستید
زمان پیامبر ما یه سری از مردم وجود داشتند که بهشون میگفتند کافرون
کافرون بت میپرستیدند
یادتونه گفتم بت به چی میگن؟
یه مجسمه هایی از سنگ و چوب میساختند خودشون و به جای خدای احد میپرستیدند
یه روزی از روزها این کافرون یه فکر بدی کردند چون دوست نداشتند پیامبر خدای احد رو بپرسته اومدند پیش پیامبر و گفتند :
ای پیامبر خدا نمیشه بیای بتهای مارو بپرستی؟
بچه ها فرشته ی مهربون اومد در گوش پیامبر گفت :
من این چیزایی که شما میپرستید رو نمیپرستم
بچه ها کافرا رفتند و دوباره هی فکر کردند هی فکر کردند هی فکر کردند تا یه فکر جدید به ذهنشون رسید
اومدن پیش پیامبر خدا و بهش گفتند ای پیامبر ما میخوایم خدای تورو بپرستیم
بچه ها به نظر شما کافرون راست میگفتند؟
نه
پیامبر گفتند : شما اون چیزی که من میپرستم رو نمیپرستین
الکی میگین شما دروغ میگین
شماها خدای من رو نمیپرستید
بچه ها کافرا ول کن نبودند که
همش میخواستن کاری بکنن که پیامبر بتهای اونارو بپرسته
اوانا رفتندو یه فکر تازه کردندو دوباره رفتند پیش پیامبر خدا و گفتند:
ای پیامبر خدا ما یه فکری کردیم
یه سال شما بیا خدای مارو بپرست و ماهم یه سال میایم خدای تورو میپرستیم
بچه ها راست میگفتند؟
یعنی بعد ازینکه پیامبر یک سال بتهای اونارو بپرسته اونام میان خدای احد رو میپرستند؟
پیامبر دوست نداشت بت بپرسته
من خدای شما رو نمیپرستم
شماهم خدای منو نمیپرستید
پیامبر گفت نه من خدای شمارو میپرستم و نه شما خدای من رو میپرستید
بچه ها فرشته ی مهربون اومد پیش پیامبر خدا و پیامبر هر حرفی میزد از طرف خداوند میزد
خداوند به پیامبر گفت :
برای اینکه از شر کافرون راحت بشی چی کار کن؟گفت : به کافرون بگو:
لکم دینکم ولی دین
✅ دین شما مال شما و دین خودم مال خودم!
#سوره_کافرون
#داستان
@zibakhani
💗 مهربانی علی 💗
دخترک خرما را جلوی اربابش گرفت، نگاهی به خرما و نگاهی به دخترک کرد.
نگاه سرد بود، عصبانی به نظر میرسید، دخترک سرش را پایین انداخت.
نگاهش مثل سنجاقک معصوم بر نان های گرد و تازه و ظرف پر از انگور که در جلوی ارباب بود پر زد.
ناگهان صدای تلخ ارباب در گوشش پیچید:
«این چه خرمایی است که خریدی ؟مگر خرما نخورده ای تا بدانی؟ زود باش از هر که خریده ای پس بده و پولش را بیاور!»
دخترک دست هایش لرزید گلدان کوچک دلش شکست. سبد خرما را برداشت و به راه افتاد.
در راه گاه فکر میکرد مرد خرمافروش دلش به حال او خواهد سوخت و خرما را پس خواهد گرفت. ولی وقتی قیافه خشن او را به یاد می آورد ناامیدی در دلش چنگ می زد.
زیر لب دعا می کرد از خدایاری خواست.
از پیچ و خم کوچه ها گذشت. به بازار رسید حرف هایی که میخواست به خرما فروش بزند چند بار زیر لب تکرار کرد. نزدیک مغازه خرما فروشی قدمهایش کوتاه تر شد.
ساعت قلبش تند تر از پیش زد.
کمی کنار مغازه ایستاد و نگاهی به درون مغازه انداخت.
خرما فروش داشت با کسی حرف میزد.
عرق گونه هایش را با آستینش پاک کرد. این پا و آن پا کرد دو قدم به جلو برداشت.
سلام
نگاه سنگین و سرد خرمافروش را به صورت خیس و کبود خود احساس کرد.
