eitaa logo
ظهور نزدیکه ان شاءالله
9.2هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
14.7هزار ویدیو
42 فایل
هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است 🌱 هدف از ایجاد کانال معرفت بیشتر به امام و خودسازی و در نهایت زمینه سازی ظهور...❤️💚 جهت تبادل و تبلیغ 👈 @Gol_narges_110 کپی با ذکر صلوات آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 📖 السَّلامُ عَلی الْمُدَّخَرِ لِکَرامَةِ اَوْلِیآءِ اللَّهِ وَ بَوارِ اَعْدآئِهِ... 🌱سلام بر مولایی که با آمدنش دوستان خدا سربلند می شوند و دشمنان خدا سر به نیست. سلام بر او و بر روزی که خدا در انتظار آن است. 📚 بحار الأنوار، ج‏99، ص 117. @zohoor_nazdike_enshaallah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 🌺 🌺 ثواب تلاوت این صفحه هدیه 😍😍😍😍
1_1761449231.mp3
2.08M
╼═══┅ ༺🌼༻ ┅═══╾ 💠چہ خوش اسٺ اگر بمیــرم بہ رهِ ولاےِ مهــــدے 💠سـَـر و جــان بَهــا نَــدارد ڪہ ڪُنم فَداے مهــــدے 💠همـہ نَقــدِ، هستـےِ خـود بِدهَـم بہ صــاحب‌جـــان 💠ڪه یڪـے دَقیـقہ بینَــم رُخِ دلگشـــاے مهــــدے @zohoor_nazdike_enshaallah
💕 ظهور نزدیکه ان شاءالله 🔆امروز 432277 وز از غیبت بهارانسانیت گذشت😔 🔷معرفت مهدوی🔷 🌹ﻣُﺴْﺘَﺒْﺼِﺮٌ ﺑِﺸَﺄْﻧِﻜُﻢْ🌹 🔹زیارت جامعه کییره🔹 🍃با ذکر این عبارت ﻃﻠﺐ ﺑﺼﻴﺮﺕ ﻣﻲ‌ﻛﻨﻴﻢ ﺑﻪ ﺟﺎﻳﮕﺎﻩ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﮔﻤﺮﺍﻫﻲ ﻣﺨﺎﻟﻔﺎﻥ ﺷﻤﺎ. 🍃۱- ﺑﻪ ﻣﻴﺰﺍﻥ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﻓﻌﻠﻲ ﺭﺍﺿﻲ ﻧﻴﺴﺘﻴﻢ ﻭ ﻃﻠﺐ ﻓﺰﻭﻧﻲ ﻣﻲ‌ﻛﻨﻴﻢ ( ﻣﺴﺘﺒﺼﺮ ﺑﺎﺏ ﺍﺳﺘﻔﻌﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻃﻠﺐ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ.) 🍃۲-ﻣﺎﻳﻞ ﻧﻴﺴﺘﻢ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ صرفا ﺷﻨﺎﺧﺘﻲ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ. ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺑﺪﻭﻥ ﺑﻴﻨﺶ ﻣﺮﺍ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻲ‌ﺩﻫﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﻧﻬﺮﻭﺍﻥ ﻭ ﺟﻤﻞ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻋﻠﻲ (ﻉ) ﺷﻤﺸﻴﺮ ﻛﺸﻴﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺍﻣﺮ ﺳﺒﺐ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ ﮔﺎﻫﻲ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﻭ ﻳﺎ ﻋﻘﺐ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻧﻢ ﺣﺮﻛﺖ ﻛﻨﻢ. 🍃ﻣﻲ‌ﺧﻮﺍﻫﻢ با ﺍﻳﻦ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻴﻨﺶ ﺻﺤﻴﺤﻲ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ.ﻧﻤﻲ‌ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺷﻨﺎﺧﺘﻢ ﺗﻘﻠﻴﺪﻱ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻠﻜﻪ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺷﻬﻮﺩﻱ ﻣﻲ‌ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺗﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﻴﻨﻢ ﻭ ﺍﺭﺍﺩﺕ ﺧﺎﺹ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ امام زمانم ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ. 