#آیه_اسراف_نکردن
آیه موضوعی:
🌸کُلُواْ وَاشْرَبُوا وَلاتُسْرِفُوا🌸
بخورید وبیاشامید ولی اسراف نکنید.
(اعراف،31)
@zibakhani
🔸️شعر مصرف به اندازه
🌸به اندازه میخورم
🌱به اندازه میپوشم
🌸اسراف نمیکنم من
🌱چون بچهای باهوشم
🌸بخور، بنوش و بپوش
🌱از هر چیزی اندازه
🌸مصرف کن از هر چیزی
🌱اونقدری که نیازه
#آیه_اسراف_نکردن
#شعر
@zibakhani
25.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فعالیت مناسب با آموزش آیه اسرافنکردن
دلیل انتخاب کردن فعالیت کلاژ اینه که به بچههام آموزش بدم از خورده کاغذهای اضافه مونده از فعالیت های مختلفشون به نحو احسنت استفاده کنن
من همیشه یه جعبه برای خورده کاغذهای اضافه از فعالیت ها دارم
و به شاگردامم همیشه گفتم شما هم اضافات کاغذاتونو نگه دارید
برای کار کلاژ و ...
در عینه حالی که فعالیتشونو انجام میدن
یادمیگیرین از دور ریزها بخوبی استفاده کنن
و نگاهشون به وسایل اطرافشون عوض خواهد شد
پیشنهاد من به همه مربی ها و مامانا هم اینه بچههامونو مصرف گرا بار نیاریم ...
#آیه_اسراف_نکردن
#کاردستی
@zibakhani
🔹️داستان اسراف نکردن
کلوا واشربوا و لا تسرفوا ( بخورید و بنوشید ولی اسراف نکنید.)
یکی بود یکی نبود. یه پسر کوچولو بود که خیلی به تمیزی و نظافت اهمیت میداد. همیشه قبل و بعد از هر غذا دستاشو میشست.اون همیشه مسواک میزد .هفته ای دوبار هم میرفت حموم😍
ولی گل پسر ما توی این کاراش یه چیزی رو رعایت نمیکرد.اونم صرفه جویی در مصرف آب بود.
یه روز مامانش درحالی که سفره شام رو پهن میکرد پسر کوچولو رو صدا کرد که بیاد شام بخوره.
پسر کوچولو هم رفت که دستاشو بشوره. بابای پسر کوچولو هم پشت سرش،ایستاده بود تا دستانش رو قبل از خوردن غذا بشوره. ولی متوجه شد که پسرش مدت زیادی شیر آب رو باز میذاره ...
خلاصه بعد از اینکه شام خوردن و یک کم استراحت کردن، موقع خواب شد و پسر کوچولو رفت که مسواک بزنه. باباش بهش گفت گل پسرم الان که رفتی مسواک بزنی مواظب باش که شیر آب رو زیاد باز نذاری. پسر کوچولو با تعجب گفت: پس چطوری مسواک بزنم اگه آب باز نباشه؟
باباش بهش گفت: خیلی ساده است. کافیه یه لیوان رو از آب پر کنی و با همون یک لیوان دهانتو بشویی؛ اینجوری هم دندونات تمیز میشه، هم اسراف نمیشه.
بعد بابای پسر کوچولو پاشد و رفت یک لیوان تمیز آورد و به پسر کوچولو گفت: بامن بیا تا ببینی چطور با یه لیوان آب هم میشه مسواک زد.
پسر کوچولو همراه پدرش رفت تا یاد بگیره که چطوری بدون هدر دادن آب دندون ها شو مسواک بزنه.
وقتی که خواستند بخوابند، بابای پسر کوچولو تصمیم گرفت واسه گل پسرش قصه بگه...
پسر کوچولو گفت: بابا مگه چه اشکالی داره اگه من موقع شستن دست و صورتم یا موقع مسواک زدن و حموم کردنم شیر آب رو باز نگه دارم؟
مگه شما نگفتید خدا تمیزی رو دوست داره ؟ خب منم اینجوری میخوام خیلی تمیز بشم تا پیش خدا عزیزتر بشم!
