🍂
🔻 بابا نظر _ ۲
شهید محمدحسن نظر نژاد
تدوین: مصطفی رحیمی
•┈••✾❀○❀✾••┈•
▪︎فصل اول
◇ وقتی به مشهد برگشتیم در فرودگاه از بقیه کشتی گیران استقبال کردند و آنها را بردند به استادیوم تختی مشهد. از همانجا رفتم به منزل. کسی به من اعتنایی نکرد. گناه من بیرون رفتن از مجلس جشن در کابل بود.
◇ حدود یک سال ورزش نکردم. وزنم بالا رفت و مجبور شدم به ورزش رو آورم. در همان کشتی باچوخه که روزهای جمعه برگزار می شد، شرکت کردم. در سال ١٣٥٤ مجدداً از طرف شرکت برق به تیم کشتی خراسان دعوت شدم و در اردویــی کـه گذاشته بودند، شرکت کردم. کشتی گیران ملی پوش در این تیم شرکت داشتند. در مدت برگزاری اردو، بعضی اوقات بحث مذهبی و سیاسی پیش می آمد و مـن هـم جبهه می گرفتم. در پایان موقعی که آخرین شام اردو را صرف می کردیم، یک پاسبان با دو نفر شخصی آمدند و دفتری را گذاشتند جلوی من. گفتند: این در ارتباط با حزب رستاخیز است. شخص اول مملکت هم به آن رأی داده ورزشکارها هم باید رسماً در حزب ثبت نام کنند. گفتم: شخص اول مملکت مرجع تقلید نیست که هرچه بگوید، ما دنباله رو ایشان باشیم این مسائل مسائلی است که به خودمان مربوط است. گفتند: از کشور بیرونت میکنند. اگر نمیخواهی، باید بروی بیرون. گفتم اشکالی ندارد. بحثی نیست.
◇ در همین حین ناگهان از پشت مرا گرفتند و گفتند: در تمام دورانی که برگشتی به ورزش به شخص اول مملکت و حکومت اهانت کرده ای و باید پاسخگو باشی. تا آن روز نمی دانستم ساواک و سازمان امنیت چیست. ساختمانی در خیابان ملک آباد متعلق به ساواک مشهد بود. مرا گرفتند که ببرند، ورزشکارهایی که آنجا بودند حدود بیست نفری می شدند. ناراحت و سروصدا کردند. مأمورها وقتی که آن وضعیت را دیدند گفتند:
ایشان باید به دفتر حزب بیاید و به مسؤول دفتر توضیح بدهد. قصد داشتند همان جا مرا کتک بزنند ولی چون گمان کردند ممکن است شلوغ شود و ورزشکارهای دیگر اعتراض کنند، کاری نکردند. مرا آوردند بیرون و به دستم دستبند زدند. چشم هایم را بستند و آوردند توی ساختمان ساواک ملک آباد توی یک زیرزمینی که محل موتورخانه بود، کتک زدن شروع شد.
◇ شخصی را به نام اصغری از کمیته شهربانی آورده بودند. آدم قوی هیکلی بود و سبیل کلفتی داشت. چون بچه روستا بودم توجه ای به کتک خوردن نداشتم روز بعد، مرا بردند به پادگان لشکر ۷۷ خراسان ده دوازده روز تحت بازجویی قرار گرفتم. بنده خدایی بود به نام سرگرد علوی که می آمد باشگاه م.ا او با یکی دو تا از سرهنگ های دیگر رفته بود پیش سرهنگ طباطبایی که قاضی دادگاه نظامی بود. گفته بودند این آدم قلدری است و سیاسی نیست. طباطبایی هم گفته بود: من هم به این نتیجه رسیده ام که اصلاً از سیاست چیزی نمی داند. منتها زیر بار حرف کسی هم نمیرود. قدرت جسمی اش بالاست و فکر میکند همه چیز را با زور میتواند حل کند.
