🔅 داستان کودکانه در مورد احترام به بزرگترها و کمک به والدین 🔅
روی روزگاری دختری به اسم مریم بود. مریم قصه یک جعبه مدادرنگی کوچک داشت که باهاش نقاشی میکرد. تو همسایگی خانه مریم اینا یک دختری به اسم مینا بود. مینا هم دو تا جعبه بزرگ مداد رنگی داشت. آنها گاهی به خانه هم میرفتند و با هم بازی میکردند و گاهی هم نقاشی میکردند. یک روز که مینا رفت خانه مریم جعبه مداد رنگی خود را برد که باهم نقاشی بکشند. مینا به مریم گفت: تو با این جعبه مداد رنگی کوچکی که هی آنها را تراشیدی چطوری میخواهی نقاشی خوب بکشی؟ ببین مال من چقدر بزرگ و زیاد هستند. مریم گفت من به مامانم قول دادم تا وقتی که اینها تموم نشدند از آنها استفاده کنم.
با اینها هم میشود نقاشی خوشگل کشید. آنها شروع به نقاشی کشیدن کردند. مینا به مریم گفت: میای بریم تو اتاقت با اسباب بازیهایت بازی کنیم. مریم گفت باشه بریم. مینا وقتی اتاق ساده مریم رو دید گفت: من یک عالمه عروسک دارم و هر وقت دلم عروسک جدید بخواهد گریه میکنم تا برایم عروسک بخرند. تو هم همین کارو انجام بده تا برای تو هم عروسک بخرند. مریم با مهربانی یکی از عروسک های خود را برداشت و گفت: نه هر وقت که خانوادم بخواهند خودشان برایم اسباب بازی میخرند. وقتی هم که نخریدند یعنی پول به اندازه کافی پیش آنها نیست و اگر هم من گریه کنم دل آنها میشکند. مینا گفت یعنی نمیخواهی عروسک های جدید بخری؟
مریم گفت چرا ولی من میدونم اینطوری دیگر پدر و مادر من نمیتوانند پولی پس انداز کنند. من هم با اینکار کمک میکنم تا پس انداز بیشتری داشته باشند. مینا رفت یک گوشه نشست و گریه کرد. مریم گفت چی شده چرا گریه می کنی؟ مینا گفت تازه الان فهمیدم که چقدر بابا مامانم رو ناراحت کردم. آخه من هر وقت با پدر مادرم بیرون میرفتم مجبورشان میکردم تا برایم اسباب بازی بخرند. مریم با خنده به مینا گفت حالا که گذشته و تو میتوانی با رفتار خوب خودت اینکار ها را جبران کنی. مینا خوشحال شد و رفت به خانه شان تا رفتارهای خود را جبران کند.
⁉️⁉️ پرسش ها
۱. چرا باید به بابا و مامانمون احترام بگذاریم ؟
۲. با چه کارهایی میتونیم بابا و مامان رو خوشحال کنیم ؟
#داستان
#آیه_احترام_به_والدین
#آیه_نیکی_به_والدین
#آیه_خوب_حرف_زدن_با_والدین
@zibakhani
🔰 داستان
یه داستان خیلی جالب میخوام براتون بگم از یه شهید خیلی دوست داشتنی. شهیدی به اسم (مهدی زین الدین).🌱
👈🏻 دوستش میگه: یه روز با مهدی و چند تا از بچه های محل، سه تا تیم شده بودیم و فوتبال بازی میکردیم،. تیم مهدی یه گل عقب بود.
⚽️ بچه ها به مهدی پاس دادن. اون هم فرصت خوبی برای گل زدن داشت. همون لحظۀ حساس یه دفعه مادر مهدی اومد روی تراس خونه و گفت: مهدی، آقا مهدی، واسۀ ناهار نون نداریم. برو از سر
کوچه بگیر مادر.مهدی که توپ رو نگه داشته بود، دیگه ادامه نداد....
توپ رو به هم تیمیش پاس داد و وسط بازی دوید سمت نونوایی.
🔅 شادی روح همۀ شهدا، مخصوصا آقا مهدی زین الدین صلوات بفرستین: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل
فرجهم.🌹
📚یادگاران؛ شهید مهدی زین الدین، ص.۲
#داستان
#آیه_احترام_به_والدین
#آیه_نیکی_به_والدین
@zibakhani
💝 بوسه ای بر درب بهشت
روایتی داریم که خیلی عجیب وغریبه. میگه یه مردی پیش حضرت رسول(ص) اومد و عرض کرد: ای پیغمبر مهربون خدا، من نذر کردم که در بهشت رو ببوسم. ❣
حضرت فرمودن: برو پای مادرت و پیشانی پدرت رو ببوس.💕
اون مرد گفت: پدر و مادرم از دنیا رفتن. حضرت فرمودن: قبرشون رو ببوس.
