فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با خودشون مرغ بردن تو هواپیما
جلوییا برگاشون ریخته 😂
#لطیفه
#ماه_رجب
#داستان_حکایت_رمان
#نشر_دهید
🕊
♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمساح از قایق یارو بزرگتره خب بعنوان پل از روش رد میشدی دیگه سلطان😱😂
#لطیفه
#ماه_رجب
#داستان_حکایت_رمان
#نشر_دهید
🕊
♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سزای آشغال ریختن در خیابان هنگام رانندگی 👍😂
#لطیفه
#ماه_رجب
#داستان_حکایت_رمان
#نشر_دهید
🕊
♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊
07 Be Vaghte Shaam (1403-05-21) Mashhad Moghadas.mp3
44.92M
🔈 #به_وقت_شام
🔰فصل اول: شام، از پگاه تا شامگاه ؛ جلسه هفتم
* تکرار سنتهای الهی و تاریخ در بیان آیات و روایات [1:32]
* غیبت امام زمان (علیهالسلام)؛ اراده الهی بر تکرار تاریخ تمام غیبتهای انبیاء (علیهمالسلام) [6:02]
* خطبه جناب سلمان در ماجرای سقیفه؛ ای مردم سنت بنیاسرائیل بر شما جاری شد [9:21]
* امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام)؛ شهیدِ حکومت شام [22:27]
* پیامبر اکرم (صلاللهعلیهوآله): بنیامیه یهودیان امت من هستند [28:39]
* توجه یهودیان به کوروشکبیر و صهیونیست خواندن وی [33:33]
* حضرت یحیی (علیهالسلام) و معرفی حضرت عیسی (علیهالسلام) به عنوان منجی [40:09]
* شک بنیاسرائیل در مورد حضرت عیسی (علیهالسلام) و انتظار عدهای از ایشان برای ظهور حضرت مسیح[46:26]
* معجزه حضرت عیسی (علیهالسلام) در بیان قرآن کریم: سخن گفتن در گهواره و پیری (بعد از 2400 سال) [49:56]
* منجیهای دروغین: سفیانی برای مسلمانان و دجال برای یهودیان [55:10]
* تحریف چهره حضرت عیسی (علیهالسلام) توسط یهود؛ جنگآوری و شمشیر کشیدن ایشان بر علیه یهود [59:33]
* فقال الحسن عليه السلام إن الذي يؤتى إلى سم يدس إلى فأقتل به ، ولكن لا يوم كيومك يا أبا عبد الله عليه السلام [1:08:01]
⏰ مدت زمان: ۱:۲۴:۴۰
📆 ۱۴۰۳/۰۵/۲۱
#آخرالزمان
#شام
#ظهور
#یهود
#ماه_رجب
#داستان_حکایت_رمان
#نشر_دهید
🕊
♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊
08 Be Vaghte Shaam (1403-05-22) Mashhad Moghadas.mp3
42.88M
🔈 #به_وقت_شام
🔰فصل اول: شام، از پگاه تا شامگاه ؛ جلسه هشتم
* منطقه شام؛ سرزمین مبارک و موعود بنیاسرائیل [5:09]
⚜️ شکلگیری دو جبهه متضاد در مورد حضرت عیسی (علیهالسلام): [11:33]
🔻 مخالفان = این فرد حضرت عیسی (علیهالسلام) نبود زیرا به حکومت نرسید [12:20]
🔺 موافقان = این فرد اصلا بشر نبود بلکه خدا بود که خودش را فدای بشر نمود [14:21]
* حواریون و تحریف دین حضرت عیسی (علیهالسلام) [23:47]
* انجیل، قانون جدیدی نسبت به تورات ندارد بلکه قانون اصلی الهی همان تورات بوده است [27:18]
* وعده الهی: زنده ماندن حضرت عیسی (علیهالسلام) تا رفع تمام تهمتها و اختلافات در مورد ایشان [33:24]
* مروری بر سوره مبارکه صف و معرفی شخصیت جنگاور و محکم حضرت عیسی (علیهالسلام) [34:48]