◇ یک روز چشمانم را بستند و مرا گذاشتند توی یک پیکان و آوردند در منطقه ای پیاده کردند. ماشین در حرکت بود که مرا بیرون انداختند. چشمانم را باز کردم دیدم نزدیک فلکه برق هستم.
خانواده ام از موضوع دستگیری اطلاع نداشتند. بعضی از مردم در آن دوران نظر بدی نسبت به زندانیها داشتند و فکر می کردند که آدم کاری کرده. تنها کسی که اطلاع داشت، پدرم بود. وقتی با سر و
صورت زخمی به منزل برگشتم خانمم پرسید: چی شده؟ گفتم: برای مسابقه رفته بودم تبریز. طرف قوی بود و روی
تشک این بلا سرم آمد و باختم
دیگر چیزی نپرسید.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
🍂
🔻 بابا نظر _ ۳
شهید محمدحسن نظر نژاد
تدوین: مصطفی رحیمی
•┈••✾❀○❀✾••┈•
▪︎فصل اول
◇ سال ۱۳۵۵ یا ١٣٥٦ هاشمی نژاد آمد که درپص مسجد فیـل سخنرانی کند. رفته بودیم به عنوان این که محافظ حاج آقـا باشیم. در بـيـن سخنرانی، ساواکیها با سه چهار تا بنز مشکی آمدند و او را از منبر پایین آوردند. هیچ کس هم صدایش در نیامد. وقتی دیدیم کسی کاری نمی کند، ما هم چیزی نگفتیم. حاج آقا ناراحت شد و دستش را از دست مأمورین خلاص کرد و گفت خودم می آیم، احتیاجی نیست شماها دستم را بگیرید.
مردمی که بیرون مسجد بودند شلوغ کردند. گویا غیرت شان بیشتر از مردم داخل مسجد بود! درگیری و تیراندازی بالا گرفت و حاج آقا را بردند. تعدادی زخمی و فکر کنم، سه چهارنفری هـم شهید شدند.
◇ بعد از آن ماجرا آیت الله صانعی در مسجد ملاهاشم سخنرانی کرد. منتها آنجا بچه ها زرنگ شده بودند. در واقع، سازمان یافته کــار میکردند. کسانی را که در آن زمان میشناختم، هادی سعادتی و مهدی فرودی بودند. حاج مهدی فرودی در آن زمان جزو سازمان «ستاره اسلام» بود.
بعد از این که از ساواک برگشتم از طریق حاج سید علی موسوی خراسانی و آقای صبوری فعالیت سیاسی ام شروع شد.
◇ ایــنهـا خانواده ام را کاملاً میشناختند اما به محض این که جرقه انقلاب خورد اولین کسی که دست مرا گرفت و از خانه بیرون کرد، پدرم بود. او آدم درشت استخوان و قوی هیکلی بود. در محل زندگی ما، دست به زدنش با چوب معروف بود. کسی جرات نمیکرد با او رو به رو شود. یادم می آید بچه که بودم به تنهایی هفت هشت نفر را حریف بود. یک روز آمد و گفت قم شلوغ شده حتماً جایی را نمیشناسی که بروی و با آنها فعالیت کنی؟
گفتم چرا.
بعد جریان را برایش گفتم.
باغ خرابه ای بود که شیخ علی تهرانی آنجا سخنرانی می کرد. کفشهای لاستیکی پایش میکرد و با حالت خاصی میآمد سخنرانی.
◇ قرار شد بیاییم به سمت چهارراه نادری - چهارراه شهدای فعلی ـــ و اطراف خانه مرحوم آیت الله سید عبدالله شیرازی بزرگ شعار بدهیم و بعد پراکنده شویم. حدود سیصد نفر بودیم عده ای می گفتند: اگر بتوانیم سه چهار بار مرگ بر شاه بگوییم خیلی خوب است. اما بار اول که گفتیم مرگ بر شاه بقیه اش را نتوانستیم بگوییم. مأمورین ریختند همه را پراکنده و یکی دو نفر را دستگیر کردند. شب بعد باز هم شیخ علی تهرانی آمد کوی طلاب، خیابان دریا و پنج دقیقه ای سخنرانی کرد. بیشتر از امام می گفت. می خواست بگوید نماینده امام خمینی است. کمی هم از مبارزات میرزاکوچک خان جنگلی حرف زد. در بین سخنرانی اش مأموران حمله کردند ولی نتوانستند کسی را بگیرند.
