#معما
پادشاهی سه دختر داشت که دو تای آنها خواهان ازدواج و دختر آخر دوست نداشت ازدواج کند.پادشاه به سه دختر خود گفت که هر کدام سه قوری یکسان را با یکمقدار آب پر کنند وهمزمان روی اجاق بگذارند.اب کتری هرکس سریعتر به جوش بیاید،شوهرش وارث پادشاه خواهد بود.قوری سومین دختر زودتر جوش آمد چرا؟
جواب به زودی درکانال
#امام_زمان
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
(یک عمر گدایی میکند، که یک روز به گدایی نیفتد) :
روزی روزگاری، پرندهای بود که نسبت به همهی پرندهها، حیوانات و موجودات متفاوت بود. در حقیقت موجودات دیگر صبحها که از خواب بیدار میشدند، به دنبال پیدا کردن غذا میرفتند تا سیر شوند. مثلا" یکی دنبال دانه میگشت، یکی دنبال شکار میرفت و یکی دنبال گیاه و خلاصه از این طریق روزگارشان را میگذراندند. اما پرندهی داستان ما نه دانه خوار بود، نه علف خوار ونه گوشت خوار. این پرنده فقط آب میخورد. با این حساب باید پرندهی آب خوار موجودی بی غم و غصه میبود؛ چرا که بیشتر سطح کرهی زمین را آب گرفته و اگر دانه و گیاه در اثر خشکسالی کم شود، آب هست. آب اگر این جا نباشد، آن جا هست. پرنده هم بال پرواز دارد و به هر کجا که آب و آبادانی باشد، کوچ میکند.
پرندهی قصهی ما فرق دیگری هم با موجودات دیگر داشت. فرق دیگرش این بود که همیشه میترسید آبها همه بخار شود و او بی آب بماند. این پرنده همیشه کنار دریاها و رودخانهها زندگی میکرد تا به آب دسترسی داشته باشد؛ اما همیشهی خدا هم تشنه بود و آب نمیخورد. حتما" میپرسید چرا آب نمیخورد؟
چون میترسید با آب خوردن او آبهای جهان تمام شود و او از تشنگی بمیرد. هرچه پرندههای دیگر به او میگفتند و نصیحتش میکردند که چرا این قدر به خودت رنج میدهی و از ترس تمام شدن آبها تشنگی را تحمل میکنی، به گوشش میرفت که نمیرفت. وقتی به آب میرسید، یک قلپ بیشتر نمیخورد و میترسید اگر یک دل سیر آب بخورد و شکمی از عزا در آورد، آب دریاچه تمام بشود. سالهای سال پرندههای آب خوار، کمتر از آن چه که نیاز داشتند، آب نوشیدند و روز به روز ضعیفتر و ناتوانتر شدند و تعدادشان کم و کمتر شد.
پرندهی قصهی ما که میدید تعداد هم نوعانش سال به سال کمتر میشود، به فکر چاره افتاد؛ اما به جای این که به همه بگوید هر چقدر که دلتان میخواهد آب بخورید تا زنده بمانید، به پرندههای دیگر گفت: «از این به بعد باید باز هم کمتر آب بخوریم. من فکر میکنم که نگرانی تمام شدن آب باعث مرگ و میر همنوعان ما شده است؛ اگر کمتر آب بخوریم، نگرانی کمتر میشود.»
یکی از پرندهها گفت: «کاش کاری میکردیم که پرندگان و خزندگان و موجودات دیگر هم کمتر آب بخورند. آنها که مثل ما فکر نمیکنند؛ میترسم با این زیاده روی که در آب خوردن دارند، روزی برسد که آنها تمام آبهای دنیا را خورده باشند و ما پرندگان آب خوار از تشنگی بمیریم.»
پرندهی قصهی ما گفت: «گل گفتی. از فردا راه میافتیم و به همهی موجودات زنده التماس میکنیم که مثل ما رعایت کنند و کمتر آب بنوشند.»
کلاغی که روی شاخهی درختی نشسته بود و حرفهای آنها را میشنید، به میان پرندهها پرید و گفت: «شما یک عمر کم میخورید که مبادا روزی دچار کم آبی بشوید و مجبور باشید کم آب بنوشید؛ به همین دلیل روز به روز از تعدادتان کمتر میشود. قصهی شما مثل قصهی آن آدمهایی است که یک عمر گدایی میکنند، که یک روز به گدایی نیفتند.» به هر حال پرندهها به حرفهای کلاغ توجهی نکردند؛ به همین دلیل امروزه نسلشان از زمین برچیده شده و دیگر پرندهای به نام پرندهی آب خوار وجود ندارد.