* احتجاج حضرت موسی و عیسی (علیهماالسلام) با بنیاسرائیل و تکذیب ایشان [40:59]
* قرآن کریم خطاب به امت پیامبر اکرم (صلاللهعلیهوآله): شما برترین امت هستید چراکه امربهمعروف و نهیازمنکر میکنید [42:49]
* طراحی ترور حضرت عیسی (علیهالسلام) توسط یهودا در بیتالمقدس [49:54]
* فقال الحسين (علیهالسلام): الآن انكسر ظهري و قلّت حيلتي... [1:00:20]
⏰ مدت زمان: ۱:۲۰:۵۱
📆 ۱۴۰۳/۰۵/۲۲
#آخرالزمان
#شام
#ظهور
#بنیاسرائیل
#حضرت_عیسی_علیهالسلام
#ماه_رجب
#داستان_حکایت_رمان
#نشر_دهید
🕊
♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊
09 Be Vaghte Shaam (1403-05-23) Mashhad Moghadas.mp3
32.09M
🔈 #به_وقت_شام
🔰فصل اول: شام، از پگاه تا شامگاه ؛ جلسه نهم
* اورشلیم؛ مهمترین شهر دنیا در زمان حاضر و محل درگیری بین ادیان [5:41]
* اهمیت قبةالصخرة نزد یهود؛ محل قربانی هابیل و قابیل و ذبح حضرت اسحاق (علیهالسلام) [8:01]
* فتح اورشلیم توسط مسلمانان در سال 15 قمری و ساخت قبةالصخرة [11:43]
* تخریب مسجدالاقصی و ساخت مجدد معبد سلیمان؛ مسئله اصلی اسرائیل در زمان حاضر [18:55]
* نژادپرستی و برتر دانستن خود در بین یهودیان؛ عامل رویگردانی مردم دنیا از ایشان [24:16]
* تصرف منطقه شام توسط کوروشکبیر در دوره هخامنشیان؛ تطابق ذوالقرنین با ایشان [27:52]
* غزه؛ کهنترین شهر در تاریخ و نقطه درگیری هخامنشیان با اسکندر [31:55]
* خراب شدن فرهنگ فلسطینی در زمان حکومت یونانیان [34:52]
* ترک امربهمعروف و نهیازمنکر؛ عامل لعن شدن قوم بنیاسرئیل [37:22]
* تخریب مجدد معبد سلیمان در سال 70 میلادی توسط لشکر روم [39:25]
* حمله روم به اورشلیم و کشتار یهودیان؛ پایان حکومت یهود بر شام تا به امروز [43:57]
* ایلیا، نام مسیحی و تاریخی شهر اورشلیم [45:00]
* نهم آو (ماه پنجم عبری)؛ نکبتترین روز یهودیان و روز عزاداری ایشان [48:08]
* بن زکّای؛ موسس حوزه علمیه یهودیان و احیاگر ایشان [52:15]
* حمله ساسانیان به حکومت روم و پادشاهی مجدد ایرانیان بر اورشلیم [59:07]
* شهادت فرستادهای مسیحی در شام در حالی که سر امام حسین (علیهالسلام) را به آغوش داشت [1:04:05]
⏰ مدت زمان: ۱:۱۷:۲۲
📆 ۱۴۰۳/۰۵/۲۳
#آخرالزمان
#شام
#ظهور
#بنیاسرائیل
#اورشلیم
#ایران
#ماه_رجب
#داستان_حکایت_رمان
#نشر_دهید
🕊
♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊
ـ🌱🌱🌱
غذا كه تمام ميشود پدر خانواده ميگويد:
دخترم به مامانت كمک كن و مادر لبخند ميزند و پسر خانواده بدو به سراغ بازی ميرود
و اين صحنه خود ميشود كلاس بزرگ آموزش كليشه ها به كودكان، دختر ياد ميگيرد كمک به مادر و كار خونه وظيفه ی منه چون دخترم
پسرهم ياد ميگيرد من نبايد حتی بشقاب خودم رو به آشپزخونه ببرم چون پسرم.
همين ميشود كه بعد از يک عمر همان پسر در زندگی مشترک اگر بعد از ظهر هم به خانه برسد
صبر ميكند تاهمسرش هرجا هست بيايد و برايش شام آماده كند و سفره بچيند. چون ياد نگرفته هركس زودتر رسيد و سرحال تر است ميتواند برای يارش كه خسته و كوفته از راه ميرسد غذا درست كند.