◇ بعد از مدتی آمدم قم. روحانی ای به نام شریعتی از هم بازیهای دوران کودکی ام بود از او تعدادی جزوه، نوار و لوازم گرفتم و برگشتم مشهد. از دوست دیگرم که عضو نیروی هوایی بود، یک قبضه کلت کالیبر ٤٥ گرفتم، با صد فشنگ و کم کم آماده شدیم برای ترور افرادی که دستشان به خون ملت آلوده بود. فعالیت ما بیشتر جنبه نظامی داشت تا تبلیغاتی از افرادی که میخواستم ترور کنم یکی فرمانده کلانتری سه مشهد بود. نزدیک بیمارستان آمریکاییها دکان نانوایی بربری بود. شاطرش از افراد خودمان بود. قرار گذاشتیم یک روز صبح از پنج تا هفت دقیقه مانده به ساعت هفت صبح، فرمانده کلانتری را که با راننده اش برای خرید نان میرفت، آنجا معطل کند تا من برسم. سر موعد که رسیدم دیدم یکی از اعضای چریکهای اقلیت او را زده است ضارب را میشناختم. فردی بود با سن و سال بالا و ریش پروفسوری که یکی دوبار دیده بودمش. متأسفانه راننده را هم زده بود. خودم را به او رساندم و گفتم: راننده را اشتباهی زدی!
گفت: فرار کن که الان میگیرنت.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
🍂
🔻 بابا نظر _ ۴
شهید محمدحسن نظر نژاد
تدوین: مصطفی رحیمی
•┈••✾❀○❀✾••┈•
▪︎فصل اول
◇ رییس کلانتری دو، صبح ها می آمد باشگاه ورزشی بهرامی و ورزش میکرد. شاگرد هم داشت. روی دیوار نوشته بودند مرگ بر شاه. داشت شعار را پاک میکرد. جلوی من را گرفت و گفت همین ها هستند که سرهنگها را ترور میکنند.
همین طور پیاده داشتم می آمدم، سرگردی را از ارتش دیدم. گفتم: سرگرد چرا جلوی مردم را می گیری؟ بگذار بروند
شروع کرد به فحاشی به حضرت امام و مردم. کمی دور شدم و گفتم: اگر به چنگم بیفتی میفهمی فحش دادن یعنی چه!
سر خیابان، سربازها جلویم را گرفتند مرا بردند کلانتری ۲ در خیابان امام رضا(ع) خیلی کتکم زدند. در طول عمرم این طور کتک نخورده بودم. چون آدم قوی ای بودم و کسی نمی توانست کتکم بزند، برایم سنگین بود.
پاسبانی بود به نام سید علی در دورهٔ قرآنی که در کوی طلاب داشتیم شرکت میکرد. خیلی دلش برای من سوخت. با تربیت بدنی خراسان تماس گرفته و گفته بود نظر نژاد را دارند میزنند اقدامی کنید. بگویید از پهلوانهای ماست، ورزشکار است و اهل این کارها نیست.
بعد رفته بود به رییس کلانتری گفته بود نظر نژاد شاه دوست است. چند بار رفت و آمد و گریه و زاری کرد تا مرا از چنگ آنها نجات داد. اشاره میکرد و میگفت هر چه من گفتم، چیزی نگو. بالاخره ساعت چهار بعد از ظهر از دست آنها خلاص شدم. اسلحه ام زیر صندلی موتور بود. با پتک موتور را خراب کرده بودند و حتی رویه صندلی پاره شده بود. موتور را همان طور آوردم تا فلکه آب، اسلحه را برداشتم و به منزل رفتم. وقتی رسیدم گفتم آب گرم کنند و بریزند توی حوض. میخواستم بروم داخل آن تا بدنم عفونت نکند. چون خودم مربی بودم راحت این مسائل را درک میکردم. تقریبا تا نصفه های شب توی حوض بودم تا ورم بدنم فرو نشست.
