وقتی این مرد بزرگ از جبهہ بہ خانہ میآمد
آن قدر ڪار ڪرده بود ڪہ شده بود یڪ پوست و استخوان و حتی روزها گرسنگی ڪشیده بود ،جادهها و بیابانها را برای شناسایی پشت سر گذاشتہ بود
اما در خانہ اثری از این خستگی بروز نمیداد
مینشست و بہ من میگفت:
در این چند روزی ڪہ نبودم چہ ڪار ڪردهای،چہ ڪتابی خواندهای و همان حرفهایی ڪہ یڪ زن در نھایت بہ دنبالش هست ،من واقعاً احساس خوشبختی میڪردم
شهید#حسن_باقری🕊🌹