📚خدا رو چ دیدی شاید شد...
دوم راهنمایی یه معلم ریاضی داشتیم تیکه کلامش این بود «خدا رو چه دیدی شاید شد».
یادم میاد همون سال یکی از بچه ها تصادف کرد و دیگه نتونست راه بره... دیگه مدرسه هم نیومد. فقط یه بار اومد واسه خداحافظی که شبیه مراسم عزاداری بود. همه گریه می کردیم و حالمون خراب بود. گریه مون وقتی شروع شد که گفت به درک که نمی تونم راه برم، فقط از این ناراحتم که نمی تونم بازیگر بشم. آخه عشق سینما بود. سینما پارادیزو رو صد بار دیده بود. سی دی ۹ تایتانیک رو اون برای همه ی ما آورده بود. معلم ریاضی مون وقتی حال ما رو دید اون تیکه کلام معروفش رو به اون رفیقمون گفت...
« خدا رو چه دیدی شاید شد ».
وقتی این رو گفت همه ی ما عصبی شدیم چون بیشتر شبیه یه دلداری مزخرف بود برای کسی که هیچ امیدی برای رسیدن به آرزوش نداره.
امشب تو پیج رفیقم دیدم که برای نقش اول یه فیلم با موضوع معلولیت انتخاب شده و قرارداد بسته... مثل همون روز تو مدرسه گریه م گرفت.
👈فکر می کنی رسیدن به آرزوت محاله؟!
«خدا رو چه دیدی شاید شد»
📕داستان ومتنهای زیبا📘
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣به هر اداره ای که می رویم ؛
کارمند نشسته و ارباب رجوع ایستاده !
❣به جز کلاس درس ...
که ارباب رجوع نشسته و معلم ایستاده
❣چه بزرگ منش است معلمی که این همه بی مهری می بیند و باز مهر می آفریند.
❣کسوت زیبای معلّمی
بر قامت رعنایتان ، زیبنده باد
💕تقدیم به همه معلمین زحمتکش💕
#روز_معلم
♦️صمصام و ارتباط با امام(ره) و انقلاب
@zibastory
ماجراى ديگر اين كه بعد از دستگيرى حضرت امام(ره) بعد از پانزده خرداد در يكى از همين جلسات بسيار مهم و پرجمعيّت با همان آهنگ و لحن خاص که داشت، مى گويد: هرچه به اين سيّد(خمينى) گفتم پايت را روى دُم سگ نگذار سگ مى گيرد تو را، حرف صمصام را نشنيد و بالاخره پا روى دم سگ گذاشت و سگ گرفتش. اين جملات را با همان لحن خاص خودش، شيرين و زيبا و اديبانه و با نثر مُسجَّع، در شرايط خفقانى بيان كرده بود كه آن زمان كسى جرأت بردن نام امام را نداشت. با اين سخنان افراد ساواك بلافاصله مى آيند و مرحوم صمصام را دستگير مى كنند. سعى و اصرار ساواك براى سوار پيكان نمودن ايشان به نتيجه نمى رسد و مى گويد من با الاغم مى آيم. بالاخره افراد ساواك مجبور مى شوند صمصام و الاغش را همراهى كنند تا به مقرّ ساواك برسند. در بين راه تمام مردمى كه در مسير ايشان عبور مى كردند متوجّه صمصام شدند و اطرافش شلوغ مى شود. خبر دستگيرى و رفتن صمصام به طرف ساواك در پى سخنرانى به حمايت حضرت امام در شهر مى پيچد كه ادامه ى اين ماجرا از قول خود صمصام و يا شايد بعضى افراد ساواك به بيرون درز پيدا كرده بود كه ساواكي ها به خاطر همان خلق و خوى خاص و دوست داشتنى او دور او جمع مى شوند. رئيس ساواك هم مى آيد و وقتى محبّت مردم حتى برخى افراد ساواك را به صمصام مى بيند و به شخصيت او پى مى برد بنا را بر ترساندن او مى گذارد و با قيافه اى خيلى خشن فرياد مى زند: توى ديوانه را من بايد سر جايت بنشانم، كارى با تو مى كنم كه ديگر نفس نكشى، و اين مزخرف ها را نگويى، پدرت را درمى آورم، و شروع به هتاكى و فحاشى مى كند. سپس دستور مى دهد صد ضربه شلاق به او بزنند. شلاق را مى آورند و خوب صحنه سازى مى كنند تا او را مرعوب كنند. صمصام با همان ابهتى كه داشت مى گويد، دست نگهداريد من يك جمله بگويم، بعد هرچه مى خواهيد مرا بزنيد. مى گويد: من صد ضربه شلاق را قبول دارم امّا چون ما