eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
2.3هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
3هزار ویدیو
8 فایل
ارتباط با ادمین پیشنهاد،تبلیغ وتبادل👇 @yamahdi_1403 https://eitaa.com/joinchat/4221632789C0d32769a76
مشاهده در ایتا
دانلود
پدربزرگم آدم دیکتاتور و خسیسی بود از نظرش قرار بود یه روزی به اسم روز مبادا برسه و همه پول هاش رو برای اون روز جمع میکرد. زن و بچش نه غذای خوب داشتن نه لباس درست و حسابی. معتقد بود سن رشد بچه۱۴سالگی هست، بچه هاش که به اون سن میرسیدن دیگه به اندازه اونا مواد غذایی نمی‌خرید. معتقد بود مرد خونه چون کار می‌کنه فقط اون باید بدنش آماده باشه، برای همین فقط به اندازه خوش میوه میخرید، اونم میوه گندیده. بچه هاش هم توی ۱۴-۱۵سالگی از شدت فشار زندگی مجبور شدن یا شوهر کنن یا برن سر کار. ۵۰ سالش نشده بود که همه بچه هاش مجبور شدن برن و خودش موند و همسر بیچارش. همون تنهاییش باعث میشه زوال زندگیش سریعتر اتفاق بیفته، از بیماری قلبی گرفته تا پارکینسون. زنش که فوت می‌کنه دیگه صلاح نمیدونن تنها زندگی کنه، این میشه که بچه هاش تقسیم بندی میکنن که هر ماه این بره خونه یکی از اونها زندگی کنه. ولی چون یه عمر خسیس زندگی کرده بود بازم اصلاح نمیشه. با اینکه مهمون سفره بچه هاش بود گوشت غذاها رو نمیخورد، می‌گفت نگه دارید برای غذاهای بعدی. عیدها آجیل که میخریدیم سهم خودش رو ته ساکش قایم میکرد که روز مبادا بخوره، هر سال هم کپک میزد و میریختیم دور. حتی حموم هم که می‌رفت دلش نمیومد زیاد دوش بگیره و توی عمرش یه دل سیر دوش نگرفت خدابیامرز عاشق جوجه بود ولی توی عمرش یه پرس جوجه درست نخورد. سر ختمش جوجه دادیم. وقتی مرد کل زندگیش یه ساک لباس و چندتا زیرپوش بود. یه عمر نه خودش خورد نه گذاشت اطرافیانش بخورن، جمع کرد برای روز مبادا روز مبادایی که دقیقا بعد مرگش بود روز مبادایی که همه خوردن جز خودش. 🕊 ♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊
«زعفران که زیاد شد به خورد خر می‌دهند»: زغفران یکی از گران‌ترین گیاهان جهان است ، زعفران گیاهی است از تیره‌ی زنبقیان، سرده‌ی زعفران که به عنوان ادویه در آشپزی کاربرد دارد. کلاله و خامه زرشکی رنگ گل زعفران جمع‌آوری و خشکانده می‌شود، و از آن برای چاشنی‌زنی و رنگ دهی غذاها استفاده می‌شود. زعفران سال‌هاست که به عنوان گران‌بهاترین ادویه جهان بر حسب وزن شناخته می‌شود چیزی که می‌تواند برای شما جالب باشد آن است که زغفران در واقع عربی شده کلمه فارسی «زربران » است ، این هم اشاره به رنگ طلایی رنگی که این ادویه به غذاها می‌دارد و هم به قیمت آن که هم ارز طلا است اشاره می‌کند حالا زعفران چرا این قدر گران است ؟ فقط یک دلیل دارد و آن هم کمیاب بودن آن است … زغفران فقط در منطقه خاصی از ایران و بخشی از افغانستان به عمل می‌آید و خلاصه خیلی در دسترس نیست این گیاه بسیار هم حساس است و در طول مدت کشت باید مراقب آن بود‌. طبیعی است که اگر کسی به الاغش زغفران بدهد می‌خورد اما به طور طبیعی کسی این کار را نمی‌کند، چرا ؟ چون گران است ، چون کم است اما اگر برفرض محال روزی زغفران زیاد شد و در همه جا رویید مثل کاه یا یونجه این امکان وجود دارد که خوراک خر هم شود. این ضرب المثل می‌خواهد بگوید که هر چیزی زیاد شود ارزش واقعی خود را از دست می‌دهد. 🕊 ♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊
دوستان جدید لفت ندید کانال رو با پستهای متنوع و آموزنده همراه شما هستیم🌺🍀
