.
✅**قصه عجیب مأمون**
♦️سفیان ابن نزار میگوید روزی بالای سر مامون ایستاده بودم مامون گفت:
میدانی چه کسی #تشیع را به من تعلیم داد⁉️
همه گفتند نه به خدا!
گفت پدرم هارون مرا اموخت ❗️
گفتند این چگونه بود و حال اینکه هارون اهل بیت را میکشت!!!!!
مامون گفت برای ملک و سلطنت میکشت زیرا سلطنت عقیم است و پدرومادر ندارد!
آنگاه مامون گفت:
سالی با پدرم رشید به حج رفتیم وقتی به مدینه رسیدیم پدرم به دربان خود گفت هیچکس برمن وارد نشود مگر اینکه نسب خود را بگوید.👌
پس هرکه وارد میشد میگفت من فلان بن فلان هستم .
پس روزی من ایستاده بودم که فضل بن ربیع امد و گفت ای خلیفه پیرمردی بر در ایستاده و اصرار میدارد که« موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب است» ( صلوات الله وسلامه علیهم)
پدرم رو به من و برادرانم امین و موءتمن و سایر سرهنگان بالای سرش که ایستاده بودیم کرد و گفت :
خود را محافظت کنید یعنی حرکت ناشایستی از شما سرنزند❗️
پس گفت به او اجازه دهید که وارد شود برمن.
و ما در این حال بودیم که پیرمردی که از زیادی عبادت در شب زردرنگ و مکان سجده ی او خراشیده و زخم شده بود داخل شد .
ما همه نظر به جلال و عظمت و هیبت او میکردیم و وقتی بر پدرم وارد شدند پدرم برخواست و تا اخر بساط ایشان را استقبال کرد و رو و دو چشمشان را بوسید
و دست ایشان را گرفت و به صدر مجلس آورد و
ایشان راپهلوی خود نشاند و با ایشان سخن گفت و احوال پرسی کرد...
و زمانی که ایشان خواستند بروند بازهم پدرم دو چشم و روی ایشان را بوسید
و رو به من و امین و موتمن کرد و گفت همراه عموی خود بروید و رکاب اورا بگیرید و لباس هایش را درست کنید و تا منزل اورا مشایعت کنید👌
پس ما چنان کردیم که پدر گفته بود
در راه که همراه او بودیم ایشان پنهانی رو به من کرده و مرا به #خلافت بشارت داده و فرمودند:
چون مالک این امر شوی با فرزند من(امام رضا علیه السلام) نیکویی کن.
پس برگشتیم و من وقتی مجلس خالی شد رو به پدرم کردم و گفتم:
پدر این چه کسی بود که تو اورا انقدر تعظیم و تکریم فرمودی و بر صدر مجلس نشاندی 😳😳
پدرم گفت این مرد امام مردمان و حجت خدا برخلق است و خلیفه او میان بندگان است .
گفتم یا امیرالمومنین نه آن است این صفت ها که گفتی.
این صفت ها همه از آن توست پدرم .
پدرم گفت :
من در ظاهر به قهر و ظلم امام جماعت گشته ام و موسی بن جعفر امام است والله که او ازمن وهمه خلق سزاوارتر است به مقام خلافت.
و اگر تو که پسرم هستی درامر خلافت با من نزاع کنی سرت که دو چشمت درآن است برمیدارم
زیرا که ملک عقیم است (به قول امروزی ها سیاست پدرومادرندارد)
و انجا بود که من فهمیدم که مذهب تشیع حق و حقیقت است.👌
📕عیون اخبار الرضا جلد اول ص ۸۸
@zohe72.کانال کمیل