eitaa logo
ظهور نزدیکه ان شاءالله
9.2هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
14.7هزار ویدیو
42 فایل
هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است 🌱 هدف از ایجاد کانال معرفت بیشتر به امام و خودسازی و در نهایت زمینه سازی ظهور...❤️💚 جهت تبادل و تبلیغ 👈 @Gol_narges_110 کپی با ذکر صلوات آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
(علیه‌السلام)💚 ز سوے عرش رحمن ، نوید شادے آمد بشارٺ اے محبان ، آمد ڪجایے یا بن زهرا بده ما را ڪہ روح و ایمان امام هادے آمد (علیه‌السلام) مبارکباد🌺 اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏻 https://eitaa.com/joinchat/2104623196C07139a0285
💕 ظهور نزدیکه ان شاءالله 👈 خانم های بخوانند ✅ نکاتی از پاسخ های حجة الاسلام 💠 1- است و معمولا موجب ساخته شدن علاقه های وَهمی و غیر واقعی و های خیالی می شود و زمینه‌ی مساعد برای رفتارهای است و دام شیادان و ... 💠 2. به علاقمندی های زیر 20 سال اعتماد نکنید. 💠 3. هر علاقمندی ای باید با انجام رسمی از سوی پسر و اش چک و تایید شود. یعنی علاقه‌ی بدون خواستگاری فوری و رسمی، تقلبی است و می تواند بهانه ای برای ارتباط و ارضای نیاز بدون مسئولیت و...باشد! یک علاقه مندی واقعی باید فورا با خواستگاری رسمی خانواده پسر در پروسه ازدواج قرار گیرد و این خود محک خوبی برای تشخیص است. 💫 خواستگاری به آمدن پسر و خانواده اش با و بیان واضح خواستگاری و اعلام برنامه هایشان و... می گویند، نه به گوشه و کنایه یک بی کار! و بی برنامه!! 💠 4. خطاهای راهبردی یا استراتژیک یک دختر خانم را می توان در مواردی مثل عاشقی یک طرفه، توهم عاشقی ، دوستی با و روابط گناه آلود؛ (در هر حدی!؛ همین که عدم رضایت خدا در رابطه ای باشد برای سیاهی و بی برکتی آن رابطه کافیست) ، انتخاب نادرست ، جوگیر شدن ، عدم استفاده از با خبره و خردمند ، بی توجهی به نقش اساسی خانواده اصلی در ازدواج و تشکیل خانواده جدید ، عدم آگاهی از ، سستی در فراگیری مهارتهای لازم برای انتخاب همسر و مهارت های موفق و ... دانست. 💠 5. از گناه باید ترسید و هرکس باید خودش را موعظه کند (کُن واعظا لِنفسِک) خود را بترساند. 💫 گناه؛ (هر گناهی) انتها ندارد، تمامی ندارد، سیر شدن و سیراب شدن نداره؛ روابط با بجز ازدواج ، بی ترديد خطرناک است! اما اگر خدای ناکرده مرتکب خطایی شدیم، در اینباره با کسی سخن نگو! مبادا اشاعه ی فحشا شود و مبادا آدم رویی با نفس آلوده اش این مقدار ترس و توجه را هم از تو بگیرد و شتاب تو را به سوی خشم الهی زیاد کند. نعوذبالله گناه مثل آب شور دریا فقط میکُشد! و نمی کند. 🔰 6. اگر روابط خارج از داشتیم، یکدفعه و با قاطعیت تمامش کن و هر چه یادگاری و ... دارد مرجوع کن یا بریز دور و با هرکسی درد دل نکن! اگر کسی از بین دوستان یا عاقل و -یعنی در حد رعایت حلال و حرام و محرم و نامحرم - و راز دار بود با او کن. توبه اولین گام است. "اگر کنج خانه ات توبه کنی، پاک تر می شوی تا در وسط شهر به دست علی تازیانه بخوری" این نظر علی علیه السلام است. پس تردید نکن. 💫 قطع ارتباط نیازی به موافقت و توافق با طرف مقابل ندارد و نباید احساس مسولیتی نسبت به او داشته باشید. یک طرفه و جدی رابطه را قطع کنید! 