🍃ﻫﺮ ﭼﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﻲ‌ﺷﻨﺎﺳﻢ ﺩﺭ ﻣﻲ‌ﻳﺎﺑﻢ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺣﻖ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺭﺍ ﺑﺠﺎ ﺁﻭﺭﻡ. ﺯﻳﺮﺍ شما ﺟﻠﻮﻩ ﺻﻔﺎﺕ ﺣقید ﻭ ﺻﻔﺎﺕ ﺣﻖ ﺑﻲ‌ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺍﺳﺖ. 🍃۳- ﺩﺭ ﺑﺼﻴﺮﺕ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺟﺎﻳﮕﺎﻩ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻳﺎﺩﻩ ﻃﻠﺐ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺍﻣﺮ ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺭﺑﻄﻲ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻧﺪﺍﺭﺩ. 🍃ﺍﻳﻦ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺼﻴﺮﺕ ﻣﻲ‌ﺩﻫﺪ ﺗﺎ ﺍﻣﻮﺭ ﻓﺎﻧﻲ ﻭ ﮔﺬﺭﺍ ﻭ ﺑﻲ‌ﺍﺭﺯﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﺗﻘﺎﺿﺎ ﻧﻜﻨﻢ. 🍃ﺩﺭ ﺭﻭﺍﻳﺖ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ:ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ علیه السلام ﺭﻭﺯﻱ ﺑﻪ ﺣﻤﺎﻡ ﺭﻓﺘﻨﺪ. ﻓﺮﺩﻱ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﻤﻲ‌ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺑﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﮔﻔﺖ: ﻛﻴﺴﻪ‌ﺍﻱ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﻣﻦ ﺑﻜﺶ، ﻓﺮﺩ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﻮﺑﻴﺦ ﻛﺮﺩ . ﻓﺮﺩ ﻋﺬﺭﺧﻮﺍﻫﻲ ﻛﺮﺩ ﺍﻣّﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ (علیه‌السلام) ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﺍﺷﻜﺎﻟﻲ ﻧﺪﺍﺭﺩ. 🍃"ﻣُﺴْﺘَﺒْﺼِﺮٌ ﺑِﺸَﺄْﻧِﻜُﻢْ" ﻳﻌﻨﻲ ﻣﻦ ﻛﻪ ﻣﻲ‌ﺩﺍﻧﻢ ﺣﻘﻴﻘﺘﺎً ﻧﻤﻲ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﻢ ﺍﻣّﺎ :‌ ﺁﺏ ﺩﺭﻳﺎ ﺍﮔﺮ ﻧﺘﻮﺍﻥ ﻛﺸﻴﺪ                    ﻫﻢ ﺑﻪ ﻗﺪﺭ ﺗﺸﻨﮕﻲ ﺑﺎﻳﺪ ﭼﺸﻴﺪ... 🍃ﻣﻲ‌ﺩﺍﻧﻢ ﺷﻤﺎ ﻣﺨﻠﻮﻗﻴﺪ ﻭ ﺧﺎﻟﻖ ﻧﻴﺴﺘﻴﺪ ﺍﻣّﺎ ﺩﺭ ﻣﺨﻠﻮﻗﻴﺖ ﺑﻲ‌ﻧﻈﻴﺮ ﻫﺴﺘﻴﺪ.ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﻢ،ﮔﻤﺮﺍﻫﻲ ﻣﺨﺎﻟﻔﻴﻦ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻣﻲ‌ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺸﻨﺎﺳﻢ. ✍استاد شجاعی 😥 ┄┅══✼🌼✼══┅┄ 🍁ما را به جهان جز غم هجران تو غم نيست غم هاى جهان در برغم‌ هاى تو غم نيست‏ 🍁هجران تو ما را به خدا رنج ملال است‏ نا ديدن رخسار تو جز رنج و الم نيست‏...😔😔😔 @zohoor_nazdike_enshaallah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ هنوز ریحانه... از سورپرایزش، خبر نداشت.☺️🙈یوسف بلندگوها را چک کرد. همه چیز آماده و مهیا بود. 🎤مداح شروع کرد.. ✨بِسمِـ اللّه الرَّحمن الرَّحیمـ. الحمدلله اللّه رب العالمین.الحمدلله رب العالمین. الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین. بولایه سلطان اولیاء. سخن گذار ممبر سلونی.سرور مطلّبی.ابن عم نبی.در و هل اتی. مهر برج انّما. شهسوار لافتی. پیشوای انبیاء. عروة الوثقی. کلمة الحسنی. سیدالاوصیاء. عماد الاصفیاء. رکن الاولیاء. آیة اللّه العظمی... صدای دست و سوت و کِل کشیدن... مردان تالار، به آسمان رفته بود.