eitaa logo
ظهور نزدیک است
1.7هزار دنبال‌کننده
61.7هزار عکس
63.2هزار ویدیو
1.3هزار فایل
گلچینی از بهترین مطالب #مهدوی #ولایی #شهدایی #سیاسی #معنوی #معرفتی #تربیتی کانال شهدایی ما👈 @ba_shaheidan کانال قصه های شهداء 👈 @Ghesehaye_shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 ایلامی‌ها سه کار انجام دادند تا کمترین تعداد بیمار را داشته باشند روایتی از تجربه مردم استان ایلام برای گذر از یک دوره سخت ⏯ را ببینید: 👇🏼 aparat.com/v/pECwh 🆔 @ofogh_tv 🌹ظهور نزدیک است .... گنجینه ای از بهترین مطالب 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1327431703C6a2d9b1729
17.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️ آثار مخرب بد پوششی بر مغز انسان🔻 🔸ترشح بیش از حد کورتون و پوکی استخوان تنها بخشی از رواج بد پوششی در جامعه است❗️ 💊متخصصین توضیح میدهند!
⭕️ 1.5میلیون نفر از مردم انگلیس اعلام کرده اند از زمان شروع قرنطینه هیچ غذایی در طول روز نخورده اندو چندمیلیون نفر هم بخاطر کمبود پول دچار سو تغذیه شده اند بسیاری ازین افراد هیچ گونه کمک دولتی دریافت نکرده اند جهت اطلاع بی بی سی فارسی و مزدوران ملکه https://t.co/lQwQ62RQeS 👤 استیون هاونکوب(محدود شده) 💠 به توییتر انقلابی بپیوندید: http://eitaa.com/joinchat/2596339728Ca044fd9eeb
⭕️ نماینده اردبیل: گزارش دیوان محاسبات درباره تفریغ و عملکرد بودجه ۹۷ از انحراف 5 میلیارد دلاری دولت حکایت دارد 👤 سيده زهرا عبداللهی 💠 به توییتر انقلابی بپیوندید: http://eitaa.com/joinchat/2596339728Ca044fd9eeb
⭕️ گاوین نیوزوم فرماندار رسمی کالیفرنیا دیشب مردم کالیفرنیا را خطاب کرد و از ضعفهای گفت و حتا ایالت تحت اختیارش را "کشور" نامید! پس از جنبش تجزیه طلبی حالا یک مقام رسمی در سطح فرمانداری سخنان جدایی خواهی سر میدهد. گویا افول 🔚 آمریکا زودتر از تحليلها ميباشد... ||•🇮🇷 @marefat_ir ‌||•🌐 https://www.instagram.com/marefat_ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ 🎥 فیلم ویژه| مصاحبه «ریحانه» با بانوان نهاوندی که مورد تقدیر رهبر انقلاب قرار گرفتند. 👤 ریحانه 💠 به توییتر انقلابی بپیوندید: http://eitaa.com/joinchat/2596339728Ca044fd9eeb
⭕️ یک ویروس «۱۲۵ نانو میکرونی» کرونا توانسته تا کنون ۳ ناو هسته‌ای و نظامی ۲۰۰ هزار تُنی آمریکا را زمین‌گیر کند! دقیقاً مانند همان کاری که یک پشه با امپراطوریِ عظیم نمرود کرد؛) 👤 حاج حیدر 💠 به توییتر انقلابی بپیوندید: http://eitaa.com/joinchat/2596339728Ca044fd9eeb
🗣مردها در عصبانیت گاهی نامهربان و بدزبان می‌شوند فقط یک راه دارد سکوت کنید.. 🙎🏻وقتی سکوت کنید زودتر آرام می‌شوند وقتی آرام شدند راحت تر متقاعد می‌شوند. 🆔 @mahfa110