کاربرد ضرب المثل :
از آن روزگار به بعد وقتی به کسی میرسیم که پول دارد و از ترس فقیر شدن خرج نمیکند یا به کسی که یک عمر چشمش به دست این و آن است تا پولی بگیرد و فقط پس انداز کند، میگوییم: «یک عمر گدایی میکند، که یک روز به گدایی نیفتد.»
#امام_زمان
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
21.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاهکار ناب و جدید حسن عطایی به مناسبت اربعین 😍
دمش گرم عجب چیزی خونده 👏👏
پیشنهاد میکنیم حتما ببینید 😍👌
از این مداحی بسیار زیبا در ایام اربعین استفاده کنید 😍
حتماً دانلود کنید بفرست برای اونی که اربعین داره میره کربلا 😍👇
#امام_زمان
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب برای هم دعا کنیم🙏
صبورباشیم ازروزگار
و از سختی هاش نترسیم
همه سالم و سلامت بمانند
ودرنهایت عاقبتمان ختم به خیرشود🙏
الهی آمین 🙏
شبتون بخیر ✨🌙✨
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
⭕️حراج 😍 ⭕️حراج😍
👇👇👇
لوازم آشپزخانه پاپریک
ارائه دهنده انواع ظروف پیرکس ، چوبی ، پخت و پز ، سرو و پذیرایی
با ضمانت ارسال برای بسته های شکستنی
✅با احترام مرجوعی و تعویض داریم .
تضمین قیمت و کیفیت ✅
📍ارسال به سراسر کشور
https://eitaa.com/paprikhome
https://eitaa.com/paprikhome
https://eitaa.com/paprikhome
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸آغاز می کنیم
🍃جمعه ای دگر از
🌸کتاب زندگیمان را
🍃با ذکر مقدس
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷
🌸و مُهر می زنیم
🍃به نام پر برکت صاحب لحظه ها
🌸امام زمان(عج)
#امام_زمان
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
22.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صبحم به نام اربابم حسین ع ♥️
یاحسیــنبــنعلـیآقــاســلام 💚🙏
الْسَلٰامُعَلَیْکَیٰاابٰاعَبْدالّلهالْحُسَین🙏
💞عالم، به عشقِ روی تو بیدار می شود
💕هر روز، عاشقـانِ تو بسیـارمی شود
💞وقتی،سـلام می دَهَمت، در نگاهِ من
💕تصویرِ کربلای تو،تکرار می شود
🙏 السلام علیک یااباعبدالله الحسین ع🙏
#امام_زمان
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
👣 این قدمها، نبض پشیمانی بنیآدماند...
پشیمانی از رهاکردن دستان پدرانهی تو
برای نجات، به تو باید برگشت!
#امام_زمان
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
❤️بر جمال و رُخ زیبای محمد صلوات
🌷بر کمال و مه بی تای محمد صلوات
❤️تا که فیض ازلی شامل حالت بشود
🌷بر خصال و قد رعنای محمد صلوات
❤️اللّهُمَّصَلِّعَلي
🌷مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد
❤️وَعَجِّلفَرَجَهُــم
#امام_زمان
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
بسم رب المهدی(عج)
می ترسم از آن لحظه که عمرم به سر آید
مهتاب رخت بعد غروبم به در آید
می ترسم از آن دم که بیایی و نباشم
جان از بدنم رفته و عمرم به سر آید
می خوانمت ای یار ز صبح ازلی
آه از دل خونم زغم هجر برآید
در راه تو من منتظرم تا که بیایی
از گل وصل رخت بهره دلم کی ثمر آید
بر دامن تو رشته دل را چو ببستم
کی مهر رخت از پس پرده به در آید
جز هجر تو اندر دل من هیچ غمی نیست
کی می شود از سینه غم هجر برآید
هر سو نگرم از تو و از وصل بگویند
کی می شود این فصل فراق تو سرآید
از باغ غمت لاله چو بسیار بچیدیم
کی می شود اندر دل ما لاله وصل تو برآید
تعجیل در فرج امام زمان(عج) صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
#امام_زمان
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دزد و حشره
حکایتی از مرزبان نامه💚🌿
دزدي قصد کرد که بر کنگره قصر شاه طناب بيندازد و با چالاکي خود را به خزانه او برساند.مدتي اين فکر، خواب و خيالش شده بود و ذهنش از شوق و هيجان اين انديشه پُر گشته بود.تا اينکه طاقتش به پايان رسيد و بالاخره تصميم گرفت که فکرش را عملي کند.اما جرات نميکرد با کسي حرف بزند و از نقشهاش سخن بگويد.روزي تنش بشدت خارش گرفته بود، وقتي خود را ميخاراند ناگهان دستش به حشرهاي خورد. حشره را درکف دستش گرفت و با خود گفت: اين جانور ضعيف زبان ندارد که راز مرا با نامحرم بازگويد.اگر هم بتواند سخن بگويد، چون من او را با خون خود پرورش داده ام، امکان ندارد به من خيانت کند.