🕊 ♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊 روزی مرد جوانی، دیار به دیار به دنبال مرشدی برای رشد خود می گشت. پیرمردی را در روستایی نشان او دادند. جوان خانه پیرمرد میهمان شد. پیرمرد از جوان، با نان و حلوایی پذیرایی کرد. جوان وسط نان را خورد و حاشیه های نان را در سفره رها کرد و گفت: «الهی شکر»، پیرمرد گفت: در این شکر تو جز ناشکری من ندیدم. نان اسراف شدۀ تو را من به الاغ ام خواهم داد و حیوان آن را خواهد خورد، همانا الاغ شاکر است اما تو ناشکری... جوان بدان! بالاترین شکر آن است که نعمت های خدا را اسراف نکنی، و در راه عصیان او استفاده ننمایی. بدان که اسراف، بدترین ناشکری بر حق تعالی است. مرد جوان! قبل از اصلاح زبانت به اصلاح افعال ات بپرداز و افعال خویش اصلاح کن، خداوند نیز با نور هدایت اش تو را در این اصلاحِ نَفس یاری خواهد کرد. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️آرامش یعنی بدونی: ✨خدا بالاترین قدرته ❄️که باور کنی ✨خدا بهترین رو برات میخواد ❄️هر کس به اندازه دلهایی ✨که آرام میکند آرام میشود... ❄️شبتون پراز آرامش...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 با توکل به نامت یا الله ✨و چه مبارک و خجسته است 🌸روزی که با نام زیبای تو‌‌‌ ✨و با توکل بر اسم اعظمت. 🌸آغاز می گردد 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو 🕊 ♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌷امروز رو منـور ڪنیم 🍃🌷به ذڪرشریف صلوات 🍃🌷بیرون زعدد بگو و بی حد صلوات 🍃🌷بر آل محمد و محمد صلوات 🍃🌷زانجا که دعااستجابت شده است 🍃🌷بر جمله اذکار سرامد صـلوات 🍃🌷اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🍃🌷وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🍃🌷وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🕊 ♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞آخر هفته تون شاد و بینظیر 🌸روزتون قشنگ 💞لحظه هاتون مثل گلها 🌸باطراااااوت و پر از 💞عطر خوش زندگی 🌸خنده هاتون همیشگی 💞شادیهاتون ماندگار 🌸کاراتون راست وریس 💞و حال دلتون خوبِ خوب... 🕊 ♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊
📚داستان های زیبا 📚
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نم‌نم‌ عشق💗 قسمت20 یاسر بعد از صرف شام راهی خونه شدیم به خونه که رسیدیم گفتم: _باباب
    @zibastory👈 💗نم‌نم ‌عشق💗 قسمت21 یاسر اهههههه..قسم میخورم یه روز این فناوریه زنگ بیدارباش رو تحریم کنم..خددددا نگاهی به ساعت انداختم راس ۶صبح... فقط سه ساعت خوابیدم خدا...😢😢 عوارض متاهل بودنه...بریم که داشته باشیم اولین روزش رو یاعلی گفتم و از تختم بیرون اومدم.. توی سرویس اتاقم صورتمو شستم و وضوگرفتم. بعدازبیرون اومدن رفتم سراغ انتخاب لباس... مامانم همیشه میگفت خوبه پسری و اینقد پای لباس پوشیدنت وقت میذاری.. هوای آذرماه سردبود..سرمای خاص خودش رو داشت.. ترجیح دادم امروز اسپرت بپوشم.. البته من هررررچی بپوشم بهم میاد.. خودشیفته هم نیستم اصلا😁😅 شلوارکتون طوسی رنگ‌ و پیراهن یقه مردونه خاکستری رنگم روپوشیدم آستین لباس رو تا روی ساعد تا زدم.. کت تک چرم پاییزه ام رو که مشکی بود‌ پوشیدم آستیناش تقریبا سه ربع بود و قبل از تای آستین لباسم قرارمیگرفت... کتونی های مشکیم که خطای طوسی داشت هم دستم گرفتم تابپوشم ساعت رولکسم رو دستم کردم و یه دوشم با ادکلنم گرفتم و... د برو که رفتیم... _یاسی؟مامان؟ +جانم مادر چراخونه روگذاشتی رو سرت این وقت صبح؟ _سلام برمادرم،سلطان قلبم.ببخش منوالهام بانو ولی شدیدا دیرم شده نرسیدم تختمومرتب کنم شرمننننده. +خیلی خب دشمنت شرمنده باشه.خودم جمع میکنم.حالابااین تیپ خوشگل کجامیری ؟ چشمکی زدم و گفتم _اولین روزمتاهلی بدقول بشم خیلللی بده سلطان. بوسه ای روی پیشونیش گذاشتم و... _یاعلی +علی یارت پسر دم در کتونیهامو پازدم و... * _اینم دانشگاه...بفرمایید حاج خانم چشاشوگرد کرد و گفت +حااااج خانممم؟ _چراقیافتواینجوری میکنی اول صبحی ادم میگرخه😂 +دلتم بخاد من همه جوره خوشگلم.اول صبح و آخرشبش فرق نداره... درضمن حاج خانومم نگو بدم میاد،یاد این پیرزنای چاق میفتم از تشبیهش شروکردم به خندیدن... _چشم ماه بانو..پیاده شو به کلاس نمیرسی خودمم پیاده شدم.. +توکجامیای؟