🔸پدر آیت الله بهجت در نوجوانی در حال مرگ بوده که ندایی را میشنود: این را رها کنید، او پدر «محمد تقی» است.
🔰 آیتالله «محمدتقی بهجت» در ۱۶ ماهگی مادر جوانش را از دست میدهد. و این، آغاز رنج بزرگمردی بود که خداوند میخواست نه در ناز و نعمت، بلکه در رنج و تعب و مشکلات پرورش یابد تا سرانجام از مصلحین و اولیای الهی شود..
❤️ پدرش علاقه زیادی به محمدتقی داشت. و گرچه محمدتقی در مکتبخانه محصلی درسخوان بوده، یک بار مربی او را کتک میزند. پدر آیتالله بهجت، شاعر بود و برای مربی مکتبخانه قصیدهای میفرستد. از ابیات این شعر:
محمد تقی جان مرا چوب زدن یعنی چه
گل و بستان مرا چوب زدن یعنی چه
🔻آیتالله بهجت در ۱۴سالگی برای ادامه تحصیل راهی نجف میشود و میرزا محمود بهجت، دلتنگ دردانه خود..
🎼 در تصویر بالا، شعریست که همین ایام پدر آیتالله بهجت در فراق فرزندش سروده:
رفتی و داغ تو اندر دل ماند
ای دل و جان به فدای تو تقی
عکس تو ناظر و خود نامنظور
ای نظرمان به فدای تو تقی
🔸گرمای محبت و ادب این خانواده را مقایسه کنید با خانواده طبقه بورژوا
❇️ #انسان_طراز
❇️ #خانواده_طراز
👈پیش به سوی ایران ۱۴۴۴
🇮🇷 @iran1444_ir
✴️ وارد منزل علامه جعفری شدیم ایشان مشغول صحبت بود و چند نفری در اطراف علامه نشسته بودند.
🔹ابراهیم با عصای زیر بغل وارد اتاق شد. علامه یکباره نگاهش به در افتاد از جا بلند شد و به استقبالش آمد بعد با همان لهجهی زیبا گفت: بهبه آقا ابراهیم بفرمائید بفرمائید.
🔹ابراهیم را با خودش بالای مجلس برد همه به احترام او بلند شدند بعد علامه حرفی زد که بسیار عجیب بود من اگر خودم نمیشنیدم باور نمیکردم.
🔹علامه با اصرار گفت: «آقا ابراهیم، برو جای من بنشین، ما باید شاگردی شما را بکنیم.» تا علامه این جمله را گفت نگاه کردم به صورت ابراهیم مثل لبو سرخ شده بود. همان جا کنار شاگردها نشست و گفت: استاد، تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید.
🔹علامه بعد از اصرار زیاد به جای خودش برگشت. قبل از اینکه بحث خود را ادامه دهد، رو به دوستانی که در کنارش بودند جملهای گفت که خوب به یاد دارم.
🔹علامه فرمود: این آقا ابراهیم استاد بنده هستند.
✅ من چیز زیادی از درجات علمی علامه جعفری نمیدانستم، فقط دیده بودم که مرتب در تلویزیون سخنرانی میکند. اما همینقدر میفهمیدم که کلام این فیلسوف و عالم بزرگ، بیدلیل نیست.
#انسان_طراز
#شهادت_حاصل_حلال_زادگی