eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
2.3هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
8 فایل
ارتباط با ادمین پیشنهاد،تبلیغ وتبادل👇 @yamahdi_1403 https://eitaa.com/joinchat/4221632789C0d32769a76
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 تا وارد اتاقش شدم از خواب پرید. پیشانی اش به عرق نشسته بود. گفتم چی شده داداش؟ گفت: یک ساعت بود با حضرت زهرا حرف میزدم. گفت:تنها خواستم از خدا اینه که روز شهادت بی بی برم. 💠روز حضرت زهرا (س)قنوت نماز صبح می خواند که ترکش پهلویش را شکافت... علیرضا هاشمی نژاد ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ‎╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮       👉@zibastory👈 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
یک نقاش وقتی رنگ به تابلو میزنه، ممکنه خطا کنه اما برای جبران این اشتباه نمی تونه رنگ رو از بدنه بوم نقاشی پاک کنه! مجبور میشه ی لایه رنگ دیگه به اون اضافه کنه و از روی اون طرح خودش رو دوباره نقاشی کنه. حال و روز ما بی شباهت به این داستان نیست! خطا می کنیم اشتباه می کنیم شکست می خوریم شکسته می شویم اما چیزی نمی تونه این لکه رو از وجودمون پاک کنه. باید از نو رنگ بزنیم و روی آن طرحی دیگر پیاده کنیم. حتی وقتی می خندیم دیگران نمیدونن چند لایه زخم زیر این لب ها پنهونه! ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ‎╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮       👉@zibastory👈 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
8.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر کسی تو ظاهر همه چیز تمام بود ، شک کنید 🌱استاد عزیزی 🌱 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ‎╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮       👉@zibastory👈 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
رفتم اسم بنویسم برای اعزام به جبهه گفتند سنّت کمه یه کم فکر کردم یه راهی به ذهنم رسید... ... رفتم خونه و شناسنامه خواهرم رو برداشتم « ه » سعیده رو با دقت پاک کردم شد سعید این بار ایراد نگرفتند و اعزامم کردند هیچ کس هم نفهمید از آن روز به بعد دو تا سعید توی خونه داشتیم.. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ‎╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮       👉@zibastory👈 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
📗 سرمایه ی ابدی گویند: روزی مولانا ، شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.شمس به خانه جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟ مولانا حیرت زده پرسید:مگر تو شراب خوارهستی؟ شمس پاسخ داد: بلی. مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم. ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن. ـ در این موقع شب ،شراب از کجا گیر بیاورم؟ ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند. - با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت. پس خودت برو و شراب خریداری کن. در این شهر همه مرا میشناسند،چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم ،نه صحبت کنم و نه بخوابم. مولوی به دلیل ارادتی که به شمس داشت، خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد. تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد. مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شدو شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن،از میکده خارج شد. هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید. در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد:ای مردم!شیخ جلال الدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است. آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد.مرد ادامه داد:این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد. سپس بر صورت جلال الدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و به قتلش رسانند. در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: ای مردم بی حیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید.این شیشه که میبینید حاوی سرکه است که هرروز با غذای خود تناول می کنید. رقیب مولوی فریاد زد:این سرکه نیست بلکه شراب است. شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه مردم از جمله آن رقیب، قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست. رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت. دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند. آنگاه مولوی از شمس پرسید:برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟ شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن می نازی جز یک سراب نیست، تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی،با تصور یک شیشه شراب همه آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند.این سرمایه تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. 🌱به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.🌱 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ‎╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮       👉@zibastory👈 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
خانواده رفتند برای وداع با بدن شهید . همسرش اصرار کرد کفن را باز کنید من شهید را ببینم و با این قضیه عجیب مواجه شدند . کلیپ تصویری را ببینید
6.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ‎╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮       👉@zibastory👈 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
6.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پناه منی تکیه گاه منی♥️👤🌱 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ‎╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮       👉@zibastory👈 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
🌸🍃🌸🍃 ✍در بازار شهر تبریز در زمان قاجار، دو عالمی در مورد اداره یک مسجد ، شیطان در بین شان راه یافت و به اختلاف خوردند . و بنایی را صدا کردند که مسجد را از وسط دیواری کشید و دو نیم کرد و درب دیگری برآن نهادند تا اهل بازار راحت تر برای نماز به آنجا روند. و کسی عبادت آنها را نبیند. و سماور و استکان های مسجد را هر چه بود نصف کردند. 💠مرد ظریفی و مومنی در بازار بود که سیفعلی نام داشت و اصالتا از اهالی ارومیه بود که غرفه ای در بازار داشت. از این کار به شدت ناراحت بود. روزی سماور مسجد سمت بازار را روشن کرد و قلیان ها حاضر نمود ( در آن زمان در مسجد قلیان اجباری و از ملزومات بود) و جار زد و اهل بازار را برای چای و قلیان مسجد دعوت کرد. هر کس چای و قلیان کشید سوال کرد، این مراسم برای چیست؟ سیفعلی گفت: مراسم ختم خداست و خدا مرده است و برای او مجلس ختم گرفته ایم!!! همه از شنیدن این سخن در حیرت افتاده و او را دعوت به استغفار و سکوت می کردند. سیفعلی گفت: مسجد را نگاه کنید، اگر خدا نمرده است ( العیاذ بالله) خانه او را ورثه پیدا نمی شد دو قسمت کند و اموال مسجد را تقسیم نماید. 💠این حرکت سیفعلی در بازار پیچید و آن دو عالم به وسوسه شیطان در وجود خود پی بردند و استغفار کردند و مانند گذشته، دیوار از وسط مسجد برداشته و اموال را یکی کردند. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ‎╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮       👉@zibastory👈 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
12.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮       👉@zibastory👈 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯ دعای فرج با صدای علی فانی التماس دعا برای فرج آقا و شفای بیمار بد حال😢😢🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨آغاز کنم به نامت 🌸ای حضرت دوست ✨هر آنچه شود 🌸به نامت آغاز، نکوست ✨دفترچه‌ٔ عشق را اگر بگشاییم 🌸سطر از پی سطر، ✨آیتی از تو در او 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو 🌸سلام صبح بخیر ✨اول هفته تون مملو از شادی و مهر
🍃شنبه را آغاز میکنیم با ذکر پرنور و برکت صلوات بر حضرت محمد ص و خاندان مطهرش🍃 🍃 🍁الّلهُمَّ 🍃صلّ 🍃 🍁علْی 🍃 محَمَّد 🍃 🍁وآلَ 🍃محَمَّدٍ 🍃🍁وعَجِّل 🍃فرَجَهُم ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮       👉@zibastory👈 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