بابای پسر کوچولو لبخندی زد و گفت: البته که خدا تمیزی رو دوست داره و آب رو هم بهترین پاک کننده قرار داده.ولی گل پسرم همین خدا، آدمها رو از اسراف کردن و زیاده روی در مصرف آب و بقیه نعمتها منع کرده...و حتی خداوند گفته که آدم های اسرافکار رو دوست نداره....این که آدم تمیز و آراسته باشه، خیلی خوبه... ولی خوبتر زمانیه که توی این کار اصل صرفه جویی رو فراموش نکنه....
پسر کوچولو که بادقت به حرفای باباش گوش میکرد، از ته دل تصمیم گرفت که دیگه موقع استفاده از آب برای شست و شو اسراف و زیاده روی نکنه، تا اینجوری خدا بیشتره بیشتر دوستش داشته باشه😍
#داستان
#آیه_اسراف_نکردن
@zibakhani
🔹️میوه های غمگین
پیشی دنبال غذا بود. توی حیاط می گشت و بو می کشید که صدایی شنید.
جلو رفت. یک عالمه میوه را دید که توی سطل زباله گریه می کردند.
😢🍎🍐🍇😢
پیشی پرسید: میوه ها! چرا شما توی سطل زباله هستید؟ چرا این طور زخمی شدید و بی حال هستید؟
گلابی گنده ای که فقط یک گاز از آن خورده شده بود گفت: می خواهی بدانی؟ پس گوش کن تا برایت تعریف کنم. 🍐
دیشب جشن تولد بود، همه جا را چراغانی کردند یک عالمه سیب و گلابی و آلو و هلو آوردند.🎉🎂🎈
من و دوستانم توی صندوق میوه بودیم. اول ما را توی حوض ریختند. نمی دانی چقدر کیف می داد.
یک آلوی درشت از سطل زباله بیرون آمد و گفت: ما آب بازی کردیم بالا و پایین پریدیم و خندیدیم. وقتی آب بازی تمام شد، ما را توی سبدهای بزرگ ریختند.
یک هلوی درشت ولی نصفه ناله ای کرد و گفت: پیشی جان به من نگاه کن ببین چقدر زشت شده ام. دیگر یک ذره هم خوشحال نیستم چون حالا یک تکه آشغال هستم. بعد ادامه داد ما توی سبد بودیم. اول از همه مرا با یک دستمال تمیز خشک کردند جوری که پوستم برق می زد...
هلو گریه اش گرفت و نتوانست حرفش را تمام کند.
سیب گفت: راست می گوید: من هم توی سبد بودم. بعد همه ی ما را خشک کردند و توی ظرف بلوری بزرگی کنار هم چیدند. نمی دانی چقدر قشنگ شده بودیم. وقتی مهمانها آمدند همه به ما نگاه می کردند و به به می گفتند.🍎
یک خیار زخمی از میان میوه ها فریاد زد: اما چه فایده؟ آنها خیلی بدجنس بودند هر کس یکی از ما را بر می داشت و فقط یک گاز می زد و دور می انداخت. یکی زیر پا،👣 یکی زیر صندلی، یکی توی باغچه🌳 همه جا پخش شده بودیم. جاروی بیچاره ما را از این طرف و آن طرف جمع کرد.
پیشی نگاهی به حیاط کرد جارو کنار باغچه افتاده بود. معلوم بود از خستگی به این حال افتاده است. پیشی گریه اش گرفت😿 و گفت: چه مهمانهای بدی! من که اینجور مهمانها را دوست ندارم. بعد خودش را از لای در کشید و با ناراحتی بیرون رفت و همچنان که می رفت صدای ميوه های غمگين را می شنيد که مدام گريه می کردند. 😢🍎🍐😢
بچه های عزیز اسراف کار زشتیه. همیشه میوه رو کامل بخورید.
#آیه_اسراف_نکردن
#داستان
@zibakhani