من، پدرم و خانواده ام در تظاهرات شرکت میکردیم. روز یکشنبه سیاه، جلوی استانداری درگیری شد. دخترم که آن زمان پنج شش ماه بیشتر نداشت به محض حمله تانکها از دست خانمم می افتد در جوی آب و گم میشود. حدود دوازده شب وقتی جلوی خانه آیت الله ابوالحسن شیرازی بودم پسرعمه پدرم که روحانی است مرا دید و گفت: پهلوان دخترت گم شده همسر و مادرت مجروح شدند و تو آمده ای این جا؟
چون ناراحت بودم گفتم عیبی ندارد شده. او هم مثل بقیه، بگردند جسدش را پیدا کنند. همان شب درهای زندان را باز کردیم. سینما آریا را آتش زده بودند. حدود چهار صبح بود که موتور را برداشتم تا بروم. رفقا گفتند نرو،
می گیرندت. گفتم باید به منزل برگردم. غصه دختر گم شده ام را نمی خورم، ولی مادرم مریض است. میخواهم خبری بگیرم و زود برگردم. جلوی خانه آیت الله مرعشی که رسیدم دیدم بنده خدایی دختر بچه ای را با خودش میبرد. بچه گریه میکرد. دختر خودم بود.
گفتم اخوی بچه را کجا پیدا کردی؟
- شده وبال گردن من. پدر و مادرش دنبالش نیامده اند.
گفتم: دختر من است.
پرسید: اسمش چیه؟ گفتم فاطمه.
در تظاهرات همیشه اسمش را روی کاغذ مینوشتیم و مثل پلاک دور گردنش آویزان میکردیم که اگر گم شد، پیدایش کنیم.
بچه را گذاشتم داخل کاپشنم و نشستم پشت موتور. در موتور سواری مهارت داشتم و قادر بودم با موتور از جوی و آبراه هایی که چهار پنج متر بود به راحتی عبور کنم. از تونل راه آهن رد شدم. مأموران کلانتری چهار مشغول نگهبانی بودند. به من ایست دادند. توجه ای نکردم و رفتم داخل درختها. یکی دو تا تیر زدند. از سمت گلشهر آمدم جلوی خانه در زدم. همسر و پدر و مادرم بیدار بودند. دویدند آمدند. پدرم گفت: دخترت گم شده، بابا! بچه همان موقع شروع کرد به گریه تعجب کردند. پدرم گفت: بچه را از کجا پیدا کردی؟ :گفتم دست یک بنده خدا بود.
به مادرش گفتم بگیرش، از گرسنگی گریه می کند. شاید خودش را خیس کرده باشد. از در داخل نرفتم. به پدرم گفتم: میروم. مواظب بچه ها باشید، ممکن است برنگردم.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
🍂
🔻 بابا نظر _ ۵
شهید محمدحسن نظر نژاد
تدوین: مصطفی رحیمی
•┈••✾❀○❀✾••┈•
▪︎فصل اول
◇ از مبارزات آن دوران، راه پیمایی شهر قوچان بود که دانشجویی هـم در آن واقعه شهید شد. قوچان در آن زمان عده ای شاه دوست هم داشت. البته بیشتر طرفدار انقلاب بودند. برای کمک به مردم با چند وانـت بــار عده ای را از مشهد با خودمان بردیم. ماشینهای زیادی همراه ما بودند. از همانجا پلیس دنبال ما راه افتاد. کاری نمیتوانستند بکنند اما نفرتشان را نشان میدادند. یک طوری میخواستند بگویند که مخالف حرکت ما هستند. ما هم آنها را مسخره میکردیم. از گردنه که سرازیر شدیم نزدیک سیلو امام زاده ای هست. همه ماشینها جلوی امام زاده ایستادند. ما هم که جلو بودیم ماشین را کنار سیلو پارک کردیم. چند نفر برای نگهبانی از ماشینها انتخاب شدند؛ از جمله شهید حسینیان، من به همراه تعدادی از بچه ها، مواظب آقای صفایی بودیم. ایشان سخنرانی کردند، حسینیان به من خبر داد که عده ای مشغول خراب کردن ماشینها هستند. تعداد ما از آنها کمتر بود و کاری نمی توانستیم بکنیم. قضیه را به حاج آقا صفایی گفتم. گفت: کاری نکنید. بگذارید خراب کنند این سند مظلومیت ماست.
