💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق
💞قسمـــٺ #بیستم
مراسم شروع شده بود...
اما خبری از عمومحمد نبود.بیرون هیئت رفت. گوشه ای مشغول صحبت با گوشی اش بود.😊
باید به ریحانه میگفت...
که سیستم را چک کرده بود. نمیدانست چطور او را #صدا کند.اهل خجالت نبود اما کمی #شرمش می آمد که صدایش کند.نزدیک درب ورودی خواهران که رسید،
ریحانه را دید...
#نیم_نگاهی کرد. #سریع نگاهش را به زیر انداخت. گویی جسمی سنگین به زمین افتاده بود.چیزی در وجودش پایین ریخت...
پشیمان از حرف زدن با ریحانه، آرام خواست وارد قسمت برادران شود، که باصدای ریحانه ایستاد.
ریحانه_ ببخشید آقایوسف مجلس شلوغه، سیستم دو الان قطع شده،مشکل از سیمش هم نیست. بیزحمت یه چک کنین.
ناخواسته به تته پته افتاده بود.!
سرش را #بیشتر پایین برد، با ته صدایی که بیرون می آمد، گفت:
_ب...بله... چ.. چشم الان چک میکنم.
جمله اخر را سریع گفت و #بدون هیچ نگاهی سریع وارد مجلس شد.مهران قرار بود سیستمها را چک کند بعد به کمک میثم رود..!
علی مشغول خواندن✨زیارت عاشور✨بود. مجلس شلوغ بود.بسمت آمپلی فایر رفت.
خواست سیستم دو را درست کند، کلا بلندگو را قطع کرد....! بعد دقایقی مستمعین صلواتی فرستادند..
دستی بر شانه یوسف نشست...
عمو محمد بود. یوسف سریع بلند شد. سرش را شرمنده به زیر انداخت.😓عمو محمد سریع بلندگو را وصل کرد.
یوسف_سیستم دو... قطع شده بود..!
جمله اش را بریده، پایان رسانید..
شرمنده و کلافه، از زیر نگاه سنگین عمو فرار کرد.سرش را بلند نکرده بود که چهره عمو را ببیند.خودش نمیدانست چه میکند.سریع از مجلس بیرون رفت.
میانه راه حمید را دید. دست حمید را گرفت و باسرعت راه رفت.
یوسف _ماشینت کجا پارک کردی؟
حمید_ چیشده..؟😕
جواب حمید سکوت بود...
_اوناهاش اونجا ست😐
بسمت ماشین رفتند.یوسف در سرنشین را باز کرد و سریع سوار شد.
حمید_ اومده بودم خیر سرم هیئت! نمیذاری که...!! 😑
باز هم یوسف سکوت کرد.حمید ماشین را دور زد خواست سوار شود
حمید _میگی چیشده یا برم؟!😐
یوسف کلافه از ماشین پیاده شد دستی به گردنش کشید.
_هیچی.. هیچی... میخای بری برو..!!
حمید در ماشین را بست. بسمت یوسف آمد و گفت:
_خل شدی تو پسر..! 😕یه کاره منو میکشونی اینجا.. بعد میگی میخای بری برو... یوسف حالت خوبه؟؟!!😐
سرش را پایین انداخت...
کلافه دستی به گردنش کشید. و بسمت هیئت رفت.حمید با قدمهای تند خودش را به او رساند. بازویش را گرفت با لحنی تند گفت:
_وایسا ببینم..!! تو چت شده اصلا..😠✋
یوسف کلافه گفت:
_نمیدونم حمید...! نمیدونم...! اصلا هیچی نمیدونم....! ولم کن...!!!😣
کلافگی و آشفتگی یوسف، #کاملاهویدا بود...
حمید با تعجب به یوسف نگاه کرد. در سکوت زیرچشمی نگاهی به یوسف میکرد.متحیر و متعجب بود.!🙁😟
تا حالا یوسف را به این حال ندیده بود.!
یوسف چنان #عمیق در فکر بود...
که نگاه های سنگین حمید را ندیده بود. اهل برملا کردن رازهای دلش نبود.حتی به حمید، حتی به علی.حمید هم سکوت کرد. آرام در کنار هم راه میرفتند...
به هیئت رسیدند...
آنطرف تر،خانمی بهمراه دو دخترش، بیرون از هیئت، در گوشه ای، با ریحانه گرم حرف زدن بودند.
یوسف سرش را بالا آورد، تا از حمید خداحافظی کند..
ریحانه روبرویش بود، چشمش به ریحانه خورد، #سریع چشمش را به زیر افکند.
با همین نگاه دلش لرزید...
نگاه های متعجب و پرسوال را بیخیال شد.! بدون خداحافظی، برگشت، و بسمت خانه رفت...
قدرت حرف زدن نداشت، تنها راهش همین بود که به خانه رود...