همين ميشود كه دختر خانواده وقتی كه ازدواج كرده است، فرزندانی دارد و شاغل هم هست باز انجام تمام كارهای خانه را آن هم بدون هيچ كم و كاستی وظيفه ی خود ميداند
و در اكثر اوقات هم در اين حجم عظيم از مسئوليت قيد شغلش را ميزند چرا كه در ان صورت بهتر و دست تنهاتر از پس خانه داری بر می آيد.
بايد ريشه رفتارهايی از اين قبيل كه مردان در خانه دست به سياه و سفيد نميزنند و زنان به جسم و روحشان فشار می آورند با خستگی و دست تنهايی بازهم خانه و زندگيشان از تميزی برق بزند را در آموزش های كودكی شان در خانواده جست و جو كرد.
#ماه_رجب
#داستان_حکایت_رمان
#نشر_دهید
🕊
♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊
🌱🌱🌱
📗 داستان کوتاه
"همیشه کاری کنیم که بعدها افسوس نخوریم"
ماهیتابه حاوی صبحانهای که سفارش داده بودم تازه روی میز گذاشته شده بود و داشتم اولین لقمههای صبحانه رو سر صبر میجویدم و قورت میدادم.
پیرمرد وارد قهوهخانه شد و رو به عباس کرد و گفت:
خونه اجارهای چی دارید؟
عباس نگاهی بهش کرد و گفت: اینجا قهوه خانه است پدر جان، مشاور املاکی دو تا کوچه آنورتره.
پیرمرد پرسید: اینجا چی میفروشید؟
گفت: صبحانه و ناهار و قلیان
پیرمرد گفت: یک قلیان به من بده.
عباس به قصد دک کردن پیرمرد گفت: صاحبش نیست، برو بعدا بیا!
از رفتار و گفتار پیرمرد میشد تشخیص داد که دچار آلزایمر است.
صداش کردم پیش خودم و گفتم بیا بشین اینجا پدر جان.
اومد نشست کنارم و گفت: سلام.
به زور جلوی بغضم رو گرفتم و جواب سلام دادم. گفتم: گرسنه نیستی؟ صبحانه میخوری؟
گفت: آره میخورم.
به عباس اشاره کردم یک پرس چرخکرده بیاره.
با پیرمرد مشغول صحبت شدم.
از چند سالته و چند تا بچه داری و شغلت چیه بگیر تا خونهات کجاست و کدام محله میشینید؟
میگفت: دنبال خونه اجارهای می گردم برای رفیقم، صاحبخونه جوابش کرده.
گفتم: رفیقت الان کجاست؟
نمیدونست.
اصلا اسم رفیقش رو هم یادش نبود.!
عباس صبحانه رو با کمی خشم گذاشت روی میز و رفت.
به پیرمرد گفتم: بخور سرد نشه.
صبحانه خودم تمام شد و رفتم پیش عباس. گفتم: چرا ناراحت شدی؟!
گفت: تو الان این آدم رو مهمان کردی و این الان یاد میگیره هر روز بیاد اینجا و صبحانه طلب کنه.!
گفتم: خاک بر سرت.
این آدم الان از در مغازه تو بره بیرون یادش میره که اینجا کجا بوده و اصلا چی خورده یا نخورده.!
در ثانی هر وقت اومد اینجا و صبحانه خواست بهش بده از حسابمون کم کن...
شرمنده شد و سرش رو انداخت پائین.
برگشتم سمت پیرمرد و گفتم: حاجی چیزی لازم نداری؟
گفت: قلیان میخوام.
اشک چشمانم رو تار کرده بود.
یاد پدر افتادم که همیشه خوانسار میکشید و عاشق قلیان بود.
به عباس گفتم: یک خوانسار براش بزنه.
نشستم به نگاه کردن پیرمرد.
پدرم رو در وجود اون جستجو میکردم. پدری که دیگه ندارمش...
بهش گفتم: خونهتون رو بلدی؟
گفت: همین دور و برهاست.!
ازش اجازه گرفتم و جیبهاش رو گشتم. خوشبختانه شماره تماسی داخل جیبش بود. زنگ زدم و پسر جوانی جواب داد.