در قوچان عده ای راه افتاده بودند و جاوید شاه می گفتند. پیرمردی که حدود هشتاد سال داشت نمیتوانست بگوید جاوید شاه میگفت چایید شاه و با چوب میزد به نرده ها. برادرم سعی کرد از دست من خلاص شود و برود او را بزند. گفتم اگر او را بزنی، شلوغ می شود تا وقتی حاج آقا دستور نداده، نباید کاری بکنیم. آمدم نزدیک ماشینها دیدم شیشه ها را شکسته اند. هفت هشت تا از ماشینها را واژگون کرده بودند. بنزی که کنار ماشین ما پارک شده بود، مال یک دکتر بود. او با زن و بچه اش آمده بود. گفت: شيشة ماشين من هم خرد شده از آقایان بفرستید بیایند توی ایــن ماشین و شما زن و بچه مرا تا مشهد برسانید. وقتی رسیدید کوی دکترها آنها را پیاده کنید.
گفتم اشکالی ندارد، بگویید بیایند.
آمدند. خانمش را که حدود پنجاه و پنج سال داشت، همراه با دو دختر کوچکش سوار کردیم. توی مسیر پلیس راه که ما را دید، مسخره مان کرد. شیشه اکثر ماشینها شکسته بود. پر و بالمان سوخته بود. خیلی ناراحت بودم. در پاسگاه پلیس راه چناران، یکی از افراد پلیس راه به من فحش داد. دو سه بار دستم رفت روی اسلحه که بزنمش باز گفتم اینجا شلوغ کاری به پا میشود و گناهش به گردن من می افتد. تحمل کردم تا به مشهد رسیدیم. خانم و بچه های آن بنده خدا را اول کوی دکترها پیاده کردم، وقتی رسیدم جلوی منزل آیت الله شیرازی، دیدم همه ماشینهای صدمه دیده جلوی منزل ایشان پارک کرده اند. پرسیدم: آمده اید چکار کنید؟ گفتند: می خواهیم از حاج آقا مقداری پول بگیریم و ماشین ها را
درست کنیم. گفتم بیایید برویم من ماشینهای شما را درست میکنم. چون من شماها را برده ام منتظر حاج آقا نباشید. ایشان هم بالاخره باید چهار پنج نفر از ثروتمندان را ببیند تا چیزی به شما بدهند. با پول آن زمان سی و پنج هزار تومان دادم تا ماشین ها درست شدند. چون من کارگاه بافندگی داشتم می توانستم از عهده آن برآیم. یکی از وانت نیسانهایی که تعمیر و ترمیم شد، متعلق بـه ورزشکار جوانی به اسم سیداحمد بود. ایشان، جلوی منزل آقای شیرازی تیر خورد و شهید شد.
قضیه بعدی هم مربوط است به قوچان عده ای از اهالی قوچان و چناران میخواستند به طرفداری از شاه بریزند به خیابانها. من اول رفتم دروازه قوچان چون گفتند «آلو سگ» و «حسن خان» و تعدادی از کشتی گیران از آن طرف دارند می.آیند. تعدادی که از مشهد با ما حرکت کردند خوب و بد داشتند ولی به امام علاقه مند بودند. به عنوان مثال وقتی گفتم چنین قضیه ای پیش آمده و میخواهیم زد و خورد کنیم علی روحانی و محمد کرته که در مشهد یکه بزن بودند با ما آمدند. همه راه افتادند. یادم است آستین ها را بالا زدیم پدرم - خدا رحمت کند ـ آدم پیری بود. گفتم آقاجان تو مریضی نیا گفت: من هنوز سه چهار تا از این جوانانها را حریفم من از تو بهتر چوب میزنم. گفتم باید بدوی تو نمیتوانی بدوی سنّت زیاد است.