میثم و مهران، یوسف را دیدند که کلافه ست، حمید بسمتشان رفت. چای و کیکی از روی میز برداشت.
حسین_ یوسف چش شد یهو..!
مهران_چقدر کلافه بود.!
#آشفتگی_یوسف را هرکه میدید، میفهمید. حتی اگر یوسف را نمیشناخت، چه برسد به رفقای هیئتی اش که عمری با آنها بود.
حمید سلام و احوال پرسی کرد. او هم نمیدانست که چه اتفاقی افتاده.!😕 به مهران و میثم دست داد.و بداخل مجلس رفت...
گرچه عمو محمد، عموی یوسف بود، اما حمید هم، به او عمومحمد میگفت.
او را دید...
بعد از سلام و احوال پرسی، عمو محمد، سراغ یوسف را گرفت.حمید از جانب یوسف، عذرخواهی کرد.
عمو محمد لبخندی زد.😊و چیزی نگفت...
ادامه دارد...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#تا_نیایی_گره_از_کار_بشر_وا_نشود
@zohoor_nazdike_enshaallah
4_5926858953546794059.m4a
3.38M
💕 ظهور نزدیکه ان شاءالله
صلوات عصر روز جمعه
صلوات ابولحسن ضراب اصفهانی
سيد ابن طاووس ميفرمايد:
اگر از هر عملي در عصر جمعه غافل شدي از صلوات ابوالحسن ضراب اصفهاني
غافل نشو چرا كه در اين دعا سري است كه خدا ما را بر آن آگاه كرده است.
#اللهمعجللولیڪالفرج
#تا_نیایی_گره_از_کار_بشر_وا_نشود
https://eitaa.com/joinchat/2104623196C07139a0285
حدیث کساء_مهدی سلحشور.mp3
5.42M
💕 ظهور نزدیکه ان شاءالله
📚 #حدیث_کسا
🎙با نوای حاج مهدی سلحشور
پویش همگانی قرائت حدیث کساء
به نیت تعجیل فرج(#روز_نوزدهم)
#اللهمعجللولیڪالفرج
#تا_نیایی_گره_از_کار_بشر_وا_نشود
https://eitaa.com/joinchat/2104623196C07139a0285
دعایسمات۩میرداماد.mp3
8.72M
💕 ظهور نزدیکه ان شاءالله
💠🌷 دعای سمات
🎙 با نوای سید مهدی میرداماد
این دعا معروف به دعای شبوّر [دعای عطا و بخشش] است که خواندن آن در ساعت آخر روز جمعه مستحب است و پوشیده نماند که این دعا از دعاهای مشهور است و بیشتر علمای گذشته بر خواندن این دعا مواظبت مینمودند.
#اللهمعجللولیڪالفرج
#تا_نیایی_گره_از_کار_بشر_وا_نشود
@zohoor_nazdike_enshaallah
107571_760_۲۰۲۱_۰۹_۲۶_۲۰_۲۵_۲۹_۱۳۲.mp3
3.67M
💕 ظهور نزدیکه ان شاءالله
#قرار_شبانہ👆🏻
✨بسماللهالرحمنالرحیم✨
🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛
يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊
#اللهمعجللولیڪالفرج
#تا_نیایی_گره_از_کار_بشر_وا_نشود
@zohoor_nazdike_enshaallah
دنیام فاطمه_۲۰۲۲_۱۲_۲۳_۱۴_۲۰_۵۶_۰۶۵.mp3
4.34M
دنیام فاطمه
کربلاییعلیاکبر حائری
#فاطمیه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#تا_نیایی_گره_از_کار_بشر_وا_نشود
@zohoor_nazdike_enshaallah
💕 ظهور نزدیکه ان شاءالله
#نماز_شب
🔸یکی از دوستان به خدمت یکی از علمای اصفهان رسید و از ایشان پرسید:
🔸«توفیق خدا برای نماز شب یعنی چه؟» آن عالم فرمود: «یعنی اینکه انسان بداند نماز شب چند رکعت است.» پرسید: «دیگر چه؟» فرمود: «اینکه فرد، مسلمان باشد و شیعۀ دوازدهامامی هم باشد.»
🔸 پرسید: «دیگر توفیق به چیست؟» فرمود: «دیگر اینکه جهت قبله را بداند و بیدار هم باشد.»
گفت: «آقا اینهمه را داریم؛ پس چرا نماز شب نمیخوانیم؟» فرمود: «یک جو غیرت هم میخواهد. این بهدست خود توست. تنبلی نکن و اراده داشته باش، میتوانی نماز شب بخوانی.»
🖋حجت الاسلام مرتضی آقاتهرانی
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#تا_نیایی_گره_از_کار_بشر_وا_نشود
@zohoor_nazdike_enshaallah
AUD-20220808-WA0061.mp3
11.03M
#انسان_شناسی ۳۲
#استاد_شجاعی
#استاد_پناهیان
➕تو بایـــد خیـــلی زنده باشی!