😁😂😍👏👏 ریحانه ذوق میکرد..😍 چقدر دلش برای هیئت لک زده بود.😢☺️ از چند روز دیگر که به شیراز میرفتند دیگر نمیتوانست هیئت برود.. از خوشحالی... اشک در چشمانش حلقه زده بود.😢او هم مثل یوسفش✨.ع.✨ را داشت.😍 مداح میخواند و ریحانه همراهش میخواند.. _خیرالمومنین. امام المتقین.اول العابدین. أزهد الزاهدین. زین الموحدین. حبل الله المتین.لنگر آسمان و زمین.وجه الله. عین الله. نوح الله. سرالله. اذن الله. روح الله. باب الله. سیف الله. عبدالله. اسدالله الغالب آقاجاااانم علی بن ابی طالب...😍✨ ریحانه به وجد آمده بود. همراه مداح میخواند. با گوشیش به همسفرش پیام داد. 📲_سورپرایزت خیلی چسبید..تاج سر.😍 📲_قابلت نداشت بانوجانم😊 مداح مدح میکرد.. مولودی خواند... واسونک شیرازی خواند.. مردها همه یا دست میزدند😁👏 یا شوخی میکردند. 😂😜تالار را روی سرشان برده بودند.... اما خانمها نشسته بودند. نه دستی، نه شادی ای...😔🙁 ریحانه سورپرایزش را دیده بود... چقدر خدا را میکرد، بخاطر داشتن چنین همسری.😍 به نمازخانه تالار رفت. بجای آورد. ریحانه سعی میکرد... سردی، کنایه ها و اخم های میهمانان تاثیری روی رفتارش نداشته باشد. سخت بود خیلی سخت.😔 یکی میگفت_ وا چرا اینو آوردن مگه اینجا مسجده؟!..!😕 یکی میگفت_ خدا شانس بده ببین یوسف چکار میکنه براش😐 دیگری میگفت_ اصلا عروس خوشکل نیس. دلم برا یوسف میسوزه که بدبخت شد...😏 آن یکی میگفت_ معلوم نیس چی به خورد یوسف داده.. حتما جادوش کرده..!!!😕 آن شب گذشت... با تمام شیرینی ها و تلخی هایش... با تمام طعنه ها و حرفهای نسنجیده برخی میهمانانش. چند روز گذشت ... دوست داشتند زودتر زندگیشان را آغاز کنند.. 💞نگران بودند که نداشتند.. 💞 که تمام شده بود.. عازم شیراز بودند... ریحانه تمام وسایلش را در کارتون چیده بود و یوسف بسته بندی کرده بود.📦صبح زود قرار بود ماشین بار🚛 بیاید تا بار بزند جهیزیه ریحانه را. از همه خداحافظی میکردند... از خانواده، دوست، همسایه و حتی فامیلهایی که ۶ماه فقط و زدند، و تاجایی که توانسته بودند با سردی، دخالت، قصد برهم زدن مراسمها داشتند.. اما خب.. قدرت همه شان از و جوان کمتر بود. به شیراز رسیدند.. به اصرار حاج حسن دوست عمو محمد، سوئیت یک خوابه ای که در بود، رفتند.😊 که مدتی زندگی کنند... تا یوسف بگیرد. کند بتواند رهن کند خانه ای را. ریحانه همه جهیزیه اش را گوشه اتاق چید...☺️ یوسف تخت را بست. یخچال، اجاق گاز، ماشین لباسشویی و تلویزیون را راه انداخت.😊👌 نیمی از مهر گذشته بود... یوسف هرچه کرد وام جور نشد.😥تمام تلاشش را کرده بود. حس شرمندگی تمام وجودش را پر کرده بود.😣😓چند روزی فقط بدنبال وام بود...کم کم پس اندازش تمام میشد.. کار در چاپخانه درآمد زیادی نداشت که تا آخر ماه نیاز مالی نداشته باشد.. به هردری میزد نمیشد.نمیدانست چه کند.حمایت پدر مادرش را که نداشت.از قرض کردن هم خوشش نمی آمد.😞 بعد از دانشکده به خانه نرفت.. فقط قدم میزد... نه خدایا پول خونه رو از کجا جور کنم..؟! یا مولا خودت بدادم برس.همه چیم شمایید. ام شمایید.چکار کنم... قدم میزد و میکرد میزد..