فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
@zibastory👈
😭داستان مادر شهیدی که به عنایت فرزندان شهیدش دوباره زنده شد!
نشر این کلیپ صدقه جاریه👆
#حداقل_به_یک_نفر_ارسال_کنید
🔴 عارف ۱۶ ساله
@zibastory👈
اومد گفت: میشه ساعت ۴ صبح بیدارم کنی تا داروهام رو بخورم؟ ساعت ۴ صبح بیدارش کردم، تشکر کرد و بلند شد از سنگر رفت بیرون.
بیست الی بیستوپنج دقیقه گذشت، اما نیومد! نگرانش شدم، رفتم دنبالش و دیدم یه قبر کنده و نمازشب میخونه و زار زار گریه میکنه!
بهش گفتم: مرد حسابی تو که منو نصفجون کردی، میخواستی نمازشب بخونی چرا به دروغ گفتی مریضم و میخوام داروهام رو بخورم؟!
برگشت و گفت: خدا شاهده من مریضم، چشمای من مریضه، دلم مریضه، من ۱۶ سالمه، چشام مریضه، چون توی این ۱۶ سال امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) رو ندیده؛ دلم مریضه بعد از ۱۶ سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم؛ گوشام مریضه، هنوز نتونستم یه صدای الهی بشنوم!
ﺷﻬﯿﺪ#عباس_ﺻﺎﺣﺐﺍﻟﺰﻣﺎﻧﯽ🕊🌹
📚داستان های زیبا 📚
@zibastory👈 😭داستان مادر شهیدی که به عنایت فرزندان شهیدش دوباره زنده شد! نشر این کلیپ صدقه جاری
عزیزان ماهمه مدیون شهدا هستیم
این کرامات شهیدان را تا جای ممکن منتشر کنید تا پی ببریم به ارزش آخروی شهیدان🙏🍀
🍃 گاهی شده حس کنی شبها اضطرابت بیشتر میشه؟ خب، این خیلی طبیعیه. دلایل مختلفی برای این حس وجود داره که اینجا بهشون اشاره میکنم:
1⃣ نشخوار فکری: وقتی شب میشه و همهجا ساکت میشه، دیگه از اون حواسپرتیهای روز خبری نیست. این سکوت میتونه باعث بشه که بیشتر به مسائل نگرانکننده فکر کنیم.
2⃣ کارهای انجامنشده: شب که میشه، ممکنه به کارهایی فکر کنیم که توی روز انجام ندادیم. این فکرها باعث میشه حس کنیم از برنامههامون عقبیم و اضطراب بگیریم.
3⃣ اتفاقات استرسزا: مشکلات روزمره مثل مسائل کاری، بیماری یا هر چیزی که استرسزا باشه، شبها خودشون رو بیشتر نشون میدن و باعث اضطراب میشن.
4⃣ کافئین: اگه توی روز زیاد قهوه یا نوشیدنیهای کافئیندار بخوری، شب خوابیدن سخت میشه و همین باعث میشه اضطراب بگیری.
5⃣ فکر به فردا: وقتی به کارهایی که باید فردا انجام بدیم یا اتفاقاتی که ممکنه بیفته فکر میکنیم، طبیعیـه که شب نگران بشیم و دچار اضطراب بشیم.
6⃣ کابوسها: اگه شب کابوس ببینی، ممکنه باعث شه موقع خواب حس بدی داشته باشی و اضطراب بگیری.
اینها دلایلی هستن که ممکنه باعث شن شبها بیشتر از روز احساس اضطراب کنی.
#سبک_زندگی_سالم
#حداقل_به_یک_نفر_ارسال_کنید
@zibastory👈
#داستان_طنز
حاکم ولایتی به آشپزش گفت: برایم آش بپز. هنگام ظهر، وقتی آشپز میخواست سینیِ آش را جلو حاکم بگذارد، دستش لرزید و یک قطره آش رویِ دامن حاکم ریخت. آشپز ناراحت شد و یکمرتبه کاسهٔ آش را بلند کرد، به سرِ حاکم زد و فرار کرد.
حاکم دستور داد آشپز را گرفتند و آوردند. گفت: خب مرد حسابی، آشی که رویِ لباس من ریخت از لرزشِ دستت بود، دیگر چرا کاسهٔ آش را بر سرِ من کوبیدی؟
آشپز گفت: قربان من فکر کردم که شما مرا میکشید، خواستم اَقلاً یک کاری کرده باشم که دلم نسوزد!