خیـــلی زندگی کنی!
✖️این زندگی نیست که تو داری!
معنیِ واژهی زندگی برای یک انسان، با معنیِ این واژه برای سایر مخلوقات، متفاوته!
←حالا یک سؤال؛
همین الآن ...
زندگی ما، با گیاهان و حیوانات، چه فرقهایی داره؟
چه فرقهایی باید داشته باشه ؛ که نداره؟
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#تا_نیایی_گره_از_کار_بشر_وا_نشود
@zohoor_nazdike_enshaallah
1_1791790685.mp3
1.38M
تاریکیهای گناه را چی باید
از بین ببرد.
#سخنران_آقای_عالی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#تا_نیایی_گره_از_کار_بشر_وا_نشود
@zohoor_nazdike_enshaallah
💕 ظهور نزدیکه ان شاءالله
🔆امروز 432226 وز از غیبت بهارانسانیت گذشت😔
#نکته_های_ناب_مهدوی
#در_کلام_بزرگان
📣آمادگی برای ظهور
🔹 بدانيم اگر ما امروز خودمان را براي ظهور ساختيم، وقتي كه آقا ظهور كند مایی كه از قبل خودمان را از روی عشق و علاقه برای اين كه در كنارِ امام زمان ارواحنافداه باشيم آماده كرده ايم يك ارزش ديگری داريم ولو اين كه كوتاهي كرده باشيم.
🔸به خدا قسم اين قدر دلم مي خواهد كه شما هر چه زودتر خودتان را برسانید به يك جايي كه اگر آقا تشريف آوردند بگويند: اين براي من خوب است، این انتخاب شده، هرچند مثلاً آدمِ كارآزموده اي نيست، يك فردِ مبارزي نيست، با دشمن كه روبرو می شود رنگش مي پرد ولی چون به فكر من بوده درستش مي كنم.
🔹لذا شب و روز مشغول باشید، بگویید: يا صاحب الزّمان.
بگویید: آقاجان من هم مي آيم.
بگویید: آقاجان من هم طرفدار توام.
زبانت كه درد نمي گيرد هر صبح و شام بگویی:«اللهم عجل لوليك الفرج».
ديگر آدمي كه زبانش را هم نتواند حركت بدهد به درد هيچ چيز نمي خورد. دعا كه مي تواني بكني، شماها بايد ساخته بشويد براي اين جهت.
🔸انشاءالله آنهايي كه مشغول اند، جدّي هستند، درباره ي حضرت وليّ عصر ارواحنافداه كتاب مي نويسند ،فعّاليّت مي كنند، اينها زيادتر موفّق می شوند، آنهايي هم كه اصلاً نمي كنند پشيمان مي شوند. حسرت مي برند.
🔸لذا هر طوري مي توانيد انشاءالله درباره حضرت وليّ عصر ارواحنافداه كار كنيد، فعّاليّت كنيد، همه تان امام زماني باشيد. بگذاريد دیگران هر چه مي خواهند بگويند. هر چه بيشتر فحش تان بدهند اجرتان روز قيامت بيشتر است. اشكال ندارد، چه بهتر. روز قيامت همه را در نامه اعمال تان مي نويسند كه در راه امام زمان ارواحنافداه به اين آقايان فحش دادند.
#دعای_فرج_راه_رهایی_از_بلایای_آخرالزمان
#تقصیر_ماست_غیبت_طولانی_شما😥
┄┅══✼🌼✼══┅┄
#سلاااام_یابن_الزهرا_مولاجااانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#تا_نیایی_گره_از_کار_بشر_وا_نشود
@zohoor_nazdike_enshaallah
حدیث کساء_مهدی سلحشور.mp3
5.42M
💕 ظهور نزدیکه ان شاءالله
📚 #حدیث_کسا
🎙با نوای حاج مهدی سلحشور
پویش همگانی قرائت حدیث کساء
به نیت تعجیل فرج(#روز_بیستم)
#اللهمعجللولیڪالفرج
#تا_نیایی_گره_از_کار_بشر_وا_نشود
https://eitaa.com/joinchat/2104623196C07139a0285
روضه حاج علی جبیب زاده.mp3
11.67M
#مداحی
🏴 مراسم سوگواری شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
🗓 جمعه ۲ دی ۱۴۰۱
🎤 حاج علی #حبیب_زاده
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#تا_نیایی_گره_از_کار_بشر_وا_نشود
@zohoor_nazdike_enshaallah
ازدحام کوچه_۲۰۲۲_۱۲_۲۳_۲۰_۳۲_۵۱_۸۰۱.mp3
3.64M
ازدحام کوچه
حاجسیدمجید بنی فاطمه
#فاطمیه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#تا_نیایی_گره_از_کار_بشر_وا_نشود
@zohoor_nazdike_enshaallah
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق
💞قسمـــٺ #بیست_ویکم
یوسف، آشفته و کلافه...
