#داستانک
ارزش کارها از دید خداوند
نقل میکنند ذو النّون مصری که بیشتر به تصوّف معروف بود تا به عرفان، زمستان سردی از منزل خود بیرون میآید و میبیند یکی از همسایههای او که اتّفاقاً یهودی بود، روی برف دانه میپاشد. تعجّب کرد که دانه را روی برف نمیپاشند، بذر را روی زمین میپاشند که محصول بدهد.
سؤال کرد: برای چه دانه را روی برف میپاشی؟ گفت: جناب ذو النّون، هوا خیلی سرد است، قاعدتاً در این هوای سرد پرندهها به سختی غذا پیدا میکنند. دانه میپاشم که غذای چند پرنده باشد. ذو النّون گفت: این کار را برای چه کسی میکنی؟ آن یهودی گفت: برای خدا. ذو النّون خندهای کرد و یک نگاه عاقل اندر سفیهی به او انداخت،
گفت: خدا که این چند دانه پاشیدن یک یهودی را نمیبیند، «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ»[۱] خدا از انسانهای باتقوا قبول میکند. آن یهودی گفت: جناب ذو النّون، خدا ببیند یا نبیند، بالاخره غذای چند پرنده که میشود.
یک مدّتی گذشت، ذو النّون به خانهی خدا مشرّف شده بود، داشت طواف کرد. یک مرتبه در سیل جمعیّتی که دارند پروانهوار اطراف خانهی خدا میگردند، چشم او به همان همسایهی یهودی افتاد که با چه اشک و حالی طواف میکند. گفت: او چه زمانی مسلمان شد که ما خبردار نشدیم؟
ذو النّون خود را از بین جمعیّت به این همسایه رساند، گفت: تو کجا و این کجا؟ تا چشم آن یهودی به ذو النّون افتاد، گفت: جناب ذو النّون، خدا هم دید، هم پسندید. چون ذو النّون به او گفته بود: خدا این چند دانه را نمیبیند. گفت:
🌹مژده بده مژده بده یار پسندید مرا
🌹سایهی او گشتم و او برد به خورشید مرا
🌹جان دل و دیده منم گریهی خندیده منم
🌹یار پسندیده منم یار پسندید من
همان چند دانهای که پاشیدم، تو گفتی خدا نمیبیند، به نظر تو کوچک بود، در چشم خدا بزرگ بود. به من توفیق داد که به من اینجا آمدم، مسلمان شدم. ذو النّون همانجا سر خود را به طرف آسمان بلند کرد، گفت: خدایا، چقدر ارزان میخری!
یک چیزهایی در چشم ما کوچک است و دیده نمیشود، امّا به نظر خدا بزرگ است، نمره میدهد، امتیاز میدهد و برعکس ما به یک چیزهایی خیلی نمره میدهیم، خدا نمره نمیدهد، ارزش چندانی نزد او ندارد.
[۱]– سورهی مائده، آیه ۲۷٫
🌹سهم ثابت ما از لذت
اگر باور کنیم سهم ما از لذت در دنیا هیچگاه کم نمیشود و طبق مقدرات الهی سهمیۀ خود را دریافت خواهیم کرد، هیچگاه گناه نخواهیم کرد. هرچه از طریق گناه بناست به ما برسد از راه صواب بهترش به ما خواهد رسید.
گناه فقط سهمیۀ ما را از لذت کم میکند،⏬
و راه درست، سهمیۀ ما را افزایش هم میدهد
🌹این شعر خیلی قشنگه🌹
💞تو نام توبه را بنویس ، امضا کردنش با من
دلت را خانه ما کن، مصفّا کردنش با من
💞به ما دردِ دل افشا کن، مداوا کردنش با من
اگر گم کرده ای ای دل، کلید استجابت را
بیا یک لحظه با ما باش، پیدا کردنش با من
💞بیفشان قطره ی اشکی، که من هستم خریدارش
بیاور قطره ای اخلاص، دریا کردنش با من
💞اگر درها به رویت بسته شد، دل بر مکن بازآ
در این خانه دق الباب کن، وا کردنش با من
💞به من گو حاجت خود را، اجابت می کنم آنی
طلب کن آنچه می خواهی، مهیّا کردنش با من
💞بیا قبل از وقوع مرگ، روشن کن حسابت را
بیاور نیک و بد را، جمع و منها کردنش با من
💞چو خوردی روزی امروز ما را، شکر نعمت کن
غم فردا مخور، تأمین فردا کردنش با من
💞اگر عمری گنه کردی، مشو نومید از رحمت
تو نام توبه را بنویس، امضا کردنش با من
🌹خدایا
به حق نام بزرگ و با عظمتت
همان نامی که همه درهای بسته را می گشاید
و سختی ها را آسان می کند
همان نامی که همه تاریکی ها را می زُداید
و دشواری ها را برطرف می کند
به حق نام عظیمت
همان که کهکشان ها را می آفریند
یا زیر و زِبَر می کند
دستهایمان را بگیر,,
تا در سیاهی ها و تاریکی هایی که ما را
احاطه کرده اند
طریق تو را گم نکنیم
و در فراز راه ها و نشیب ها؛
مقصد و مقصود را فراموش نکنیم
و جز خواست تو؛
به هیچ چیز دیگری تن ندهیم
مگذار یک لحظه،
حتی یک لحظه
تو را از خاطر ببریم
و مگذار به یک لحظه
بی حضور تو
به زندگی کردن راضی شویم