نکنه توی کلاسم میخای بیای؟ نگاهی بش کردم و گفتم _خب مسلمه😳ازین به بعدمنم سر کلاس هستم..ولی نه به عنوان همسر یا محافظت.به عنوان یه دانشجو که این ترم مهمانه +عجببببب.شماهافکرهمه جارو کردین آره؟ _بیابریم دختتتتر مهسو ماشالله مخ نیست که سانتریفیوژه.. گوشیم زنگ خورد طنازبود.. _سلام پلانگتون کجایی؟ +سلام عزیزدلم.فرشته ی من توکجایی دوست نازم ازلحنش کپ کردم.. _پلانگتون خودتی؟ +آره عزیزم.آبجیه گلم ،اقا امیرحسین هم اینجاست. _اوووووهوع پس بگو اوشون پیشته که لفظ قلمی.الکی مثلا باادبی آره؟خیلی خب کجایین؟ +پیش سلف عزیزم.منتظریم _اومدیم.بای +طنازخانم بودن؟ _بله.امیرحسینم پیششه. بابهت برگشت طرفم و گفت +کی پیششه؟ _امیرحسین دیگه...همکارت چندلحظه تو چشمام خیره شد و گفت +شما الان همسرمنی.ناموس منی.درشأن یه دخترخانم مسلمون نیست که اقایون رو به اسم کوچیک صدابزنه.یااصلازیادباهاشون بگوبخندکنه و حرف بزنه. خواهش میکنم اگه میخای خطابش کنی آقا امیرحسین یا آقای مهدویان به کار ببر...پسرهمین حاج آقاییه که دیشب محرمیتمون رو خوند..حالاهم تادیر نشده لطفا راه بیوفت چه دستورایی که نمیده.دوبار تو روش خندیدم پروشده.اه.حیف که خرم روی پل تو گیر کرده... دنبالش به راه افتادم و به سمت سلف حرکت کردیم.. 🕊 ♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊
از دور بچه هارو دیدم...چشمم به امیرحسین که افتاد بازم حرف مهسو یادم اومد... اعصابم واقعا خراب میشد..غیرتی بودنم محدود به شخص خاصی نبود.ولی خب الان مهسو زن منه حقم بود غیرتی شم واقعا... پوففففی کشیدم و جلوتر رفتم _بحححح ببین کی اینجاس.چطوری سلطان +نفرمایید قربان.چوبکاریه همدیگه رو بغل کردیم و روبوسی کردیم اشاره ای به مهسو کردم و گفتم _ایشونم همسربنده مهسوخانم امیدیان امیرحسین لبخندملیحی زد و سرش رو پایین انداخت و گفت: +خوشبختم خانم.درضمن..بهرحال تبریک میگم ++ممنونم آقای مهدویان.همچنین منم تبریک میگم. +تشکر لبخندی از سر قدردانی به مهسوزدم و بعداز آشنایی من و طناز به سمت کلاسارفتیم.. وارد کلاس شدیم و من و امیرحسین روی آخرین صندلیای کلاس نشستیم و دخترا هم سمت دوستاشون رفتن امیرحسین آروم گفت +یاسر خیلی حس مزخرفی دارم... دوباره دانشگاه؟ _داداشم بایدتحمل کنیم.یادت نره قصدما درس خوندن که نیس... باواردشدن استاد حرف ماهم نیمه کاره رهاشد... به احترامش ازروی صندلی هامون پاشدیم +بفرمایید بشینید... همه نشستیم و استاد شروع کرد به صحبت کردن +به من گفتن قراره دوتا دانشجوی جدید به صورت مهمان تشریف بیارن.حضوروغیاب میکنیم ان شاءالله که حضوردارن... مهسو +سارا خجسته ++حاضر +میثم صادقی ++حاضراستاد +مهسوامیدیان دستم رو بالابردم و رسا گفتم _هستم استاد همون لحظه یکی از پسرای کلاس که فکرمیکرد خیلی بانمکه گفت ++ولی خستس استااااد بااین حرف همه تقریبا خندیدن استاد گفت +خیله خب.کافیه.لطفا میاین توی کلاس من نمکاتونو بتکونین همون پشت در. و نگاهی به اون پسرانداخت. +پرهام‌کیهان برگشتم تا ببینم کیه ...که... ++حاضراستاد +پس شما مهمانی؟ ++بله استادباعث افتخاره برای من و برادرم همون لحظه امیرحسین هم پاشد و گفت ++پدرام کیهان هستم استاد +بله بله.پس شمادوتایید.خوش آمدید.بشینید هردو نشستن و جالب اینکه ذره ای به ما توجه نداشتن..چه حرفه ای... ** _واااای این استادنجفی چقدحرف میزنه +اره بخدا.مخم دردمیکنه _بنظرت بچه ها کجان؟ +نمیدونم.بریم سلف شایداونجاباشن به سمت سلف رفتیم .سرمو توی سالن چرخوندم پشت یکی از اخرین میزا نشسته بودن... کنارشون رفتیم _سلام +سلام خانم امیدیان _خانم امیدیان؟؟؟؟؟ +بله پس چی.مگه فامیلیتون این نبود؟ ماهم کیهان هستیم.برادریم.دوقلو متوجه شدم که باید توی دانشگاه اینجوربرخورد کنیم بعدازکمی خوش و بش به سمت دیگه ی سالن رفتیم و پشت یکی ازمیزانشستیم... ... 🍁محیاموسوی🍁 🕊 ♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