🔰 7. با اين افراد اصلا ازدواج نكنيد: 1. معتاد (مگر ترک انگيزه اي كند و ديگر معتاد به حساب نيايد) و (شراب خوار) 2. بيمار رواني (بيماري كه ارتباطش را با واقعيت از دست داده و تا كاملا درمان نشده) 3. بي دين و لا مذهب (رعايت اين توصيه براي تمام افراد بشر با هر دين و مذهبي مفيد است) 4. بد اخلاق ، تند خو (كسي كه اخلاقش قابل پيش بيني نيست) 5. مادی و بخيل 6. مجرم خو ، و خلاف كار 7. دوست باز افراطی (و مطلقا بي تمايل نسبت به خانواده) 8. بی كاره و علاف 9. زيبا از خانواده فاسد 10. بچه ننه (وابستگي شدید به و خانواده) 🔰 8. یکی از مهمترین علل شایع مشکلات دختر خانم ها پایین بودن عزت نفس و احساس ارزشمندی آنهاست! عاشقی یک طرفه شاید ناشی از پایین بودن عزت نفس هم باشد. خودت را بهتر بشناس و به توانایی ها و استعدادهایت بیشتر توجه کن... 🔰 9. تا پسری از شما صریح و روشن ، محترمانه و جدی -نه سرِکاری- نکرده او را جدی نگیرید و در موردش فکر و بررسی نکنید ؛ چون موجب ایجاد زمینه های علاقه های وهمی و های یک طرفه و در نهایت شاید زمینه ی رابطه نامشروع باشد (چون اغلب پسرها این رفتار دختر را صحیح ارزیابی نمی کنند و او را عفیف نمی پندارند. پس متاسفانه به نیت گناه ... یعنی تو با اشتباه خودت یک جوان پاک را به گناه انداختی و شاید زمینه خطاهای بعدی او را فراهم کردی). 🔰 10. های یک طرفه و علاقه های وهمی مهمترین عامل تخریب فرصت های ازدواج یک دختر خانم است. با شماست. دخترها مراقب کاهش تدریجی شانس ازدواج باشند. عشق برای شما نباید فقط یک سرگرمی باشد ؛ بلکه باید بسیار مهمتر باشد چون مقدمه زندگی مشترک و است و ازدواج بازی نیست ❗️ https://eitaa.com/joinchat/2104623196C07139a0285
💕 ظهور نزدیکه ان شاءالله # *حرف_قشنگ* 🌷 وقتی از چیزی که دوست داشتی گذشتی...! با هوای نفست کردی...! همه کاراهاتو برای رضای خدا فقط و فقط رضای انجام دادی...! وقتی بدی کردن بهت ، فقط کردی..! وقتی بجز خدا و اهل بیت (علیه‌السلام) و شهدا تو دلت نبود...! وقتی عاشق جونتو سرت در راه (علیه‌السلام) شدی...! وقتی تونستی نگاهتو روی کفشات ثابت کنی...! و راه بری...! و خیلی وقتی های دیگه...! شهید میشی...💚 https://eitaa.com/joinchat/2104623196C07139a0285
💕 ظهور نزدیکه ان شاءالله 🌸 که وقتی از کسی. و ای به دل می گیرم، درحقیقت ی او می شوم؛ او افکارم را تحت کنترل خود می گیرد؛ اشتهایم را ازبین می برد؛ آرامش ذهن و نیات خوبم را می رباید و لذت کار کردن را از من می گیرد؛ اعتقاداتم را ازبین می برد و مانع از استجابت دعاهایم می گردد؛ او آزادی فکرم را می گیرد و هرکجا که می روم برایم مزاحمت ایجاد می کند؛ هیچ راهی برای فرار از او ندارم. تازمانی که بیدارم، بامن است و وقتی که خوابیده ام، وارد رویاهایم می شود؛ وقتی مشغول رانندگی هستم یا وقتی در محل کار خود هستم، کنار م است؛ هرگز نمی توانم احساس شادی و راحتی کنم... او حتی بر روی تُنِ صدایم نیز تاثیر می گذارد؛ او مجبورم می کند تا به خاطر سوء هاضمه، سَر دَرد و یا بی حالی دارو مصرف کنم؛ او لحظات شاد و فَرح بخش زندگی را از من می دزدد؛ 🌸 بنابراین دریافته ام اگر نمی خواهم یک باشم، در دل نسبت به دیگران کینه و رنجشی نداشته باشم! خود را در آیینه نگریستم و دریافتم ارزش من بیش از یک فکر نا آرام است. دانستم دلم جایگاه است که همواره مرا لبریز از و و می کند. ❤ پس دلم را برای او از هر چه غیر او بود خالی کردم https://eitaa.com/joinchat/2104623196C07139a0285
