فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارادت شهید ذوالفقاری (پسرک فلافل فروش)به حضرت زهرا
#لبیک_یا_خامنه_ای
#شهدا_شر_منده_ایم ❤️
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج🤲
5.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید حاج قاسم سلیمانی:
فلسطین خط مقدم ما و همه
جهان اسلام است.
#شهیدانه
🌹🕊🌹🕊
#حجاب_مهدوی
🔥 #حجاب زیباست ولی…
.
📌شهیدی گفت:
«خواهرم…تو در سنگر حجاب مدافع خون منی…»😔
.
📌شهید دیگری گفت:
«خواهرم… #استعمار از سیاهی چادر تو بیشتر از سرخی خون من می ترسد…»😔
.
⚡️یادمان باشد که تا ابد مدیون این شهدائیم...
شهدایی که لباس و نوع شلوار و مُد روز برایشان معنایی نداشت…❕❗️❕
⚠️#حجاب هم فرهنگی است که مُد روز و مدلهای مختلف بر نمیدارد…⚠️
.
بانوی خوبم !.
فلسفـه #حجاب
تنها به گنـاه نیفتـادن مردهـا نیست!‼️‼️
.
که اگر چنین بود ،
چرا خدا تو را با #حجـاب کامل
به حضور میطلبد در عاشقانه ترین عبادتت؟!⁉️⁉️
.
🔴جنـس تو با #حیـا خلق شده....
رعایت حجاب تو شرط #انتظار_حجت_ابن_الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است.🤔.
💥#حجاب تو هم #زمینه_ساز_ظهور_مهدی_زهراست...
پاکی تو ❤️قلب امام زمانت ارواحنا فداه را شاد می کند.
#داستانک
ارزش کارها از دید خداوند
نقل میکنند ذو النّون مصری که بیشتر به تصوّف معروف بود تا به عرفان، زمستان سردی از منزل خود بیرون میآید و میبیند یکی از همسایههای او که اتّفاقاً یهودی بود، روی برف دانه میپاشد. تعجّب کرد که دانه را روی برف نمیپاشند، بذر را روی زمین میپاشند که محصول بدهد.
سؤال کرد: برای چه دانه را روی برف میپاشی؟ گفت: جناب ذو النّون، هوا خیلی سرد است، قاعدتاً در این هوای سرد پرندهها به سختی غذا پیدا میکنند. دانه میپاشم که غذای چند پرنده باشد. ذو النّون گفت: این کار را برای چه کسی میکنی؟ آن یهودی گفت: برای خدا. ذو النّون خندهای کرد و یک نگاه عاقل اندر سفیهی به او انداخت،
گفت: خدا که این چند دانه پاشیدن یک یهودی را نمیبیند، «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ»[۱] خدا از انسانهای باتقوا قبول میکند. آن یهودی گفت: جناب ذو النّون، خدا ببیند یا نبیند، بالاخره غذای چند پرنده که میشود.
یک مدّتی گذشت، ذو النّون به خانهی خدا مشرّف شده بود، داشت طواف کرد. یک مرتبه در سیل جمعیّتی که دارند پروانهوار اطراف خانهی خدا میگردند، چشم او به همان همسایهی یهودی افتاد که با چه اشک و حالی طواف میکند. گفت: او چه زمانی مسلمان شد که ما خبردار نشدیم؟
ذو النّون خود را از بین جمعیّت به این همسایه رساند، گفت: تو کجا و این کجا؟ تا چشم آن یهودی به ذو النّون افتاد، گفت: جناب ذو النّون، خدا هم دید، هم پسندید. چون ذو النّون به او گفته بود: خدا این چند دانه را نمیبیند. گفت:
🌹مژده بده مژده بده یار پسندید مرا
🌹سایهی او گشتم و او برد به خورشید مرا
🌹جان دل و دیده منم گریهی خندیده منم
🌹یار پسندیده منم یار پسندید من
همان چند دانهای که پاشیدم، تو گفتی خدا نمیبیند، به نظر تو کوچک بود، در چشم خدا بزرگ بود. به من توفیق داد که به من اینجا آمدم، مسلمان شدم. ذو النّون همانجا سر خود را به طرف آسمان بلند کرد، گفت: خدایا، چقدر ارزان میخری!
یک چیزهایی در چشم ما کوچک است و دیده نمیشود، امّا به نظر خدا بزرگ است، نمره میدهد، امتیاز میدهد و برعکس ما به یک چیزهایی خیلی نمره میدهیم، خدا نمره نمیدهد، ارزش چندانی نزد او ندارد.
[۱]– سورهی مائده، آیه ۲۷٫