از خاندان عصمت و بذل و كرم و بخشش هستيم به تأسى از جدّم پيغمبر كه بخشنده و اهل سخاوت بود پنجاه تا از آن را به خود اين آقاى رئيس بخشيدم كه به او بزنيد؛ و سپس اشاره به يكى از سران ساواك مى كند و مى گويد: بيست تايش را هم به ايشان بزنيد، ده ضربه هم به فلانى، پنج ضربه را هم به ديگرى، و سه تايش را هم به فلانى تا به نود و هشتمين مى رسد، بعد مى گويد حالا براى اينكه اين الاغ من هم دلش نشكند دو ضربه شلاق هم به اين الاغم بزنيد. با اين شگرد رئيس ساواك و اطرافيانش را در رديف الاغش به حساب مى آورد. رئيس ساواك عصبانى تر مى شود و مى گويد يااللّه بخوابانيدش مثل اينكه رويش كم نمى شود. خلاصه شلاق را بالا مى برند تا او را بزنند، مى گويد: صبر كنيد، من يك جمله ديگر هم بگويم و بعد بزنيد كه من حقم است و صد تا هم كم است دويست تا بايد بزنيد بعد با كمى تأمل مى گويد واللّه من خودم، عالم بى عمل هستم عالم بى عمل بايد بخورد دو بار هم بايد بخورد. مى گويند چطور؟ مى گويد: يك روز خودم به سيّد خمينى گفتم پايت را روى دم سگ نگذار، سگ تو را مى گيرد، ولى الان خودم پايم را گذاشته ام روى دم سگ با اينكه مى دانستم اين طور است، در عين حال خودم هم همان كارى را انجام دادم و حقم است بزنيد.
رئيس ساواك وقتى مى بينند كه نمى شود با اين آدم طرف شد با عصبانيت تمام سيّد را با تهديد و داد و فرياد از ساواك بيرون مى كند.
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
📔داستانی زیبا و خواندنی
مردی خانه ای زیبا با حیاطی
پر از درختان میوه داشت.
در همسایگی او مردی حسود منزل
داشت و همیشه سعی می کرد اوقات
او را تلخ کند و بنحوی او را آزار دهد.
همسایه خوب یک روز صبح که خواست
از در خانه خارج شود دید یک سطل پر
از زباله کنار در است. فهمید که مال مرد
حسود همسایه است , پس سطل را تمیز
کرد و آن را از میوه های حیاط خود پر
کرد تا برای همسایه ببرد.
وقتی همسایه صدای در زدن او را
شنید خوشحال شد و پیش خود فکر
کرد این بار دیگر برای دعوا آمده است.
وقتی در را باز کرد مرد میوه های
تازه را به او داد و گفت:
هرکس آن چیزی رابا دیگری
قسمت میکند که از آن بیشتر دارد
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾داستان شفای نابینا به حب امیر المومنین (ع)
🎥حجت الاسلام و المسلمین سید حسن علوی
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
10.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢 ترغیب کردن آیتالله منتظری(ره) به نماز شب در جوانی توسط استاد شهید مطهری و خواب عجیبی که به دنبال داشت
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
🔔تو نگاه اول چه حیوونی دیدی؟!
🧩👤❓🧩👤❓🧩👤❓
جواب شخصیت شناسی کانال👇👇
⚜کانال #عجایب
╔◦•🌸◉🌿◉🌸•◦╗
@best_natur
╚◦•🌸◉🌿◉🌸•◦╝
💕با کس ار بد کردهاي حاشا مکن
هیچکس را هیچ جا رسوا مکن.
زر بدست طفل دادن ابلهیست
اشک را نذر غم دنیا مکن.
پیرو خورشید یا آیینه باش
هرچه عریان دیدهاي افشا مکن.
#مولانا
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
تنبیه کردن انوشیروان
@zibastory
انوشیروان را معلمی بود.
روزی معلم او را بدون تقصیری بیازرد.
انوشیروان کینه او را در دل گرفت تا به پادشاهی رسید.
آن گاه از او پرسید: چرا بی سبب بر من ظلم کردی⁉️
معلم گفت: چون امید آن داشتم که بعد از پدر به پادشاهی برسی، خواستم که تو را طعم ظلم بچشانم تا در ایام سلطنت به ظلم اقدام نکنی!
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