eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
2.3هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
8 فایل
ارتباط با ادمین پیشنهاد،تبلیغ وتبادل👇 @yamahdi_1403 https://eitaa.com/joinchat/4221632789C0d32769a76
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️✋ گرچه از هر دو جهان هیچ نشد حاصل ما غم نباشد، چو بود مهر تو اندر دل ما (امام‌خمینی‌ره) 🏝سپیده، همان جذبه‌ی نگاه نافذ و مهربان شماست که زمین را روشن می‌کند و خورشید، انگشتانه‌ای از نور بی بدیل حضورتان که جهان را جان می‌بخشد ... ... و من هرصبح به امید پرواز در آسمان یاد شماست که بال می‌گشایم و در هوای نام شماست که چشم می‌گشایم ... ... من به امید دیدار شماست که زنده‌ام ...🏝
10.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای اهل رمضان جا مگذارید مرا بارِ من ریخته، تنها مگذارید مرا...😭 🎥حاج منصور ارضی @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
سحـــر بیست و نهــم خداحـافـظ؛ نزدیکــترین رفیـق خداحـافـظ؛ آرام تــرین اَنیـــس خداحـافـظ؛ عاشق ترین همــراه ❄️الحمداللّــه برای هر الماسی که به چشمانمان بخشیدی. الحمداللّــه برای هر بوسه ای که در سجاده سحر، و ضیافت افطــار، مهمانمان کرده ای! الحمدللّــه برای دور همی های شبانه ای که، ما را از سرتاسر زمیــن، فقــط بصرفِ جرعه ای عشــق، دور هم جمع کردی. و مــا سی سحـ💫ـر، دست در دست هم، مهمانِ آغوشی بودیم، که به اندازه همه ی اهل زمین، جا دارد! الحمداللّــه برای رفاقتهایی که، از پسِ فرسنگها فاصله، فقط و فقط در دایره ی محبت تـــو، آغاز شــد و قرار است تا آسمانــت طــــول بکشــد. 💢خداحافظ های پر از پــرواز خداحافظ پر از اُمیـــــد خداحافظ دردِ دل های عاشقانه ی سحــر راستــی رفیــ🤝ـق! آیا ما سفره ی دیگــری از تو را تجربـه خواهیم کرد؟ نمیدانیم؛ به کداممــان، فرصتِ درآغـوش کشیدنِ دوباره ات را خــواهند داد؟ اما یقین بدان؛ از تو عــزیزتر، ثانیه هایی در گذر زمان، سراغ نداریــم! ✨به خُـــدایی می سپاریمَــت که تو را مایه ی سبکبالی دلهای آشفته مان آفـــرید! ✨به دست همان دلبری می سپاریمت، که تمنّــای دلهایمان را برای سرکشیدنِ جرعه های دیگرت، می داند و می بیند! خداحافـ✋ـظ رمضـان دعایمان کن، تا دست در دست هم... برای درآغوش کشیدنِ دوباره ات، آماده شویم! دعایمان کن... تا آمدنِ دوباره ات، راهِ آسمــان را گُــم نکنیم. ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞 قرار منتظران 💞 ✨بسم الله الرحمن الرحیم اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل ساعة ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا برحمتک یا ارحم الراحمین ✨ ✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ 🦋الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ 🦋اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی 🦋السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ 🦋الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل 🦋یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ 🦋مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرین. ❄️ « یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِک َ»
پروانه و پسرک پروانه تقلا می کرد. پروانه نه، پیله، می خواست تا پروانه بشود. و از آن دوردست ها می آمد پسری. پسرک رسید. پیله تکانی خورد، پسرک کنار پیله نشست. پیله تقلا می کرد. پسرک دلش سوخت؛ ساعت ها گذشت. پسرک نشسته بود و پیله رنج آزادی بر جان می خرید. پسرک خسته شد، پیله هم. پسرک می خواست ببیند پرواز پروانه را و پیله نمی دانست در ذهن پسرک چه می گذرد. پسرک قیچی کوچکی را در آورد و سوراخی در ته پیله ایجاد کرد و می خندید برای تماشا، برای پروانه. پیله آهسته سر خورد، از پیله در آمد، و حالا پروانه شد؛ اما یارای پروازش نبود. جثه اش ضعیف و بالهایش چروکیده بود. پسرک چشم به بال پروانه داشت و پروانه در حسرت پرواز تقلا می کرد. پسرک انتظار داشت پروانه بپرد ولی نمی دانست که پروانه باید تا آخر عمرش روی زمین بخزد. پسرک نمی دانست چرا؟ پروانه را در دست هایش گرفت؛ اما پروانه دیگر پروانه نبود. پروانه حالا چشم در چشم پسرک دوخت و گفت: کاش می دانستی تو حلقه ای از تدبیر خدا را شکستی؛ خدا تقلا را برای پیله قرار داد تا به وسیله آن مایعی از بدنش ترشح کند تا پس از خروج از پیله به او امکان پرواز بدهد. پسر برای جهالتش گریست. آنقدر گریست تا عارف شد. دیگر پسرک می دانست: که سختی هایش برای اینست که او پروانه شدن و پرواز کردن را بیاموزد. @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