ولی .. باصدای زنگ گوشی اش، تماس را برقرار کرد. ریحانه_ یوسفم کجایی.؟! خوبی؟! نگرانتم..! قلبت درد نمیکنه!؟😥 _خوبم. چیزی میخای بخرم برا خونه؟😒 _هیچی نمیخام. از غم صدات معلومه خوب نیستی! طوری شده..!؟🙁😥 سوار تاکسی شد. به مقصد خانه. _چیزی نیس..! دارم میام.😊 _نه.. فقط مراقب خودت باش😥 تماس را قطع کرد،.. شیشه را پایین داد. پاییز 🍂بود اما سردی هوا را حس نمیکرد. آرنجش را روی پنجره گذاشت.با پشت انگشتانش روی لبهایش ضرب میزد... چکار کنم... قرض نه.. خدایا قرض نه.. فرج کن..😞🙏 ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ مهدوی چی میشد اگه طرح لبخند تو،🌸 توی قاب چشم زمین می نشست🌸 چی میشد اگه شیشه ی عمر شب 🌸 باخورشید روی شما می شکست🌸 @zohoor_nazdike_enshaallah
🔴 نمــاز شــب بیسـت و سوّم مـاه رجـب برای رسیدن به درجات بهشتی 🔵 پیامبـر اکـرم ﷺ فرمودند:هـرکس در شب بیست و سوّم ماه رجب۲ رکعت نماز بجا بیاورد در هـر رکعت:بعد از «حمـد» ۵ مـرتبه سوره «والضُّحیٰ» را بخواند 🌕خـداوند در برابر هر حرف و به تعداد هـر مرد و زن کافر یک درجه در بهشت به او عطا می کند و نیز ثواب ۷۰ حج و ثواب کسی که در تشییع ۱۰۰۰ جنازه شرکت جسته و نیز ثواب کسی که به عیادت ۱۰۰۰ بیمار رفته و پاداش کسی که حاجت ۱۰۰۰ مسلمان را برآورده نموده است ، به او عطا می کند. 📚اقبال الاعمال سید ابن طاووس ج۲ ص۸۲۴ 🟣 چه خوب است که این نماز ساده و پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم. @zohoor_nazdike_enshaallah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شبتون مهدوی 🌙 التماس دعای فرج 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْإِمَامُ الْوَلِیُّ الْمُجْتَبَی وَ الْحَقُّ الْمُنْتَهَی... 🌱سلام بر تو ای گوهری که خدا تو را برای خودش آفریده است. سلام بر تو که تمام حقایق عالم، پرتویی از خورشید توست. سلام بر تو و بر روز طلوعت... 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس @zohoor_nazdike_enshaallah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 🌺 🌺 ثواب تلاوت این صفحه هدیه 😍😍😍😍
4_5847938560115610889.mp3
12.29M
۸۰ طعم هیچ محبتی برای من، لذیذتر از طعم محبت خدا نیست ❗️ حاضرم هرچه دارم در راه خدا فدا کنم ❗️ هیچ کس را به اندازه‌ی رسول‌الله و اهل بیت علیهم‌السلام دوست ندارم ❗️ واقعاً ؟؟؟ 💥 از کجا مطمئنیم این جملات فقـــط حرف یا توهم ما نیست، و حقیقت دارد؟ @zohoor_nazdike_enshaallah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕 ظهور نزدیکه ان شاءالله 📹 | «دیدار امام‌زمان"عجل‌الله‌تعالےفرجہ"» ‼️بعضی‌ از منتظران محب و معتقد تمام گریه‌هاشون برای اینه که امام زمان رو ببینن، به ظهور و غربتش کاری ندارن... 🎤¦...اسـتادپنـاهیـان @zohoor_nazdike_enshaallah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ نیمی از مهر گذشته بود... یوسف هرچه کرد وام جور نشد... تمام تلاشش را کرده بود.. حس شرمندگی تمام وجودش را پر کرده بود... 😣😓 چند روزی فقط بدنبال وام بود... کم کم پس اندازش تمام میشد.. کار در چاپخانه درآمد زیادی نداشت که بتواند کنند.. نمیکرد.. بانویش بود..