@zibastory👈
💠 مواسات در سیره سردار شهید #ابراهیم_هادی
🔸اواخر مجروحیت ابراهیم بود که یک روز ظهر زنگ زد و بعد از سلام و احوالپرسی گفت: “سید، ماشینت رو امروز استفاده میکنی؟”
گفتم:”نه، همینطور جلوی خونه افتاده”، بعد هم اومد و ماشین رو گرفت و گفت: “تا عصر بر میگردونم”.
عصر بود که ماشین رو آورد. پرسیدم: “کجا میخواستی بری؟” گفت: “هیچی، مسافرکشی میکردم”
با خنده گفتم: “شوخی میکنی ؟”
گفت: “نه ،حالا هم اگه کاری نداری پاشو بریم یکی دو جا کار داریم”.
میخواستم برم داخل خونه که آماده بشم، گفت:”اگر چیزی هم تو خونه داری که استفاده نمیکنی مثل برنج و روغن بیار که برای چند نفر احتیاج داریم”.
🔹رفتم مقداری برنج و روغن آوردم، بعد هم رفتیم جلوی یک فروشگاه، ابراهیم مقداری گوشت و مرغ و… خرید و آمد سوار شد. از پول خُردهائی که به فروشنده میداد فهمیدم همان پولهای مسافرکشی باید باشد. بعد با هم رفتیم جنوب شهر و به خانه چند نفر سر زدیم. من اونها را نمیشناختم. وقتی درِ خونهای میرفت و وسائل رو تحویل میداد میگفت: “ما از جبهه اومدیم و اینها هم سهمیه شماست!”، ابراهیم طوری حرف میزد که طرف مقابل اصلاً احساس شرمندگی نکنه و اصلاً خودش رو هم مطرح نمیکرد.
🔸بعدها فهمیدم خانههائی که رفتیم منزل چند تا از بچههای رزمنده بود که مرد خانواده در جبهه حضور داشته و برای همین به آنها رسیدگی میکرد.
#شهید_ابراهیم_هادی
#حداقل_به_یک_نفر_ارسال_کنید
@zibastory👈
#شهید
#وعده_صادق
#شهادت
🔴داستان شهوت پسر جوان و پیرمــرد
✨پسر جوانی ،با وسوسه یکی از دوستانش به محلی رفتند که زنان روسپی، فاحشه در آنجا خود فروشی می کردند. او روی یک صندلی در حیاط آنجا نشست .
👈 در آنجا پیرمرد ژولیده ای و فروتنی بود که حیاط و صندلی ها را نظافت می کرد.
پیرمرد در حین کارکردن ، نگاه عمیقی به پسرک انداخت و سپس پیش او رفت و پرسید : پسرم ، چند سالت است
گفت : بیست سالم است .
پرسید : برای اولین بار است که اینجا می آیی
گفت : بله
پیرمرد آه پر دردی از ته دل کشید و گفت : می دانم برای چه کاری اینجا آمده ای ؛ به من هم مربوط نیست ، ولی پسرم ، آن تابلو را بخوان.
پسرک به طرف تابلویی رفت که در یک قاب چوبی کهنه به دیوار آویخته شده بود .
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
سپس با صدای لرزان شروع به خواندن شعر تابلو کرد:
💎گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی
صبر کن تا پیدا شود گوهر شناس قابلی
آب پاشیده بر زمین شوره زار بی حاصل است
صبر کن تا پیدا شود زمین باربری
💧قطرات اشک بر گونه های چروکیده پیرمرد می غلتید ...
اشک هایش را پاک کرد و بغضش را فرو برد و گفت : پسرم ، روزگاری من هم به سن تو بودم و به اینجا آمدم ، چون کسی را نداشتم که به من بگوید:
« لذت های آنی ، غم های آتی در بر دارند
کسی نبود که در گوشم بگوید :
💥ترک شهوت ها و لذت ها سخاست
هر که درشهوت فرو شد بر نخاست
کسی را نداشتم تا به من بفهماند :
به دنبال غرایز جنسی رفتن ، مانند لیسیدن عسل بر روی لبه شمشیر است ؛ عسل شیرین است ، اما زبان به دو نیم خواهد شد .
کسی به من نگفت :
اگر لذتِ ترک لذت بدانی
دگر لذت نفس را لذت ندانی
و هیچ کس اینها را به من نگفت و حالا که :
جوانی صرف نادانی شد و پیریُ پشیمانی
دریغا ،روز پیری آمی هوشیار می گردد
👌پیرمرد این را گفت و دست بر پیشانی گذاشت و شروع به گریستن کرد.
