eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
2.4هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
8 فایل
ارتباط با ادمین پیشنهاد،تبلیغ وتبادل👇 @yamahdi_1403
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 👌قصه‌های زندگانی امام زمان(عج) ❣️باران مهر و کرامت یکی از استادان و نویسندگان اهل تسنن، کتابی علیه مذهب تشیع نوشته بود و مطالب آن را در مجالس و سخنرانی‌های خود برای دیگران می‌خواند؛ اما از بیم آنکه دانشمندان شیعه بر آن کتاب، نقد و ردّ بنویسند کتاب را به دست کسی نمی‌داد. علامه‌ی حلی از این مسأله آگاه شد و برای دسترسی به آن کتاب، تدبیری اندیشید. وی مدتی در مباحث درسی آن استاد و نویسنده شرکت کرد. آنگاه با واسطه قرار دادن و استناد به رابطه‌ی استاد و شاگردی، از نویسنده درخواست کرد کتابش را به عنوان امانت در اختیار بگیرد. آن مرد که نمی‌خواست دست رد به سینه علامه بزند، گفت: می‌دانی، من سوگند خورده‌ام که این کتاب را بیش از یک شب به کسی ندهم! علامه‌ی حلی همین را نیز غنیمت شمرد و کتاب را یک شبه امانت گرفت. او قصد داشت به رونویسی مطالب کتاب بپردازد تا در فرصتی مناسب، بتواند ردیه‌ای برای آن بنگارد. البته روشن بود که در یک شب نمی‌توانست همه‌ی نوشته‌های آن کتاب را دوباره نویسی کند. با این همه، فکر کرد بهتر است تا جایی که می‌تواند این کار را انجام دهد. با این اندیشه، علامه به خانه رفت و مشغول نسخه برداری و نوشتن از روی کتاب شد. شب داشت به نیمه می‌رسید که علامه احساس خستگی شدیدی کرد و خواب اندک اندک به سراغش آمد. در همین هنگام درِ خانه‌اش به صدا در‌آمد و مردی به عنوان مهمان نزد او آمد. اندکی بعد هم وقتی علامه را به شدت مشغول نوشتن دید رو به وی کرد و گفت: _ یا شیخ! نوشتن ادامه‌ی کتاب را به من واگذار و خودت به استراحت بپرداز! علامه، کتاب را به وی سپرد و به سبب خستگی به زودی خوابش برد. هنگامی که برای ادای نماز، دیده از خواب گشود، به یاد آن کتاب افتاد و بسیار نگران شد! هم‌‌ از این روی با شتاب به سراغ کتاب رفت و به بررسی آن پرداخت و با نهایت شگفتی دید که همه‌ی مطالب کتاب، رونویسی شده است! بدین گونه، مولای ما به یاور خویش مدد رساندند و عنایت خود را به علامه‌ی حلی نشان دادند. 📕برگی از کتاب امام زمان (عج)، صفحه 105،106،107 @zibastory👈 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥هدف از خلقت، عبودیت است برای همۀ بشر 👤آیت الله محمد تقی بهجت @zibastory👈 ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈
✅ پیامبر صلی الله علیه و آله: «تنها به دستان مهدی است که خداوند دروغ را نابود خواهد کرد و روزگار رنج و سختی را به پایان خواهد رساند و تنها به دستان اوست که بندهای بردگی از گردن شما باز خواهد شد». «بِهِ يَمْحَقُ اللَّهُ الْكَذِبَ وَ يُذْهِبُ الزَّمَانَ الْكَلِبَ وَ بِهِ يُخْرِجُ ذُلَّ الرِّقِّ مِنْ أَعْنَاقِكُمْ». غیبت طوسی، ص ۱۸۵. حتی تصورش هم زیباست: دنیای بدون دروغ! @zibastory👈 ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨ ✅فتنه‌ها؛ راهی به سوی پاکسازی و پیشرفت پیغمبر اکرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله) فرمودند: «لا تَكرَهُوا الفِتنَةَ في آخِرِ الزمانِ فإنّها تُبِيرُ المُنافِقينَ» [1] در آخرالزمان، نباید از فتنه‌ها بیزار شوید، زیرا این فتنه‌ها همانند یک آزمون الهی، منافقین را نابود می‌کنند. این رویدادها نه تنها بد نیستند، بلکه نشانه‌ای از پیشرفت و تعالی جامعه‌اند. همانطور که در درس‌ها، هرچه عمق بیشتری پیدا کند، امتحانات سخت‌تر می‌شود. امام صادق(علیه‌السلام) در روایتی دیگر فرمودند: «تَمَنَّوُا اَلْفِتْنَةَ، فَفِيهَا هَلاَكُ اَلْجَبَابِرَةِ، وَ طَهَارَةُ اَلْأَرْضِ مِنَ اَلْفَسَقَةِ» [2] در حقیقت، فتنه‌ها را باید آرزو کرد، زیرا در این فتنه‌هاست که جباران نابود و زمین از فساد پاک می‌شود. [1] کنزالعمّال، ح 31170. [2] أمالی طوسی، ج 1، ص 700 @zibastory👈 ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
