eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
2.3هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
8 فایل
ارتباط با ادمین پیشنهاد،تبلیغ وتبادل👇 @yamahdi_1403 https://eitaa.com/joinchat/4221632789C0d32769a76
مشاهده در ایتا
دانلود
💎 صدقه‌ای که مرا از مرگ حتمی با نیش عقرب سیاه نجات داد!! 🔸روزی در دوران جوانی به اردوی آموزشی رفتیم. کلاسهای روزانه تمام شد و برنامه اردو به شب رسید نمی‌دانید که چقدر بچه های هم دوره را اذیت کردم. بیشتر نیروها خسته بودند و داخل چادرها خوابیده بودند من و یکی از رفقا می رفتیم و با اذیت کردن آنها را از خواب بیدار میکردیم برای همین یک چادر کوچک به من و رفیقم دادند و ما را از بقیه جدا کردند. شب دوم اردو بود که باز هم بقیه را اذیت کردیم و سریع برگشتیم چادر خودمان که بخوابیم. 🔸البته بگذریم از اینکه هرچه ثواب و اعمال خیر داشتم به خاطر این کارها از دست دادم. وقتی در اواخر شب به چادر خودمان برگشتیم دیدم یک نفر سر جای من خوابیده. من یک بالش مخصوص برای خودم آورده بودم و با دو عدد پتو برای خودم یک رختخواب قشنگ درست کرده بودم. چادر ما چراغ نداشت و متوجه نشدم چه کسی جای من خوابیده فکر کردم یکی از‌ بچه ها میخواهد من را اذیت کند لذا همینطور که پوتین پایم بود جلو آمدم و یک لگد به شخص خواب زدم. 🔸یکباره دیدم حاج آقا... که امام جماعت اردوگاه بود از جا پرید و قلبش را گرفته و داد میزد کی بود؟ چی شد؟ وحشت کردم سریع از چادر آمدم بیرون بعدها فهمیدم که حاج آقا جای خواب نداشته و بچه ها برای اینکه من رو اذیت کنن به حاج آقا گفتن که این جای و آماده برای شماست اما لگد خیلی بدی زده بودم. بنده خدا یک دستش به قلبش بود و یک دستش به پشتش. حاج آقا آمد از چادر بیرون و گفت الهی پات بشکنه مگه من چیکار کردم که اینجوری لگد زدی؟ اومدم جلو و گفتم حاج آقا غلط کردم ببخشید من با کسی دیگه شما رو اشتباه گرفتم. اصلا حواسم نبود که پوتین پام کردم و ممکنه ضربه شدید باشه! 🔸خلاصه اون شب خیلی معذرت خواهی کردم. بعد به حاج آقا گفتم شرمنده شما برید بخوابید من میرم تو ماشین میخوابم فقط با اجازه بالش خودم رو بر می‌دارم. چراغ برداشتم و رفتم توی چادر همین که بالش رو برداشتم دیدم یک عقرب به بزرگی کف دست! زیر بالش من قرار داره. حاج آقا هم اومد داخل و هر طوری بود عقرب رو کشتیم. حاجی نگاهی به من کرد و گفت: جون من رو نجات دادی، اما بد لگدی زدی هنوز درد دارم. من هم رفتم توی ماشین خوابیدم. 🔸اردو که تمام شد و برگشتیم، روز بعد من در حین تمرین در باشگاه ورزشهای رزمی پایم شکست. اما نکته جالب توجه این بود که ماجرای آن روز در نامه عمل من کامل و با شرح جزئیات نوشته شده بود. جوان پشت میز به من گفت آن عقرب مأمور بود که تو را بکشد. اما صدقه ای که آن روز دادی مرگ تو را به عقب انداخت! همان لحظه فیلم مربوط به آن صدقه را دیدم عصر همان روز خانم من زنگ زد و گفت فلانی که همسایه ماست خیلی مشکل مالی داره، هیچی برا خوردن ندارن اجازه میدی از پول‌ هایی که کنار گذاشتی مبلغی بهشون بدم. گفتم آخه این پولها رو گذاشتم برا خرید موتور اما عیب نداره هر چقدر میخوای بهشون بده. جوان گفت: صدقه مرگ تو را عقب انداخت. اما آن روحانی که لگد خورد؛ ایشان در آن روز کاری کرده بود که باید این ضربه را میخورد، ولی به نفرین ایشان پای تو هم شکست! 📕 کتاب سه دقیقه در قیامت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ اَللّهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَج✨️🕊 📕 داستانهای زیبا📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸
🍁 آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری می خواهم بدانم، دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تا براي خوشبختی خودت دعا کنی👌🏻 اَللّهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَج✨️🕊 📕 داستانهای زیبا📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸
6.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
@zibastory ماجرای انگشتری که برای تجربه‌گر دردسر ایجاد کرد... این کلیپ خیلی نکته مهمی داره!
«أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ» 🌷 آرامش یعنی؛ ✨قایق زندگیتان را، 🌷دست کسی بسپارید که، ✨صاحب ساحل آرامش است... 🌷 امروز از خدای مهربان ... ✨قشنگترین، آرامش‌بخش‌ترین و 🌷شادترین آخر هفته رابرایتان آرزومندم @zibastory
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼دراین صبح زیبای اردیبهشت ماه 💕نفستـون رو خوشبـو کنیـد 🌼با عطر گلهای بهشتی 💕بہ ذڪر شـریف 🌼صلـوات بر حضـرت محمـد ﷺ 💕و خانـدان پـاک و مطهـرش 🌼اَللَّهُـمَّ 💕 💕 صَـلِّ 🌼 🌼عَـلَى 💕 💕 مُحَمَّـد🌼 🌼وَ آلِ 💕 💕 مُحَمَّـد🌼 🌼وَ عَـجِّل💕 💕فَـرَجَهُـم🌼 @zibastory
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 ســـلام 💗 صبح آخر هفته تون 🌺بخیر و سلامتی 💗امیدوارم زندگیتون غرق 🌺الطاف بیکران خداوندی باشه 💗الهی که دل هاتون 🌺سرشار از آرامش و 💗حس خوب خوشبختی باشه صبح پنجشنبه تون زیبـا 🌺 @zibastory
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀باز پنجشنبہ آمد روزدلتنگی💔 روزخاطرت روز اشک و حسرت 😔 روزبی قراری روزحس کردن جای خالی🥀 مسافران بهشتی روزخواندن فاتحه وصلوات الهی روحشان شادویادشان گرامی🥀🙏
🌿 مرحوم آیت الله ملا علی معصومی همدانی(ره) : برای برطرف شدن ناملایمات ها و حوادث ناگوار و برای برآورده شدن حوائج ، به حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) توسل پیدا کنید و 530 مرتبه صلوات ایشان را بخوانید: 🤲 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وسرالموستدع فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُك 👌 این صلوات مورد سفارش مرحوم علامه طباطبایی وبرخی دیگر از بزرگان نیز بوده وبرکات عجیبی درگره گشایی از حوائج مادی ومعنوی دارد. 👌 مرحوم حاج شیخ جعفر آقا مجتهدی أعلی الله مقامه میفرمودند: این صلوات به تعداد 135 بار به عدد اسم فاطمه برکات استثنایی دارد. 📚 در محضر لاهوتیان ج 2 ص 94 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• اَللّهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَج✨️🕊 📕 داستانهای زیبا📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸
CQACAgQAAx0CVc35HwABAQHhZi03FQUru5BTe-ASJ3rB8QwaJmQAAt8OAAL0UoBRb7ibJ83_Hb00BA.mp3
7.18M
🔉 🎧 من اجازه ندارم! امام زمان علیه‌السلام به علی‌بن مهزیار می‌فرمایند؛ چرا اینقدر خودتان را برای دیدن من، به زحمت می‌اندازید؟ من هرگز از شما، پوشیده و مستور نیستم! 💥 پس چرا حال و روز ما اینچنین است ؟ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• اَللّهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَج✨️🕊 📕 داستانهای زیبا📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸
✍يونس بن يعقوب گويد : از امام صادق عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ شنيدم كه می ‌فرمود: 💢هر بدنى و جسمى كه چهل روز يک بار مصيبت نبيند نفرين شده و ملعون است ، اظهار داشتم : نفرين شده و ملعون است‌؟! فرمود : (بلى،) نفرين شده و ملعون است ؛ و چون حضرت (مرا شگفت زده) ديد كه بر من چنين مطلبى سنگين است ، فرمود : 💠اى يونس ! همانا خراشيدن پوست ، كوبيدگى ، لغزيدن و افتادن ، بدبختى و گرفتارى ‌هاى زندگى ، آزمند و ضعيف گشتن ، پاره شدن بند كفش ، لرزش پلک ‌هاى چشم و مشابه آنها از انواع بلايا و مصيبت‌ها است ، به راستى مؤمن گرامى‌ تر از آن است كه چهل روز بر او بگذرد و به جهت گناهان و خطاهايش به وسيله آزمايش پاک نگردد ، اگر چه به سبب غم و اندوهى باشد كه نداند چرا و چگونه بر او وارد شده است ، به خدا سوگند ! بعضى از شما پول هاى سِكّه نزدش گذاشته شود ، چون محاسبه كند ناقص و كَم باشد ، پس ناراحت و غمگين گردد ؛ و چون دوباره محاسبه كند ، ببيند كه درست است ، پس همين سبب از بين رفتن بعضى از گناهانش باشد . 📚المؤمن ج 1 ص 31 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• اَللّهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَج✨️🕊 📕 داستانهای زیبا📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸
💠داستان مرده‌ای که با دعای مادر به دنیا برگشت💠 ◀️این داستان کسی هست که در معرض مرگ قرار گرفت و با عزرائیل ملاقات کرد و حتی در حالت مکاشفه قبل از مرگ، اهل بیت (ع) را هم زیارت کرد ولی با دعای مادر دوباره به دنیا برگشت. 🔷نقل از علامه طهرانی: یكی از اقوام‌ ما كه‌ از اهل‌ علم بود‌ برای من‌ نقل‌ كرد: 🔹در ایامی كه‌ در سامرّاء بودم‌، به‌ مرض‌ حصبۀ سختی مبتلا شدم‌ و هرچه‌ مداوا نمودند مفید واقع‌ نشد. مادرم‌ با برادرانم‌ مرا از سامرّاء به‌ كاظمین‌ برای معالجه‌ آوردند و نزدیك‌ به‌ صحن‌ یك‌ مسافرخانه‌ تهیه‌ و در آنجا به‌ معالجۀ من‌ پرداختند؛ 🔹از معالجۀ اطبّای كاظمین‌ كه‌ مأیوس‌ شدند یك‌ روز به‌ بغداد رفته‌ و یك‌ طبیب‌ را برای من‌ آوردند. همینكه‌ برای معاینه نزدیك‌ بستر من‌ آمد، احساس‌ سنگینی كردم‌ و چشم‌ خود را باز كردم‌ دیدم‌ خوكی بر سر من‌ آمده‌ است‌؛ بی‌اختیار آب‌ دهان‌ خود را به‌ صورتش‌ پرتاب‌ كردم‌. 🔸گفت‌: چه‌ میكنی، چه‌ میكنی؟ من‌ دكترم‌، من‌ دكترم‌! 🔹من‌ صورت‌ خود را به‌ دیوار كردم‌ و او مشغول‌ معاینه‌ شد ولی نسخه او هم مؤثّر واقع‌ نشد؛ و من‌ لحظات‌ آخر عمر خود را میگذراندم‌. 🔹تا آنكه‌ دیدم‌ حضرت‌ عزرائیل‌ با لباس‌ سفید و بسیار زیبا و خوش‌ قیافه وارد شد پس‌ از آن‌ پنج‌ تن‌‌ بترتیب‌ وارد شدند و‌ نشستند و به‌ من‌ آرامش دادند و من‌ مشغول‌ صحبت‌ كردن‌ با آنها شدم‌. 🔹در اینحال‌ دیدم‌ مادرم‌ با حال پریشان‌ رفت‌ روی بام‌ و رو كرد به‌ گنبد مطهّر امام کاظم (ع) و عرض‌ كرد: 🙏یا موسی بن‌ جعفر ! من‌ بخاطر شما بچّه‌ام‌ را اینجا آوردم‌، شما راضی هستید بچّه‌ام‌ را اینجا دفن‌ كنند و من‌ تنها برگردم‌ ؟ حاشا و كلاّ ! حاشا و كلا ّ! 🔹همینكه‌ مادرم‌ با امام کاظم (ع) مشغول‌ تكلّم‌ بود، دیدم‌ آنحضرت‌ به‌ اطاق‌ ما تشریف‌ آوردند و به‌ پیامبر (ص)‌ عرض‌ كردند: خواهش‌ میكنم‌ تقاضای مادر این‌ سید را بپذیرید ! 🌺حضرت‌ رسول‌ (ص) رو كردند به‌ عزرائیل‌ و فرمودند: برو تا زمانی كه‌ خداوند مقرّر فرماید؛ خداوند بواسطۀ توسّل‌ مادرش‌ عمر او را تمدید كرده‌ است‌، ما هم‌ میرویم‌ إن‌شاءالله‌ برای موقع‌ دیگر. مادرم‌ از پلّه‌ها پائین‌ آمد و من‌ بلند شدم و نشستم‌ ولی از دست مادرم عصبانی بودم‌؛ به‌ مادرم گفتم‌: چرا اینكار را كردی؟! من‌ داشتم‌ با اهل بیت (ع) میرفتم‌؛ تو آمدی جلوی ما را گرفتی و نگذاشتی كه‌ ما حركت‌ كنیم‌. 📕معاد شناسی علامه طهرانی ج 1 ص 23 - 285 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• اَللّهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَج✨️🕊 📕 داستانهای زیبا📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸
🌹داستانی ازحضرت ابراهیم(ع)🌹 ☀️روزی حضرت ابراهیم مشغول خوردن غذا به تنهایی بود . به بیرون خانه رفت و پیرمردی را دید که بر دوشش هیزم داشت . از او خواست که با او غذابخورد. 🌱هنگامی که پیرمرد شروع به خوردن کرد نام خدا را نیاورد . ابراهیم از او دلگیر شد. پیرمرد گفت من ملحد هستم و خدا را ستایش نمی کنم . و از انجا برفت . ✨وحی آمد که ای ابراهیم ما در این مدت او را اطعام کردیم و از او چیزی نخواستیم . تو یک بار اطعام کردی و خواستار ستایش خدا از جانب او هستی . برو و او را باز آر. ابراهیم (ع) پیش پیرمرد رفت و ماجرا را تعریف کرد . پیرمرد گریست و به خدایی به این بزرگواری ایمان آورد. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• اَللّهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَج✨️🕊 📕 داستانهای زیبا📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