دزد در گفتن راز بيقرار بود؛ انگار ککي در جانش افتاده يا سنگي که در کفش او رفته باشد، تلاش ميکرد که هرطور شده ،نقشهاش را براي حشره توضيح دهد.بعد از بازگويي رازش با کک،عزمش را جزم کرد تا فکر خود را عملي کند.شب، خود را با زحمت زياد داخل قصر شاه انداخت. حس بدي داشت، گوئي سرنوشت در پي انتقام از او بود.دزد متوجه شد که در اتاق خواب شاه کسي نيست. به آنجا رفت و زير تخت شاه خودش را مخفي کرد.
نميه شب،شاه به اتاقش آمد تا بخوابد.
هنوز دقايقي نگذشته بود که کک از لباس دزد بيرون آمد و داخل جامه خواب ابريشمين شاه شد و او را نيش زد. پوست شاه تحريک شد و خارش گرفت. کک دست بردار نبود و مرتب او را ميگزيد. شاه بي قرار شد و خدمتکاران را صدا زد تا چراغ بياورند و تنش را بگردند. کک از لباس شاه بيرون آمد و زير تخت رفت و خدمتکاران براي يافتن آن،سر زير تخت بردند و دزد را پيدا کرده، او را کتک زدند و به زندان انداختند.
#امام_زمان
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
حکایت الماس گران قیمت
در شهر خوی زن ثروتمند و تیزفکری به نام شوڪت در زمان ڪریم خان زند زندگی می ڪرد. انگشتر الماس ، بسیار گران قیمتی ارث پدر داشت، ڪه نیاز به فروش آن پیدا کرد. در شهر جار زدند ولی ڪسی را سرمایه خرید آن نبود. بعد از مدتی داستان به گوش خدادادخان حاڪم و نماینده ڪریم خان در تبریز رسید. آن زن را خدادادخان احضار کرد و الماس را دید و گفت: من قیمت این الماس نمی دانم ، چون حلال حرام برای من مهم است، رخصت بفرما، الماس نزد من بماند ، فردا قیمت کنم و مبلغ آن نقد به تو بپردازم. شوڪت خوشحال شد و از دربار برگشت.
خدادادخان، ڪه مرد شیاد و روباهی بود، شبانه دستور داد ، نگین انگشتر الماس را با شیشه بدلی، ماهرانه تراشیده و جای ڪرده و عوض نمودند. شوڪت چون صبح به دربار استاندار رسید، خدادادخان ، انگشتر را داد و گفت: بیا خواهر انگشتر الماس خود را بردار به دیگری بفروش مرا ڪار نمی آید. شوڪت، وقتی انگشتر الماس خود را دید، فهمید ڪه نگین آن عوض شده است. چون می دانست ڪه از والی نمی تواند حق خود بستاند، سڪوت ڪرد. به شیراز نزد، ڪریم خان آمده و داستان و شڪایت خود تسلیم کرد. ڪریم خان گفت: ای شوڪت خواهرم، مدتی در شیراز بمان مهمان من هستی، خداداد خان، آن انگشتر الماس را نزد من به عنوان مالیات آذربایجان خواهد فرستاد، من مال تو را مسترد می کنم.
بعد از مدتی چنین شد، ڪریم خان وقتی انگشتر ، نگین الماس را دید، نگین شیشه را از شوڪت گرفته و در آن جای ڪرد و نگین الماس را در دوباره جای خود قرار داد، انگشتر الماس را به شوڪت برگرداند و دستور داد ، انگشتر نگین شیشه ای را ، به خدادادخان برگردانند و بگویند، ڪریم خان مالیات نقد می خواهد نه جواهر.
شوڪت از این عدالت ڪریم خان بسیار خرسند شد و انگشتر نگین الماس را خواست پیش ڪش کند، ولی ڪریم خان قبول نڪرد و شوڪت را با صله و خلعت های زیادی به همراه چند سواره، به شهر خوی فرستاد. دست بالای دست بسیار است ، گاهی باید صبر داشت و در برابر ظلمے سڪوت ڪرد و شڪایت به مقام بالاتر برد، و چه بالاتری جز خدا برای شڪایت برتر است؟
#امام_زمان
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
۲۶ مرداد ۱۴۰۳