گفت: نه، می آیم.
ادامه دارد......
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
1_6773142639.mp3
6.95M
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
شادی ارواح طیبه شهدا و امام شهدا صلوات
موکب های استان های مختلف در مسیر نجف تا کربلا
#خوزستان
موکب امام رضا علیه السلام شهر اهواز
عمود ۱۱۱۵
#اصفهان
موکب بقیه الله اعظم شهرضا
نجف اشرف مسجد سهله
مسیر نجف کربلا عمود ۹۶۰
موکب خادم الاسحاق علیه السلام شهرستان هرند استان اصفهان شارع العباس عمود 1390(عمود های قرمز رنگ)
موکب شهدای شهرضا عمود ۹۶۰ جهت اسکان و پذیرایی زائران عزیز
#فارس
بین عمود ۱۸۷ و ۱۸۸
موکب جابر ابن عبدالله انصاری خرامه
#خراسان_رضوی
موکب سلسله الذهب، نیشابور
عمود 1097
#کرمانشاه
موکب حضرت رقیه عمود 1182
#کهکیلویه_و_بویراحمد
سلام موکب قاسم ابن الحسن علیه السلام شهر یاسوج عمو 431
#البرز
عمود ۸۱۰ موکب کریم اهل بیت علیه السلام اشتهارد
#قم
موکب شهدای شهرک شهید زین الدین از قم عمود 567
موکب درمانگاه علوم پزشکی قم عمود ۲۱۵ خدمات پزشکی ودرمانی
#مازندران
۱-علویون- ساری- نجف پل ثورت العشرین جنب مقبره آیت الله حکیم .
اسکان و تغذیه و برنامههای فرهنگی
۲-صاحب الامر- ساری- کربلا میثم تمار کوچه فاطمه الزهرا سلام الله علیها سوین واحد
اسکان . تغذیه . برنامههای فرهنگی
۳-قمر بنی هاشم دودانگه - ساری-عمود ۱۰۵۴ و حسینیه علی ابن موسی الرضا علیه السلام کربلا معلی وعمود ۱۰۵۲
اسکان و تغذیه .
۴-شهدای چهاردانگه - ساری - مرز مهران
تغذیه . درصورت ضرورت اسکان محدود تا پانصد نفر
۵-زوار الرضا علیه السلام - ساری - کربلا حی الحسین مدرسه ابتدایی الطور،اسکان.تغذیه.درمانگاه. برنامه فرهنگی
۶-فاطمه الزهرا سلام الله علیها - قائمشهر - عمود ۲۸۷،
اسکان . تغذیه. درمانگاه . برنامههای فرهنگی
۷-خادم الحسین - قائمشهر - مرز مهران
تغذیه
۸-شهید بلباسی - قائمشهر - عمود ۷۱،اسکان و تغذیه . برنامههای فرهنگی
۹- آبشار عاطفه مازندران - بابل - عمود ۷۹۴،
اسکان و تغذیه
۱۰- شهدای بابلکنار - بابل - عمود ۴۶۴،اسکان و تغذیه
۱۱-محبان اهل بیت - بابل - کربلا شارع الجاره،اسکان و تغذیه
۱۲-فاطمه الزهرا سلام الله علیها - بابل - کربلا ورزشگاه المپیک ،اسکان .تغذیه.درمانگاه. برنامه فرهنگی
۱۳- شهید اندرزگو - بابل - عمود ۲۱۸،
اسکان . تغذیه. غرفه کودک .برنامه فرهنگی
۱۴- شهدا - سوادکوه و سوادکوه شمالی - کربلا حی الحر مقابل تعلیب، مقابل کهربا مدرسه المسار ،اسکان . تغذیه.درمانگاه.برنامه فرهنگی