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ _برنامه ت چیه؟! میخای چکار کنی؟! میبینی که یاشار راهش رو انتخاب کرد.میره سر خونه زندگیش!! از نظر من هیچ مشکلی نیس. اگه تصمیمت قطعیه، مهسا مورد خوبیه.! صاف و بااقتدار نشست و گفت: _سریعتر خبرش رو بهم بده، برا هر دوتاتون میخام یه جشن بگیرم! اما خیلی مفصل. یاشار که نهایتا تا عید صبر کنه. تو هم زنگ بزن ب اقای سخایی، قرارعقد رو برا قبل عید، بذار. سکوت کرده بود.تا کلام پدرش به رسد.😔 _بابا شما دیگه چرا!! ؟؟شما که منو میشناسین! من از...😒 پدرش کلامش را قطع کرد و باعتاب گفت: _تو چی هااان؟! از مهسا هم خوشت نمیاد؟؟😠 کم کم صدای پدرش بالا میرفت.. _فکر کردی کی هسی؟؟همین که من میگم..!😠یا تا ٧ فروردین مراسم برپا میشه یا کلا از ارث محرومی!!! حتی یه پاپاسی هم گیرت نمیاد!! اینو تو کلت فرو کن..!!مطمئن باش.!😠☝️ کوروش خان پشت سرهم این جملات را ردیف کرد.و عصبی راه اتاق را در پیش گرفت... یوسف مات از حرفهای پدرش، ازتصمیماتش، نمیدانست جواب را چه بدهد..!!!که حرف دل خودش باشد..ناچار فقط کرد! حداقل نمیکرد!😔 اکبرآقا باناراحتی نگاهش میکرد. سهیلا سری با تاسف برایش تکان میداد. مادر وخاله شهین هم دلخور از وضعیت نیم نگاهی به او انداختند و باز گرم حرفهای خودشان شدند. حس اضافی بودن را داشت. از خودداری خودش هم خسته شده بود. حالا یاشار و سمیرا هم از حیاط به جمع آنها اضاف شده بودند.یاشار بدون توجه به جو ایجاد شده، روبه اکبرآقا کرد و گفت: _اکبرآقا اگه اجازه بدید،ما امشب بشیم. ٧ فروردین هم عقد و عروسی باهم بگیریم. توی این یکماه و خورده ای، همه کارها رو انجام میدم. یاشار نگاهی به خاله شهین کرد تا تایید حرفش را بگیرد. خاله شهین_خیلی هم خوبه، من که موافقم، شما چی میگین اکبرآقا! ؟ اکبر اقا با خنده گفت: _چی بگم،..!خب... داماد که ماشالا راضی، عروس هم راضی، گور 'بابای عروس' ناراضی😁 همه خندیدند.😀😃😄حتی یوسف. جلو رفت صمیمانه دست برادرش را فشرد. _خیلی خوشحالم برات داداش، خوشبخت بشین😊 یاشار _ممنون. تو هم یه فکری کن زودتر تا سرت ب باد نرفته.😜 و قهقهه ای زد.😂یوسف هم خنده اش گرفته بود.😁به درخواست یاشار، محرمیتشان را یوسف خواند.همه دست میزدند. همه خوشحال بودند.😁😊👏👏فخری خانم بلند شد شیرینی🍰 را گرداند تا همه دهانشان را از این وصلت شیرین کنند. همه مشغول حرف زدن بودند.فخری خانم بالا رفت برا دلجویی از همسرش. با پایین امدن پدرش از پله ها،اکبرآقا گفت: _کوروش خان ما تصمیمات اصلی رو گذاشتیم شما بیاین بعد. کوروش خان، با شکوه و اقتدار دستانش را درجیبش کرد، و آرام از پله ها پایین می آمد.بسمت اکبرآقا رفت. _همه بیاین اینجا همه روی مبلهایی نزدیک به هم نشستند... سمیرا، به محض محرم شدنشان،روسری و مانتو اش را درآورد... دیگر جایی برای یوسف نبود. جمع خداحافظی کرد.به آشپزخانه رفت وضو✨ گرفت.و به اتاقش پناه برد. اینجور انتخاب کردن... برایش مفهومی نداشت. همیشه عقیده داشت، حرمت ، حرمت، و حتی هم برایش قائل بود. وارد اتاقش شد.. فکر اینکه چرا اینهمه میان خود وخانواده اش تفاوت هست،یک لحظه او را رها نمیکرد. آدم درد دل کردن و بازگو کردن دردهایش نبود.