یکشنبه بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، بِسْمِ اللّٰهِ الَّذِى لَاأَرْجُو إِلّا فَضْلَهُ ، وَلَا أَخْشىٰ إِلّا عَدْلَهُ ، وَلَا أَعْتَمِدُ إِلّا قَوْلَهُ ، وَلَا أُمْسِكُ إِلّا بِحَبْلِهِ ، بِكَ أَسْتَجِيرُ يَا ذَا الْعَفْوِ وَالرِّضْوانِ مِنَ الظُّلْمِ وَالْعُدْوانِ ، وَمِنْ غِيَرِ الزَّمانِ ، وَتَواتُرِ الْأَحْزانِ ، وَطَوارِقِ الْحَدَثانِ ، وَمِنِ انْقِضَاءِ الْمُدَّةِ قَبْلَ التَّأَهُّبِ وَالْعُدَّةِ ، وَ إِيَّاكَ أَسْتَرْشِدُ لِمَا فِيهِ الصَّلَاحُ وَالْإِصْلاحُ ، وَبِكَ أَسْتَعِينُ فِيَما يَقْتَرِنُ بِهِ النَّجَاحُ وَ الإِنْجَاحُ ، وَ إِيَّاكَ أَرْغَبُ فِى لِبَاسِ الْعافِيَةِ وَتَمامِها وَ شُمُولِ السَّلَامَةِ وَدَوامِهَا ، وَأَعُوذُ بِكَ يَا رَبِّ مِنْ هَمَزاتِ الشَّيَاطِينِ ، وَ أَحْتَرِزُ بِسُلْطانِكَ مِنْ جَوْرِ السَّلَاطِينِ؛ به نام خدا که رحتمش بسیار و مهربانی‌اش همیشگی است، به نام خدایی که جز به فضل و بخشش او امید نبستم و جز از عدالت او نهراسم و جز به سخن او اعتماد نمی‌کنم و جز به ریسمانش چنگ نزنم، تنها به تو پناه می‌آورم ای خدای بخشایشگر مهربان از ستم و دشمنی و مصائب روزگار و اندوه‌های پیاپی و پیش‌آمدهای ناگوار دوران و از گذشت عمر پیش از مهیا شدن و توشه برداشتن و تنها از تو راهنمایی می‌جویم به‌سوی آنچه خیر و صلاح من در آن است و فقط از تو یاری می‌خواهم در آنچه پیروزی و رستگاری با آن همراه است و در پوشیدن لباس عافیت و کمال آن و فراگیری سلامتی و دوام آن تنها به تو دل می‌بندم و به تو پناه می‌آورم ای پروردگار من از وسوسه‌های شیاطین و به یاری سلطنت تو دوری می‌جویم از ستم پادشاهان، فَتَقَبَّلْ مَا كَانَ مِنْ صَلَاتِى وَصَوْمِى ، وَاجْعَلْ غَدِى وَمَا بَعْدَهُ أَفْضَلَ مِنْ سَاعَتِى وَيَوْمِى ، وَأَعِزَّنِى فِى عَشِيرَتِى وَقَوْمِى ، وَاحْفَظْنِى فِى يَقْظَتِى وَنَوْمِى ، فَأَنْتَ اللّٰهُ خَيْرٌ حَافِظاً ، وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ، اللّٰهُمَّ إِنِّى أَبْرَأُ إِلَيْكَ فِى يَوْمِى هٰذَا وَمَا بَعْدَهُ مِنَ الْآحادِ ، مِنَ الشِّرْكِ وَالْإِلْحَادِ ، وَأُخْلِصُ لَكَ دُعَائِى تَعَرُّضاً لِلْإِجَابَةِ ، وَأُقِيمُ عَلَىٰ طَاعَتِكَ رَجَاءً لِلْإِثَابَةِ ، فَصَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ خَيْرِ خَلْقِكَ ، الدَّاعِى إِلَىٰ حَقِّكَ ، وَأَعِزَّنِى بِعِزِّكَ الَّذِى لَايُضَامُ ، وَاحْفَظْنِى بِعَيْنِكَ الَّتِى لَاتَنَامُ ، وَاخْتِمْ بِالانْقِطَاعِ إِلَيْكَ أَمْرِى، وَبِالْمَغْفِرَةِ عُمْرِى ، إِنَّكَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ. پس آنچه از نماز و روزه‌ام صورت گرفته پذیرا باش و فردا و روزهای پس از آن مرا بهتر از این ساعت و امروزم قرار ده و مرا در بین خویشاوندان و بستگانم عزیز گردان و در بیداری و خواب نگهدارم باش، چراکه تویی خدا و بهترین نگهدار و تویی مهربان‌ترین مهربانان. خدایا، من در امروزم و یکشنبه‌های دیگر از شرک و بی‌دینی، به‌سوی تو بیزاری می‌جویم و دعایم را تنها برای تو خالص می‌کنم تا در معرض اجابت قرار گیرد و به امید پاداش تو بر طاعتت پایداری می‌کنم، پس درود فرست بر بهترین آفریده‌ات محمّد آن‌که دعوت‌کننده مردم به حقانیت تو بود و مرا عزیز گردان با عزّت ذلّت ناپذیر خود و به دیده بی‌خواب خودت حفظ کن و کارم را با گسستن از همه خلق و پیوستن به تو و عمرم را با آمرزش خویش پایان‌بخش، همانا تویی بسیار آمرزنده و مهربان.