بانوی بود.. اما یوسف چنان شرمنده بود... که رویی نداشت.. سکوتی عمیق میکرد.. به هردری میزد نمیشد... نمیدانست چه کند... پدر مادرش را که نداشت... از هم خوشش نمی آمد.😞 ١٣ شهریور زندگیش را با همسفرش شروع کرده بود.. همان روز را تعیین کرد.. که مالش حلال باشد.. که رزقش پربرکت باشد.. ساعت ٣ظهر شد.. کلاسهای دانشکده تمام شده بود.. با ماشین مسافرکشی میکرد.. اما بانویش خبر نداشت.. دلش را وصل کرد.. ✨خدایا پول خونه رو از کجا جور کنم..؟! یا مولا خودت بدادم برس..همه چیم شمایید. ام شمایید.چکار کنم. میکرد ولی .. گوشه خیابان نگه داشت.. با دستانش فرمان ماشین را قاب گرفت. سرش را روی دستش گذاشت. باصدای زنگ گوشی اش، با مکث، تماس را برقرار کرد.. ریحانه_ سلام.. کجایی.؟! خوبی؟!.. نگرانتم..! قلبت درد نمیکنه!؟😥 _سلام..خوبم.😔 ریحانه _صدات پر از غمه.. چیزی شده.؟! یوسف_ چیزی میخای برا خونه بخرم.!؟ ریحانه _هیچی نمیخام. از غم صدات معلومه خوب نیستی! سوالمو با سوال جواب میدی..!؟😥 یوسف_ 😔 ریحانه_ یوسفم..!! وقتی خاستم اون شرط رو بذارم برا این وقت ها بود..! یه چیزی بگو.. 🙁 .🤐 نقاب خوشحالی زد. ماشین را روشن کرد. _چیزی نیس بانو..! دارم میام.😊 _یووسفم...!😒 _جان دل😍 _مراقب خودت باش.😥 تماس را قطع کرد،.. شیشه را پایین داد. پاییز بود اما سردی هوا را حس نمیکرد... آرنجش را روی پنجره گذاشت.با پشت انگشتانش روی لبهایش ضرب میزد... آخدااا... چکار کنم...😞 قرض نه.. خدایا قرض نه.. فرج کن..😞🙏 ماه مهر به پایان میرسید.. اما وام جور نشده بود.. محرم شدنشان که بدون هیچ جشنی بود..😞 مهرش را که بخشیده بود..😞 قرارش این بود او را خوشبخت کند..😞 قول داده بود به خدایش، به دلش، که همه کار کند برای خانمش، که خوشبختش کند.😣 قرار بود چیزی برایش کم نگذارد..😓 اما چرا هرچه میکرد کمتر به نتیجه میرسید... از اول مهر، هر روز ٧صبح تا ٣ظهر دانشگاه بود... ٣تا ٧شب مسافرکشی میکرد.. ٧ تا ١٠ شب چاپخانه بود.گاهی هم تا صبح می ماند، نماز صبح را میخواند. تا ٧ میخوابید و بعد به دانشکده میرفت. به خانه که می آمد.. موجی از غم و غصه، در دلش تلنبار شده بود. .. ماه مهر به پایان میرسید... دانشکده بود. اذان ظهر به افق معبود پخش بود. به نمازخانه رفت. آخرین سجده، نماز تصمیم گرفت... باید✨توسلاتش را از سر میگرفت.✨ 🌸به مادرسادات.س. بخواند حدیث کسا را.. 🌸به سالار شهیدان.ع. هر روز بخواند زیارت عاشورا را. 🌸به امام حی وزنده حضرت حجت.عج. بعد نماز صبح بخواند دعای عهد را. دلش برای بانویش پر میزد..😍💞 بانویی که به محض رسیدن به شیراز دنبال کار رفت.. همه جا سابقه کاری میخواستند، معرفی نامه، پارتی، رشوه،.. تا کاری با درآمد کافی داشته باشی. در نهایت کاری که در کارگاه خیاطی بود را پیدا کرد.. ... 😊 بعد از کلاس مستقیم بسمت خانه حرکت کرد.. نمیخواست کسی بفهمد مشکلش چیست. حتی به همدمش حتی ریحانه دلش. مدام درفکر بود.سکوت مطلق.. کم حرف شده بود... هرچه همسرش میپرسید. طفره میرفت. هرچه سوال میکرد. او را میپیچاند. به حاج حسن تماس گرفت که امروز چاپخانه نیاید، اما فردا جبران میکند.. نماز مغرب را خواند.. ادامه دارد...