6.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بزار خدا برات بچینه 😍❤️ @zibastory👈 🎙دکترسعیدعزیزی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽شیعه غیوری که رفته در یزید ملعون در و لعنت میکند ظالمین در حق اهلبیت علیهم‌السلام را... 👈میگوید قطعا مهدی ما خواهد آمد و ندا خواهد داد که در اینجا [مسجد یزید] عمه ما سلام‌الله‌علیها را به اسارت آوردند... و انتقام شدیدی خواهد کشید از مجرمین، و لعنت خدا بر کسی که کشت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله را و لعنت بر کسانی که کشتند آل محمد علیهم‌السلام را اَللّهُمَّ الْعَنْ اَباسُفْيانَ وَ مُعاوِيَةَ وَ يَزيدَ بْنَ مُعاوِيَةَ عَلَيْهِمْ مِنْكَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدينَ وَ لَعَنَ اللَّهُ آلَ زِيادٍ وَ آلَ مَرْوانَ وَ لَعَنَ اللَّهُ بَنى اُمَيَّةَ قاطِبَةً وَ لَعَنَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجانَةَ @zibastory👈 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💥 💥 @zibastory👈 استادى از شاگردانش پرسید: «چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟» شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت: «چون در آن لحظه، آرامش و خونسردی‌مان را از دست می‌دهیم.» استاد پرسید: «این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد، داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟» شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد. سرانجام او چنین توضیح داد: «هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد. آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند.» سپس استاد پرسید: «هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟ آنها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟ چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلب‌هاشان بسیار کم است.» استاد ادامه داد: «هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود. سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد.» @zibastory👈
؟ @zibastory👈 یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک عراقیها را در آورده بود. با سلاح دوربین دار مخصوصش چند ده متری خط عراقیها کمین کرده بود و شده بود عذاب عراقیها.چه می کرد؟ بار اول بلند شد و فریاد زد: " ماجد کیه ؟ " یکی از عراقیها که اسمش ماجد بودسرش را از ﭘس خاکریز آورد بالا و گفت: " منم" ترق ! ماجد کله ﭘا شد و قل خورد آمد ﭘای خاکریز و قبض جناب عزراییل را امضا کرد!دفعه بعد قناسه چی فریاد زد: " یاسر کجایی؟" و یلسر هم به دستبوسی مالک دوزخ شتافت! چند بار این کار را کردتا اینکه به رگ غیرت یکی از عراقیها به نام جاسم برخورد. فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری ﭘیدا کرد و ﭘرید رو خاکریز و فریاد زد:" حسین اسم کیه؟ " و نشانه رفت. اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد. با دلخوری از خاکریز سر خورد ﭘایین. یک هو صدایی از سوی قناسه چی ایرانی بلند شد: " کی با حسین کار داشت " جاسم با خوشحالی هول و ولا کنان رفت بالای خاکریز و گفت: " من" ترق! جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید! @zibastory👈