بهش داستان رو گفتم و گفت؛ سریع خودش رو میرسونه.
نفهمیدیم کی از خونه زده بیرون، اما از خونه و زندگیش خیلی دور شده بود.
یاد اون شبی افتادم که تهران رو در جستجوی پدر زیر و رو کردیم...
ساعتها گشتیم و نگاه نگرانمون همه کوچه ها رو زیر و رو کرده بود.!
یاد اون شبی افتادم که با همه خستگی که داشتم رفتم اسلامشهر تا پدر رو از مرکزی که کلانتری ابوسعید تحویلش داده بود به اونجا تحویل بگیرم.
یاد صدای لرزانش افتادم که بدون اینکه من رو بشناسه ازم تشکر کرد و گفت:
ببخشید اذیت کردم.
یاد آخرین کله پاچهای افتادم که همون صبح زود و بعد از تحویل گرفتنش از مرکز مربوطه با هم خوردیم.
یاد روزهای آخر پدر افتادم که هیچکس و هیچ چیز یادش نبود.!
نه غذا میخواست و نه آب، یاد شبهای خوفناک بیمارستان افتادم که تا صبح به پدر نگاه میکردم.
یاد روزی افتادم که به مادرم گفتم کمکم باید خودمون رو برای یک مصیبت آماده کنیم...
پیرمرد رو به پسرش سپردم و خداحافظی کردم.
تا یکساعت تمام بغضهای این سالها اشک شدند و از چشم من باریدند.
اشکی که بر سر مزار پدر نریختم.
من به خودم یک سوگواری تمام عیار بابت این سالها که بغضم رو فرو خوردم، بدهکارم...!
"آلزایمر" تمام ماهیت آدمی رو به تاراج میبره."
* در مواجهه با اشخاصی که دچار آلزایمر هستند، صبور و باشید و مهربان...
اونها قطعا شما و رفتارتون رو فراموش میکنند اما شما این اشخاص رو هرگز فراموش نخواهید کرد! *
#ماه_رجب
#داستان_حکایت_رمان
#نشر_دهید
🕊
♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر اين متن دلنشينه... 👌
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﯾﻪ نفر ﻣﯿﺮنجی... ﺣﺘﯽ ﺍﮔﻪ ﺑﮕﯽ ﺑﺨﺸﯿﺪیش... ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺗﻪ ﺩﻟﺖ میمونه...
ﮐﯿﻨﻪ ﻧﯿﺴﺖ...
ﯾﻪ ﺟﺎﯼ ﺯﺧمه...
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﻣﺜﻞ ﻗﺒﻞ ﺑﺸﻪ..!
ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻼﺵ ﮐﻨﯽ و ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺑﺰﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﺍﻩ ﻭ ﺑﮕﯽ ﻧـــﻪ... ﺑﯽ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺳﺖ!
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﯾﻦ ﻭﺳﻂ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯿﺶ ﺗﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﻪ..!
ﯾﻪ ﭼﯿﺰ سنگين مثل...
#ﺣــــﺮﻣـــــت
#ماه_رجب
#داستان_حکایت_رمان
#نشر_دهید
🕊
♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊
5.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقای #دکتر_سعید_عزیزی؛
مگــه سوپر مارکته، دوتا تی تاب یه پفک👌👌😂
شنیدم بچه ی سومت هم دختر شده😍
#ماه_رجب
#داستان_حکایت_رمان
#نشر_دهید
🕊
♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊
🍃🍃🍃🌸
سلام
روز عقد خواهرشوهرم بود توی محضر
همه ایستاده وگوش میدان که عاقد خطبه بخواند وشروع کرد به سوال کردن از عروس
که ایا وکیلم
ان یکی خواهر شوهر با صدای بلند گفت عروس رفته گلاب بچیند
😂😂😂😂😂😂
یهو همه زدن زیر خنده
عاقد گفت باید با خودش دبه میبرد
کلی همه خندیدن
عاقد نمی تونست جلوی خودش را بگیرد
#سوتی
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#ماه_رجب
#داستان_حکایت_رمان
#نشر_دهید
🕊
♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