eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
2.1هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
8 فایل
ارتباط با ادمین پیشنهاد،تبلیغ وتبادل👇 @yamahdi_1403 https://eitaa.com/joinchat/4221632789C0d32769a76
مشاهده در ایتا
دانلود
6.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍شهیدی که حاجات همه دوست دارانش را برآورده می کند شهید ابراهیم هادی... 🔹ماجرای نجات جان محکوم به اعدام در زندان کرمان بواسطه خواندن کتاب سلام بر ابراهیم چه بود؟ 🔸ابراهیم در عالم رویا به سوگندخورندگان در محضر قاضی چه گفت؟ 📕 📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸
همیشہ می‌گفت: در زندگی، آدمی موفق تر است ڪه ⇜در برابر عصبانیت دیگران"صبور"باشد. ⇜و ڪار بی‌منطق انجام ندهد. و این رمز موفقیت او در برخوردهایش بود.. :)! ♥️🌱 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸
💠 مواسات در سیره سردار شهید 🔸اواخر مجروحیت ابراهیم بود که یک روز ظهر زنگ زد و بعد از سلام و احوالپرسی گفت: “سید، ماشینت رو امروز استفاده می‌کنی؟” گفتم:”نه، همینطور جلوی خونه افتاده”، بعد هم اومد و ماشین رو گرفت و گفت: “تا عصر بر می‌گردونم”. عصر بود که ماشین رو آورد. پرسیدم: “کجا می‌خواستی بری؟” گفت: “هیچی، مسافرکشی می‌کردم” با خنده گفتم: “شوخی می‌کنی ؟” گفت: “نه ،حالا هم اگه کاری نداری پاشو بریم یکی دو جا کار داریم”. می‌خواستم برم داخل خونه که آماده بشم، گفت:”اگر چیزی هم تو خونه داری که استفاده نمی‌کنی مثل برنج و روغن بیار که برای چند نفر احتیاج داریم”. 🔹رفتم مقداری برنج و روغن آوردم، بعد هم رفتیم جلوی یک فروشگاه، ابراهیم مقداری گوشت و مرغ و… خرید و آمد سوار شد. از پول خُردهائی که به فروشنده می‌داد فهمیدم همان پول‌های مسافرکشی باید باشد. بعد با هم رفتیم جنوب شهر و به خانه چند نفر سر زدیم. من اونها را نمی‌شناختم. وقتی درِ خونه‌ای می‌رفت و وسائل رو تحویل می‌داد می‌گفت: “ما از جبهه اومدیم و اینها هم سهمیه شماست!”، ابراهیم طوری حرف می‌زد که طرف مقابل اصلاً احساس شرمندگی نکنه و اصلاً خودش رو هم مطرح نمی‌کرد. 🔸بعد‌ها فهمیدم خانه‌هائی که رفتیم منزل چند تا از بچه‌های رزمنده بود که مرد خانواده در جبهه حضور داشته و برای همین به آنها رسیدگی می‌کرد.     @zibastory👈