چیزی در درون پسر فرو ریخت ... حال عجیبی داشت ، شتابان از آنجا بیرون آمد در حالی که شعر پیرمرد را زیر لب زمزمه می کرد: « گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی ...» و دیگر هرگز به آن مکان نرفت.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#حداقل_به_یک_نفر_ارسال_کنید
@zibastory👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحـــــــــــــــــمن الرحیم
کجا می توانیم نماز را بشکنیم؟
❤️امام کاظم صلوات الله علیه:
🌷هنگامی که فرد در حال نماز باشد؛ پس پدر او را صدا بزند، باید بگوید: سُبْحَانَ الله، و اگر مادر او را صدا زد باید بگوید: گوش به فرمان تو هستم!🍃
📚تهذيب الأحکام ج ۲، ص ۳۵۰/وسائل الشیعة ج ۷، ص ۲۵۶/بحارالأنوار ج ۸۲، ص ۳۴
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#حداقل_به_یک_نفر_ارسال_کنید
@zibastory👈
✨﷽✨
✅داستان کوتاه پند آموز
☀️ روزى مردی نزد عارف اعظم آمد و گفت من چند ماهى است در محله اى خانه گرفته ام روبروى خانه ى من يک دختر و مادرش زندگى مى کنند هرروز به در خانه شان سرک میکشم و گاه نيز شب مردان متفاوتى آنجا رفت و امد دارند مرا تحمل اين اوضاع ديگر نيست. عارف گفت شايد اقوام باشند گفت نه من هرروز از پنجره نگاه ميکنم گاه بيش از ده نفر متفاوت ميايند بعدازساعتى ميروند.
💖 عارف گفت کيسه اى بردار براى هرنفريک سنگ درکيسه اندازچند ماه ديگر با کيسه نزد من آيى تا ميزان گناه ايشان بسنجم . مرد با خوشحالى رفت و چنين کرد. بعد از چندماه نزد عارف آمد وگفت من نمى توانم کيسه را حمل کنم از بس سنگين است شما براى شمارش بيايید.
💖 عارف فرمود يک کيسه سنگ را تا کوچه ى من نتوانى چگونه ميخواى با بار سنگين گناه نزد خداوند بروى ؟؟؟ حال برو به تعداد سنگها حلاليت بطلب و استغفارکن .. چون آن دو زن همسر و دختر عارفى بزرگ هستند که بعدازمرگ وصيت کرد شاگردان و دوستارانش در کتابخانه ى او به مطالعه بپردازند . اى مرد انچه ديدى واقعيت داشت اما حقيقت نداشت .همانند توکه درواقعيت مومنی اما درحقيقت شيطان👿 ...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#حداقل_به_یک_نفر_ارسال_کنید
@zibastory👈
✨﷽✨
✅همین الان توبه کنیـد، فردا دیـره
✍یکـی از آفتهای امروز و فـردا کـردن برای آدم شدن در این روایت بسیار زیبا آمده:امام صـادق علیه السلام میفرمایند:↶
💫پس مـا بقی عمـر خویش را دریاب و مگـو فـردا یا پس فردا؛ زیـرا کسانی که قبل از تو میزیستند، به سبب دو چیز هلاک شدند:
1⃣باقی ماندنشان بر آرزوهـا،
2⃣و دیگری امروز و فردا کردنهـا،
تا اینکه مرگ و امر خدا ناگهانی آنان را گرفت؛
در حالی که آنان در غفلت به سر میبردند.
📚الکافی، ج2، ص 136، ح23
👈ای جـوانی ڪه میگـی فردا، هفته دیگه، ماه دیگه، بعـد از دانشگـاه.... توبه میکنم، آیا یقین داری که طلوع صبح فـردا رو میبینی؟ قبـرستانها مملو هست از جوانانی که میخـواستن فردا توبه کنن ولی به فردا نرسیدن... اگه واقعـا میخوای توبه کنـی از همین الان حرکت کن کـه تضمین برای فــردا نیست...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#حداقل_به_یک_نفر_ارسال_کنید
@zibastory👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ ماجــراي شنیدنی تشرف علی ابن مهزیار به محضر امام زمان(عج)
◀️پیشنهاد دانلود
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#حداقل_به_یک_نفر_ارسال_کنید
@zibastory👈