ماه مورد علاقه شما کدام تصویر است؟ 👤🧩❓👤🧩❓👤🧩❓ 1_ماه خونین (دلیر) شما از مشکلات فرار نمی‌کنید. از اینکه گروهتان را رهبری کنید احساس غرور می‌کنید و همیشه برای یک رقابت خوب آماده هستید. شما داشتن یک هدف ثابت و پایبند بودن به آن را دوست دارید چون این کار احساس کمال و اراده در زندگی را به شما القا می‌کند.شما عاشق در کانون توجه بودن هستید و دوست دارید همه به شما توجه نشان دهند. 2_هلال ماه (راستگو) شما به عنوان یک فرد قابل اعتماد شناخته می‌شوید. افکار و عقاید خود را به وضوح بیان می‌کنید، به همین دلیل ممکن است در نظر بعضی‌ها، گستاخ و رک به نظر بیایید.به آنچه دیگران درباره شما می‌گویند اهمیتی نمی‌دهید.برای صداقت و روراست بودن بیشتر از هر چیز دیگری ارزش قائلید وبا دروغگوها میانه خوبی ندارید. 3_ماه کامل روشن (امیدوار) شما شخصی هستید که در مواجهه با سختی‌ها و ناملایمات، امیدتان را از دست نمی‌دهید و در بدترین شرایط همیشه یک امید پنهان برای ادامه دادن در درونتان دارید.مردم عاشق شور و اشتیاق شما در زندگی هستند. 4_ماه پشت ابر(بخشنده)  حساسیتی که نسبت به نیازها و احساسات دیگران دارید شما را از باقی افراد در گروه دوستانتان متمایز می‌کند.البته این طبیعی است که دیگران عاشق ازخودگذشتگی و بخشندگی شما شوند. @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
راز موفقیت همسرداری ملانصرالدین ملانصرالدین را گفتند : چگونه چهل بهار بدون مرافعه و جدال با عیال سر کردی ؟ او در پاسخ جماعت گفت : ما با هم عهدی بستیم و آن اینکه اگر من آتش خشمم زبانه کشید او برای انجام یک امری نیکو به جای جدل به مطبخ رود تا کشتی طوفان زده من به ساحل آرامش و سکون برسد ، و اگر رگ غضب او متورم شد، من به طویله روم و کمی ستوران را رسیدگی کنم و وارد بیت نشوم تا عیال خونش از جوش بیافتد ! و اینک من ، شکر خدا، چهل سال است که بیشتر عمر را در طویله زندگی می کنم... @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
مردی مادرش را کول کرده بود وطواف کعبه میداد.... پیامبر رادید عرض کرد آیا با ایـن کـار حق مادرم را ادا کرده ام؟ پیامبر فرمود: حتی جبران یکـی ازناله‌هـای او را در هنگام بارداری نکـرده ای 📘حکایت وداستانهای زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
حیــاط مدرســۀ چهاربــاغ پــر شــده بــودازمردمــی که بــرای روضــه آمده بودند. هردفعه یکی از روحانیون منبر میرفت ومردم را ارشادمیکرد؛ در آخر هم روضه میخواند. آنروز جنــاب صمصــام رفــت منبر.بلندگو هم که نبــود. همان اول کار بــاصــدای بلند شــروع کــردبــه روضه خواندن.فضــای معنوی مدرســۀ چهاربــاغ دیدنــی بود. کســی نبود کــه به خاطرآن روضۀ ســوزناک گریه نکــرده باشــد.روضه کــه تمام شــد، جناب صمصــام فریــادزد:»خدایا، بارالهــا تــو ســمیع وبصیــری و حــرف مرامیشــنوی.اســب من گرســنه اســت. یک کاهدان علف بفرســت تا زبان بســته بخوردو سیر شودوبه روح پدر صاحب مجلس دعا کند.« گریه هــا تبدیــل شــد بــه خنده.مــردم میدانســتند اســب بهانه اســت و این پولها برای فقر اســت. کســی نبود دستت توی جیبش نکند وپول درنیاورد. 📘حکایت وداستانهای زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
سلطان محمود پیرمردی ضعیف را دید، که پشتواره ای خار می کشد. بر او رحمش آمد؛ گفت: ای پیرمرد دو ، سه دینار زر می خواهی؟ یا دراز گوش(خر)؟ یا دو سه گوسفند؟ یا باغی که به تو دهم تا از این زحمت خلاصی یابی؟ پیرمرد گفت: زر بده، تا در میان بندم و بر دراز گوش بنشینم و گوسفندان در پیش گیرم و به باغ روم و به دولت تو(کمک تو) در باقی عمر آنجا بیاسایم. سلطان را خوش آمد و فرمود: چنان کنند.