تا سرکوچه با قدم های بلند راه میرفت.تا مسیری را با تاکسی🚕 رفت. بقیه راه تا خانه را، به قصد پیاده روی، از ماشین پیاده شد.
چند روزی گذشت...
ذهنش به اتفاقات آن شب رفت، یادش به ماشینش افتاد. ماشین را نزدیک تکیه، پارک کرده بود و خودش با تاکسی برگشته بود!!
از کارش خنده ای کرد.☺️🙈با گوشی اش شماره علی را گرفت.اولین بوق تماس برقرار شد.
_به به سلام رفیق فابریک چه خبرا😍
یوسف_باید ببینمت
علی شاد و پر انرژی بود.
_پس کو سلامت😜
_سلام...بلند شو بیا اینجا کارت دارم
_تو کارم داری من بیام؟!😁
کلافه تر از قبل گفت:
_کجایی😤
_خونه.😜
_علی میای یانه؟.. نمیای قط کنم!!😠
_باشه بابا چرا میزنی! اومدم😐
چند ساعتی از آمدن علی گذشته بود...
قرارش همین بود.که علی بیاید برایش حرف بزند. کمی درد دل.. لااقل یک راهکار..!!!
در این چند روز فقط فکر کرده بود.! باید فرصت میداد به خودش.. به دلش، که او را غافلگیر کرده!💓❣
علی کتابی را برداشت روی تخت نشست. بیخیال یوسف، با حوصله، شروع به خواندن کرد.
یوسف کنار پنجره اتاقش ایستاد. به بیرون زل زده بود. بدون هیچ تمرکزی!!
_علی...بنظرت چکار کنم..؟؟!!
علی حدس زده بود...
از رفتار یوسف در این چند روز، که زود عصبی میشد، که حوصله بیرون رفتن از خانه را نداشت. گرچه، بقیه رفقا هم تاحدی شک کرده بودند.
علی میشنید یوسف چه میگفت اما باید بی تفاوت میبود. 😎یوسف از بی تفاوتی علی، با حرص، کتاب📓😤 را از دستش گرفت و روی میز کامپیوترش پرت کرد.
_دارم با تو حرف میزنمااا..!!! حواست کجاست!😠
_حرف حسابت چیه.! تو چت شده یوسف..!؟💓سردرگمی.. 💓کلافه ای.. 💓زود عصبی میشی...!😠
یوسف چپ چپ نگاهش کرد.
علی_ هان چیه.. !!؟؟😠اون از اون شب، هیئت، که اینجوری کردی.. کل سیستم رو قطع کردی.. اون از ماشینت که گذاشتی همون جا.. اینم از حالا..!!
از وقتی اومدم توخودتی! یه ریز داری راه میری!. راه میخای!!؟؟ اول قفل زبونت باز کن بعدم #غرورت رو بذار کنار.! خلاص!😠☝️
کلافه دستی ب گردنش کشید...
آرام بسمت میز کامپیوترش رفت. روی صندلی نشست.😣جوابی برای حرفهای علی نداشت.که #حق بود. #بجا بود. گرچه #رک بود.👌
آرنجش را روی پاهایش گذاشت و سرش را در حصار دستانش قرار داد. سکوت کرد. فقط یک کلمه گفت آن هم با صدایی نامفهوم.
_نمیدونم...!😣
علی از روی تخت بلند شد با لحنی دلسوزانه گفت:
_میخای چکار کنی؟!😊
_اونم نمیدونم..!😣
_به سیدهادی گفتم، ماشینو برد خونشون. بیارمش برات؟!
به صندلی تکیه داد.به نقطه ای نامعلوم خیره شد.
_بخدا نمیدونم..! هیچی نمیدونم!.. هرکاری فکر میکنی درسته همون کارو بکن
علی حدسش به یقین تبدیل شده بود..😊
یکبار خودش، چند سال قبل همین بلا سرش امده بود.مزه عشق😍 را چشیده بود.وقتی دلباخته مرضیه💞شده بود..!
یوسف را میشناخت...
خوددار تر از آن بود که به این راحتی حرفش را بیان کند.هرچه بود رفیق بودند.لبخندی زد. دستش را روی شانه یوسف گذاشت.
_من دارم میرم یه وقت کارم داشتی بگو. کاری نداری؟😊
یوسف بی حوصله تر از آن بود که جوابی دهد...
سرش را به علامت نه تکان داد. علی خداحافظی کرد و رفت...
ادامه دارد...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#تا_نیایی_گره_از_کار_بشر_وا_نشود
@zohoor_nazdike_enshaallah