۱۵- علی ابن موسی الرضا علیه السلام - آمل - عمود ۱۴۴،اسکان و تغذیه
۱۶-خادمین کربلا - آمل - ابتدای جاده نجف به کربلا حی الرحمه حسینیه ساحت الزهرا سلام الله علیها
اسکان و تغذیه
۱۷-شهدای مدافع حرم - آمل - عمود ۱۳۴،
اسکان و تغذیه.درمانگاه
۱۸-حضرت ابوالفضل علیه السلام - سیمرغ - عمود ۵۳۲،اسکان و تغذیه
۱۹-شهدا - بابلسر - کربلا خیابان قزوینی جنب هتل عطا الحسین علیه السلام ،اسکان و تغذیه .درمانگاه . عکاسی.برنامههای فرهنگی
۲۰-خدام الحسین - فریدونکنار - عمود ۱۲۱۶، اسکان و تغذیه
۲۱- شهدا - محمودآباد - کربلا حسینیه روبروی بیت مرتضی قزوینی اسکان و تغذیه
۲۲-باب المراد - محمودآباد - کربلا میدان تربیه مدرسه البشاعه اسکان و تغذیه
۲۳- باب الحوائج – نور - کربلا شارع عباسی مقابل بیمارستان امام حسین علیه السلام اسکان و تغذیه
۲۴-حضرت علی اصغر - بهنمیر - کربلا صحن حضرت زینب سلام الله علیها اسکان و تغذیه
۲۵-قدمگاه شهدا - چالوس - نجف جنب ساختمان ستاد بازسازی عتبات عالیات
اسکان و تغذیه . درمانگاه
۲۶-شهدای رامسر - رامسر - عمود ۱۰۳۶،اسکان و تغذیه
۲۷-شهدای - تنکابن -(شهدای مدافع حرم غرب سابق ) عمود ۹۷۲،اسکان و تغذیه
۲۸-صاحب الزمان عجل الله - تنکابن - عمود ۳۵۶،اسکان و تغذیه
۲۹_ موکب شهدا - سوادکوه و سوادکوه شمالی -کربلا حی الحر مقابل تعلیب، مقابل کهربا مدرسه المسار خدمات: اسکان . تغذیه.درمانگاه.برنامه فرهنگی
۳۰_کربلا_میدان الجمعیه_مرکزیه_مقابل مجتمع خرید(حول الحارث الریاضی)کوچه هتل عطاء الحسین_موکب الشهدا شهرستان بابلسر
۳۱_سلام موکب امام حسن مجتبی علیه السلام مازندران مستقر در نجف اشرف (بنات الحسن)
#تهران
موکب صاحب الزمان عجل الله تهران
کربلای معلی باب القبله امام حسین علیه السلام میدان التربیه حی النقیب حی النهر*
شهرستان پیشوا عمود ۹۷۹
#کرمان
موکب شهدای شهرستان دارالصابرین بم
کربلایی معلی سمت راست پل حضرت عباس جسر العباس علیه السلام داخل مدرسه
موکب امام علی علیه السلام شهرستان رفسنجان عمود ۱۰۹۷
#یزد
موکب الغدیر یزد با وسعت ۵هزار مترمربع در فاصله ۷۰۰ متری حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام و جنب جسرالعباس علیه السلام
#آذربایجان_شرقی
سلام
موکب امام حسین علیه السلام
لکلر شهرستان ملکان عمود ۴۴۴
1640812_374-1723231381052.mp3
5.19M
بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیم
اللّٰهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِيقَ الطّاعَةِ، وَبُعْدَ الْمَعْصِيَةِ، وَصِدْقَ النِّيَّةِ، وَعِرْفانَ الْحُرْمَةِ، وَأَكْرِمْنا بِالْهُدىٰ وَالاسْتِقامَةِ، وَسَدِّدْ أَلْسِنَتَنا بِالصَّوابِ وَالْحِكْمَةِ، وَامْلَأْ قُلُوبَنا بِالْعِلْمِ وَالْمَعْرِفَةِ، وَطَهِّرْ بُطُونَنا مِنَ الْحَرامِ وَالشُّبْهَةِ، وَاكْفُفْ أَيْدِيَنا عَنِ الظُّلْمِ وَالسَّرِقَةِ، وَاغْضُضْ أَبْصارَنا عَنِ الْفُجُورِ وَالْخِيانَةِ، وَاسْدُدْ أَسْماعَنا عَنِ اللَّغْوِ وَالْغِيبَةِ،
وَتَفَضَّلْ عَلىٰ عُلَمائِنا بِالزُّهْدِ وَالنَّصِيحَةِ، وَعَلَى الْمُتَعَلِّمِينَ بِالْجُهْدِ وَالرَّغْبَةِ، وَعَلَى الْمُسْتَمِعِينَ بِالاتِّباعِ وَالْمَوْعِظَةِ، وَعَلىٰ مَرْضَى الْمُسْلِمِينَ بِالشِّفاءِ وَالرَّاحَةِ، وَعَلىٰ مَوْتاهُمْ بِالرَّأْفَةِ وَالرَّحْمَةِ؛ وَعَلىٰ مَشايِخِنا بِالْوَقارِ وَالسَّكِينَةِ، وَعَلَى الشَّبابِ بِالْإِنابَةِ وَالتَّوْبَةِ، وَعَلَى النِّساءِ بِالْحَياءِ وَالْعِفَّةِ، وَعَلَى الْأَغْنِياءِ بِالتَّواضُعِ وَالسَّعَةِ، وَعَلَى الْفُقَراءِ بِالصَّبْرِ وَالْقَناعَةِ، وَعَلَى الْغُزاةِ بِالنَّصْرِ وَالْغَلَبَةِ، وَعَلَى الْأُسَرَاءِ بِالْخَلاصِ وَالرَّاحَةِ، وَعَلَى الْأُمَراءِ بِالْعَدْلِ وَالشَّفَقَةِ، وَعَلَى الرَّعِيَّةِ بِالْإِنْصافِ وَحُسْنِ السِّيرَةِ،
وَبارِكْ لِلْحُجَّاجِ وَالزُّوَّارِ فِى الزَّادِ وَالنَّفَقَةِ، وَاقْضِ ما أَوْجَبْتَ عَلَيْهِمْ مِنَ الْحَجِّ وَالْعُمْرَةِ، بِفَضْلِكَ وَرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.
#سلام_امام_زمانم♥️
مهربانم،
دستے بر دلهایمان بڪش
ڪہ این دلها، در نبودت
تڪہ سنگهایے تپندهاند..
بیا و دلهایمان را دل ڪن.
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج🌤
السَّلامُ علیکُم یا اهلَ بَیتِ النُّبوَّة
🤍14 شاخه گل صلوات نذر🤍
سلامتی و ظهور مولا و مقتدایمان
حضرت مهدی عجل الله تعالی
فرجه الشریف با عجل الفرجهم
🤍*اَللّهُمَ*
🕊*صَلَّ*
🤍*عَلی*
🕊*مُحَمَّد*ٍ
🤍*وَآلِ*
🕊*مُحَمَّد*
🤍*وَعَجِّل*
🕊*فَرَجَهُم*
🤍*وَ اَهلِک*
🕊*عَدُوَّهُم...*
🤍*اَللّهُــــمَّ*
🕊*عَجـِّل لِوَلیِّکَ*
🤍*الفَـرَج*🤍🕊🤍*
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
مداحی آنلاین - حلالم کن - پویانفر.mp3
9.83M
#اربعین
هر چقدر گریه کنم
سیر نمیشم حسین جانم
«لبیک یاحسین جانم»
#یا_حسین_جانم
#یا_مهدی_جانم
#بسیاردلنشین
🎙#محمدحسین_پویانفر
صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلفــَرَج
بحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها
https://eitaa.com/hossienebnali