«چه می خواهی دخترک؟!» گفت:
«ب ب ببخشید آقا اربابم این را نپسندید میگوید پولش را بده»
صدای خرمافروش مثل تیری بر قلبش نشست.
« نپسندید یعنی چه ؟خودش بیاید بخرد تا این حرفها هم نباشد. نه نه چیز فروخته شده را پس نمی گیریم!»
دخترک مانده بود چه بگوید هرطور بود باید خرما را پس می داد.
«خواهش می کنم آقا اربابم کتکم میزند!»
اما خرما فروش صدایش را بلند تر کرد:« به من چه؟ می می خواستی نخری!»
«خواهش می کنم»
«اگر تا صبح هم خواهش کنی فایده ای ندارد! همین که گفتم جنس فروخته شده پس گرفته نمیشود!»
دختر ک دو قدم به عقب برداشت گوشه ای نشست سرش را بر زانوی های لاغری گذاشت و زار و زار گریه کرد!
ناگهان سایه کسی را بالای سرش حس کرد. سرش را بلند کرد نگاهش به چهره مردی آشنا شد.
مرد چهره زیبا و نورانی داشت .
آسمان نگاهش سرشار از محبت بود.
نور امیدی بر قلب دخترک تابید.
مرد گفت:« دخترم چه شده چرا گریه می کنی؟»
دختر با دست اشاره به مغازه خرما فروشی کرد:« این آقا خرما را پس نمی گیرد. آخر اربابم این خرماها را نپسندید »
مرد سبد خرما را از دست دخترک گرفت جلو رفت.
«آقا این دختر اختیاری از خودش ندارد این را بردار پولش را بده .»
خرمافروش چشم هایش را تنگ تر کرد. ناگهان بر سر مرد فریاد کشید و به او حمله کرد «یعنی چه آقا شما چه کاره ای که در این کار دخالت می کنید »
رهگذر ها و مغازه دارها از سروصدای خرمافروش جلوی مغازه اش جمع شدند.
بیشتر مردم مرد را میشناختند و با احترام به او نگاه می کردند.
یک نفر از میان جمعیت به خرمافروش گفت: «آیا این آقا را میشناسی؟ این امیرالمومنین علی علیه السلام است !»
خرما فروش با شنیدن نام علی رنگ صورتش پرید و دستپاچه شد!
به دست و پای علی علیه السلام افتاد! خواهش و التماس میکرد که علی او را ببخشد و رفتار او را به دل نگیرد. امیرالمومنین فرمود: اگر رفتار و اخلاقت را عوض کنی تو را می بخشم و از تو راضی خواهم بود!
دخترک با این که پولش را گرفته بود هنوز بین مردم ایستاده بود و امام را تماشا میکرد!
🕊 مهربانی علی چون کبوتر سفید در دل کوچکش لانه کرده بود..
✍🏻 نویسنده: محمود پور وهاب
〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🔸 خداروشکر که رسم برده داری با اومدن اسلام و تلاش پیامبر و امامای عزیزمون از بین رفت و آدما آزاد شدن! وگرنه زندگیی مثل زندگی دخترک واقعا نشدنی بود.
امیر المومنین علیه السلام در عین حال که برای مردم خصوصاً مظلومان بسیار مهربون و دلسوز بودن در مقابل ظلم و فساد کوتاه نمیومدن و بسیار قاطع برخورد میکردن و حق مظلوم را از ظالمان میگرفتن.
💕 جانم امیرالمومنین پدر همه شیعیان! خوش بحال ما که امام داریم!
👈🏻 سوره مبارکه کافرون به ما میگه انسان باید در برابر ظلم و بدی ها موضع روشن و قاطع داشته باشه و در مواقع لزوم از عقاید خود دفاع کند و در مقابل بدی ها و کارهای زشت و خطرناک و آسیبزا قدرت نه گفتن و مقابله داشته باشد.
🤲🏻 ان شاءالله خدا به برکت تلاوت قرآن و عشق به پیامبرص و امامان و پیروی از ایشون، مارو هر روز بیشتر و بیشتر به امام عصرمون ارواحنا فداه نزدیک کنه و از بهترین پیروان و یارانشان قرار بده ❤️
#سوره_کافرون
#داستان
@zibakhani