اما چراهای زندگیش، زیاد بود. سوالهای ذهنش چند برابر شده بود..! فکرش بسمت آقابزرگ رفت.پدر پدرش. با او راحت تر بود.حتی راحت تر از پدرش. شب از نیمه گذشته بود..🌌 سجاده را پهن کرد، خواست ✨دو رکعت نماز✨ اقامه کند، برای تا دستهایش را بالا برد.... تمام تصویرهای میهمانی مانند فیلمی🎞 مقابلش صف بست.😈نمیدانست چه کند،..😱😰 با دستهایش روی صورتش را پوشاند، چند صلواتی✨ فرستاد،ذهنش را متمرکز کرد و دوباره برای تکبیر دستهایش را بالا برد. باز هم نشد،...😰 تصمیمش را گرفته بود،😈آنهمه عشوه های دختران و زنان کارخودش را کرده بود!!! معصوم که نبود!! خیلی نگاهش را میکرد، بود!اما خب بهرحال بود، بود، زیبا بود، و مورد توجه همه.! خودش را در بیابانی میدید.. . و نیروهایی که به او هجوم می آوردند.😱😈😰😈😱 دستهایش را پایین انداخت.. عادت داشت چفیه روی دوشش می انداخت بهنگام نماز... ادامه دارد... @zohoor_nazdike_enshaallah
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ تا ساعت ۴ عصر حرف زدند.. غذا خوردند. سمیرا درددل میکرد.گریه میکرد و ریحانه دلداریش میداد.. از بی عاطفه بودن یاشار.. از زخم زبانهای مادرشوهرش.. از اینکه صاحب اولاد نمیشدند.. از تمام بی احترامی ها.. سمیرا گریه میکرد و عذرخواهی میکرد.. گریه هایش از بود.. درد هایی که روی هم شده بود.. یاشار غد بود.. عذرخواهی نمیدانست.. مهم بود زندگیش اما بلد نبود که چه کند.. چگونه دل بدست آورد.. 💭ریحانه یادش آمد.. به وقتی نامزد بودند.. چطور یوسفش دلخوری را از دلش درآورد.. چطور او را به سفره خانه برد.. همه کار کرد تا لکه سیاه اندوه دلش برطرف شود.. سمیرا میگفت...و ریحانه صبورانه گوش میکرد.. سمیرا_ هیچ وقت یادم نمیره که مراسمتونو بهم زدم..همه چی رو مسخره میکردم.. از اول جریان شما تا شب عروسیتون.. ریحانه منو ببخش..😞 _یه چیزی بود.. دیگه گذشته..😊 _تمام این بلاها نمیدونم از کجا نازل شد😭مگه من چن سالمه.. میخاد بده منم ام رو گذاشتم اجرا😭 ازش کردم.. بدم میاد ازش..😭ازدواج ما بود که بعد ١ ماه زود سرد شد..😭۶ ماه بقیه رو کردم ریحانه.. تحمل میدونی چیه.!؟😭 و میدونی اصلا.. 😭 ریحانه_😒😔 سمیرا_ نه بابا... تو چه میدونی من چی میگم. تو و یوسف دارید زندگی میکنین نه مث من بدبخت😭 سمیرا بلند بلند حرف میزد.. گریه میکرد.. عذرخواهی میکرد.. ریحانه گاهی گوش میکرد.. گاهی نصیحتش میکرد.. و گاهی همدردی.. ساعت نزدیک ۵ بود.. ریحانه تماسی گرفت با حبیبش،😍 که میوه بخرد..🍉 آبروداری کند.. که میهمان دارند.. ورودی خانه را... یوسف، ای را آویزان کرده بود.. که وقتی درب خانه باز میشود، خانه اش، نداشته باشد..😊☝️ سمیرا.... مات حرکات ریحانه شده بود..😧😳 برایش باورکردنی نبود.. مگر ریحانه آرایش بلد بود..!!؟؟😳 مگر میدانست..؟؟!!😳 چقدر ریحانه بود.. چقدر بانو بود.. با اینکه همیشه بود..فکر میکرد حتما ایرادی دارد.!😞😥 .. چقدر زندگیش با او فاصله داشت.. زندگی ریحانه و یوسف پر از و ولی زندگی خودش اول و بعد 😭 ریحانه... حسابی به خودش رسیده بود.💅 سمیرا به عادت همیشگی اش،... لباس آزاد می پوشید.. عجب .. عجب .. آیفون خانه به صدا در آمد.. ادامه دارد... @zohoor_nazdike_enshaallah