گفت: مکان قبر اونا رو نمیدونم.
شاید توی حادثه ای قبرشون از بین رفته یا در اثر مرور زمان قبرشون مخفی شده بوده.
حضرت فرمودن: دو خط روی زمین به صورت دو قبر بکش به نیت قبر پدر و مادر و بعد اونجا رو ببوس.
👌🏻 ببینید بچه ها، بوسیدن دست مامان و بابا اینقدر مهمه که پیامبر اینجوری دارن درباره ش توضیح میدن.🥰
حالا یه شعر میخونم، همه توی جواب بگین: هی!....
مادر خوب من چه باصفایی )هی
بیا تـو کـنـارم کـه بـاوفـایـی )هی
غـذای مـادرم چقدر لذیذه )هی
نـام او بـرایـم خیلی عـزیـزه )هی
مادر خوب من تو بهترینی )هی
صـدای مــادرم چه دلـنـوازه )هی
دعــــای مــــادرم بــــرام نــیــازه )هی
🌸 سلامتی همۀ مامان و باباهامون اگه هستن و اگه از دنیا رفتن، برای شادی شون بلند صلوات بفرستین: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.🌸
#داستان
#آیه_نیکی_به_والدین
#آیه_احترام_به_والدین
#حدیث
@zibakhani
داستان تدبری
👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇
روزی روزگاری در یک دهکده ی زیبا دختری به اسم شیرین زندگی می کرد. شیرین کوچولوی قصه، دختر مودب و زرنگی بود اما تنها ایرادی که داشت این بود که به حرفای پدر و مادر خود گوش نمی کرد. یک روز که شیرین در اتاقش نشسته بود، متوجه صدایی شد که میگفت: نیکی کنید، نیکی کنید. فردای آنروز قرار بود که از طرف مدرسه با دوستانش به اردو بروند.
شیرین و دوستانش در ماشین مدرسه مشغول بازی بودند که دوباره شیرین متوجه صدایی، شبیه صدای دیروز شد که می گفت: نیکی کنید نیکی کنید. وقتی که از ماشین پیاده شدند دنبال صدا رفتند و دیدند که گل ها در حال آواز خواندن هستند و می گفتند: “و بالوالدین احسانا”، ” به پدر و مادر خود نیکی کنید”.
شیرین کوچولو رفت جلو و از گل ها پرسید: این چه آوازی هست که شما می خوانید؟ آنها جواب دادند که این آواز سخن خداست که در قرآن آمده و به ما آموخته است. یعنی خداوند گفته که باید به والدین خود در کارها کمک کنید و با آنها مهربان باشید و به حرف هایشان گوش کنید.
گل ها آواز نیکی را به شیرین و دوستانش یاد دادند و به آنها از گل های نیکی دادند تا به خونه بببرند و از بوی خوب آنها به یاد حرف های گل نیکی بیافتند. بچه ها خوشحال شدند و از گل ها خداحافظی کردند و به آنها قول دادند که هیچوقت حرفشان را فراموش نکنند و به پدر و مادر خود احترام بگذارند شیرین و دوستانش به سمت بقیه بچه ها رفتند و به آنها هم شعر نیکی رو یاد دادند و با هم شروع به آواز خواندن کردند. شیرین کوچولو خیلی خوشحال بود و وقتی به خانه رسید جربان را برای مادرش تعریف کرد و گل را داخل گلدان گذاشت و از آن به بعد به حرف های گل های نیکی عمل کرد و به پدر مادر خود احترام گذاشت. شیرین از مادرش خواست تا همیشه برای او داستان های قرانی را بخواند تا حرف های خدا را یاد بگیرد.
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
#آیه_احترام_به_والدین
#آیه_نیکی_به_والدین
#داستان
#آیه_خوب_حرف_زدن_با_والدین
آیه موضوعی:
🌸وَ قُل لَهُما قَولاً کَریماً🌸
با پدر و مادر خود به نیکی سخن بگو.
(اسرا، 23)
@zibakhani
🔸کوکوي مامان
به مادر اخم کردم
چرا شور است کو کو
به من خنديد اما
دلش رنجيده بود او
خدايا خيلي الان
پشيمانم از اين کار
برايم خانه ديگر
شده زندان و ديوار
نمي خواهم که مادر
دلش از من برنجد
نبايد اين دل من
شود يک لحظه هم بد
من الان ميروم تا
ببوسم روي او را
غذاي هر شب خود
کنم کوکوي او را
#شعر
#آیه_خوب_حرف_زدن_با_والدین