📜 @zibastory👈 🔅 آب دست یزید افتاده است در روزگار شاهان ستمگر، مأموران آب‌رسانی (میراب‌ها) و شهرداری‌ها با خباثت، سنگدلی و سختگیری‌های ناروا، آسایش را از مردم می‌ربودند. در چنین موقعی، ناله‌ی مردم به آسمان بلند می‌شد که: « ما اسیر دست ستمگریم و آب در دست یزید افتاده است.» این مثل کنایه‌ است از اسیر شدن در دست ستمگر، سپرده شدن امور به دست مسئولان سخت‌گیر و مقرراتی، قرار گرفتن سرنخ کار در کف اشخاص انعطاف‌ناپذیر، خسیس، خبیث، محتکر و گران‌فروش؛ سنگدلانی که به مرگ دیگران و تب خود خشنودند. + این مثل به شکل‌های زیر نیز رواج دارد: ✓ آب افتاده دست یزید. ✓ آب دست یزید افتاده ✓ آب به دست یزید افتادن(بودن) ✓ آب در دست یزید افتاده ✓ آب به دست شمر افتاده ✓ آب انبار به دست یزید افتادن 🔆 آب دریا به دهن سگ نجس نمی‌شود پشت دیگران ازکسی بدگویی کردن 🔅 آب آبرو با خودش نمی‌رود. 🔆 آبادی میخانه ز بد مستی ماست. 🔅 آب اگر درنیاید نان که در میاید. @zibastory👈
هر دونده ای این را می داند. کیلومترها می دوی و می دوی، بدون آن که واقعا دلیلش را بدانی. به خودت می گویی به خاطر هدفی این کار را می کنی یا دنبال جمعیتی هستی؛ اما دلیل حقیقی دویدن تو آن است کـه جایگزین آن یعنی ایستادن تو را تا سرحد مرگ می ترساند. به این ترتیب، در آن صبح سال 1962 به خودم گفتم: بگذار همه بگویند که ایده ات ابلهانه است... تو ادامه بده. نایست. حتی به ایستادن فکر هـم نکن تا این که به آن جا برسی و فکرت را زیاد مشغول این نکن که «آن جا» کجاست. هرچه پیش آمد فقط نایست. @zibastory👈 📖 کفش باز 👤فیل نایت
دست خط کدخدا دو نفر از مأمورین حکومت، سواره در زمین زراعی تاختند و مقداری از آن مزرعه را پایمال کردند. زارع بیچاره گفت آخر چرا به این کشت و زرع خرابی می آورید؟ گفتند از کدخدای ده، دست خط داریم. گفت باکی نیست. سپس سگش را رها کرده و به طرف آن دو مأمور اشاره کرد. نیز به آن دو پرید و لباسشان را درید. التماس کردند که بیا سگت را بگیر. گفت دست خط کدخدا را نشانش بدهید می رود. 🌱طنز 🌱 @zibastory👈
🌷 🌷 ....🌷 🌷شیرین‌ترین خاطره‌ام، جانبازی‌ام بود در سال ١٣٧٠. می‌خواهم هدیه‌ای باشد برای روز قیامتم. توی گروه تفحص بودم. می‌رفتیم برای پیدا کردن شهدای زمان جنگ. چون با مناطق آشنا بودم ١٣۵۰ شهید را با دست خودم درآوردم. یک روز رفتیم به قله ١٤۵۰، منطقه‌ای مالِ والفجر چهار. آن‌جا حدود چهل شهید پیدا کردیم. براى تفحص، جای شهدا را از آزاده‌ها می‌گرفتیم که بعد از جنگ کویت آزاد شده بودند. آن‌ها می‌دانستند کجا شهید افتاده است. گفتند آن‌جا یک سنگر منهدم شده و شهید هست. 🌷با یکی از دوستان رفتیم که تمام نقاط عملیاتی را می‌شناخت. والفجر چهار، والفجر ده و نه. بیت‌المقدس پنج و ماووت. همه عملیات‌ها و نقاط‌شان را خوب می‌شناخت. قبل از انقلاب هم عراق بود و خاک عراق را خوب می‌شناخت. باهم رفتیم و چهل شهید پیدا کردیم. ....آن شب خواب دیدم دو نفر قله سنگی را نشانم دادند و گفتند شهدا را که برده‌اید ما دو نفر جا مانده‌ایم. ما را هم ببرید. بیدار شدم. صبح با بچه‌ها رفتیم آن موقعیت را پیدا کردیم. آن کوه سنگی را پیدا کردیم و زیر سنگ ها پوتینی بیرون بود و دو شهید را آنجا پیدا کردیم. 🌷هر روز شهید پیدا می‌کردیم تا این‌که پایم رفت روی مین. شهدای ما جایی جا مانده بودند که عراق آن‌جا را از ما گرفته بود. و ما دیگر نمی‌توانستیم حین جنگ بچه‌ها را از آن‌جا خارج کنیم. بعضی ارتفاعات ده بار دست به دست می‌شد. بچه‌هایی که شهید می‌شدند، عراقی‌ها خاک می‌ریختند رویشان و.... @zibastory👈 : ماموستا عبدالکریم فتاحى