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت105 نجوای جبرئیل امین علیه السلام : من سوختم وقتی در خانه خدا، در خانه
نجوای جبرئیل امین علیه السلام : چهل قبر مشابه! چهل قبر همسان! و انسانها بعضی واله و سرگشته، برخی متعجب و حیران، عده‌ای مغبون و شکست خورده، گروهی از خشم و غضب، کف به لب آورده و معدودی از خواب پریده و هشیار شده. عمر گفت: - نشد، اینطور نمی‌شود، نبش قبر خواهیم کرد، همه‌ی قبرها را خواهیم شکافت، جنازه‌ی دختر پیامبر را پیدا خواهیم کرد، بر او نماز خواهیم خواند و دوباره... خبر به علی رسید. همان علی که تو گاهی از حلم و سکوت و صبوری‌اش در شگفت و گاهی گلایه‌مند می‌شدی، از جا برخاست، همان قبای زرد رزمش را بر تن کرد، همان پیشانی بند جهاد را بر پرپیشانی بست، شمشیری را که به مصلحت در غلاف فشرده بود، بیرون کشید و به سمت بقیع راه افتاد. تو به یقین دیدی و بر خود بالیدی اما کاش بر روی زمین بودی و می‌دیدی که چگونه زمین از صلابت گامهای علی می‌لرزد. وقتی به بقیع رسید، بر بالای بلندی ایستاد- صورتش از خشم، گداخته و رگهای گردنش متورم شده بود- فریاد کشید: - وای اگر دست کسی به این قبرها بخورد، همه‌تان را از لب تیغ خواهم گذارند. عمر گفت: - ای ابوالحسین بخدا نبش قبر خواهیم کرد و بر جنازه‌ی فاطمه نماز خواهیم خواند. علی از بلندی حلم فرود آمد، دست در کمر بند عمر برد، او را از جا کند و بر زمین افکند، پا بر سینه‌اش نهاد و گفت: - یا بن السوداء! اگر دیدی از حقم صرفنظر کردم، از مثل تو نترسیدم، ترسیدم که مردم از اصل دین برگردند، مامور به سکوت بودم، اما در مورد قبر و وصیت فاطمه نه، سکوت نمی‌کنم، قسم بخدایی که جان علی در دست اوست اگر دستی به سوی قبرها دراز شود، آن دست به بدن باز نخواهد گشت، زمین را از خونتان رنگین می‌کنم. عمر به التماس افتاد و ابوبکر گفت: ای ابوالحسن ترا به حق خدا و پیامبرش از او دست بردار، ما کاری که تو نپسندی نمی‌کنیم. علی، شوی با صلابت تو رهایشان کرد و آنها سر افکنده به لانه‌هایشان برگستند و کودکانی که در آنجا بودند چیزهایی را فهمیدند که پیش از آن نمی‌دانستند... راستی این صدا، صدای پای علی است. آرام و متین اما خسته و غمگین. از این پس علی فقط در محمل شب با تو راز و نیاز می‌کند. من لب ببندم از سخن گفتن تا علی بال بگشاید بر روی مزار تو. این تو و این علی و این نگاه همیشه مشتاق من... ✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء ☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ ⚫️اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکَ ✍🏻 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_نهم 💠 برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینه‌ام چنگ انداخت و
✍️ 💠 عباس و عمو با هم از پله‌های ایوان پایین دویدند و زن‌عمو روی ایوان خشکش زده بود. زبانم به لکنت افتاده و فقط نام حیدر را تکرار می‌کردم. عباس گوشی را از دستم گرفت تا دوباره با حیدر تماس بگیرد و ظاهراً باید پیش از عروسی، رخت عزای دامادم را می‌پوشیدم که دیگر تلفن را جواب نداد. 💠 جریان خون به سختی در بدنم حرکت می‌کرد، از دیشب قطره‌ای آب از گلویم پایین نرفته و حالا توانی به تنم نمانده بود که نقش زمین شدم. درست همانجایی که دیشب پاهای حیدر سست شد و زانو زد، روی زمین افتادم و رؤیای روی ماهش هر لحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت. 💠 بین هوش و بی‌هوشی بودم و از سر و صدای اطرافیانم تنها هیاهویی مبهم می‌شنیدم تا لحظه‌ای که نور خورشید به پلک‌هایم تابید و بیدارم کرد. میان اتاق روی تشک خوابیده بودم و پنکه سقفی با ریتم تکراری‌اش بادم می‌زد. برای لحظاتی گیج گذشته بودم و یادم نمی‌آمد دیشب کِی خوابیدم که صدای نیمه‌شب مثل پتک در ذهنم کوبیده شد. 💠 سراسیمه روی تشک نیم‌خیز شدم و با نگاه حیرانم دور اتاق می‌چرخیدم بلکه حیدر را ببینم. درد نبودن حیدر در همه بدنم رعشه کشید که با هر دو دستم ملحفه را بین انگشتانم چنگ زدم و دوباره گریه امانم را برید. چشمان مهربانش، خنده‌های شیرینش و از همه سخت‌تر سکوت آخرین لحظاتش؛ لحظاتی که بی‌رحمانه به زخم‌هایش نمک پاشیدم و خودخواهانه او را فقط برای خودم می‌خواستم. 💠 قلبم به‌قدری با بی‌قراری می‌تپید که دیگر وحشت و عدنان از خجالت در گوشه دلم خزیده و از چشمانم به‌جای اشک خون می‌بارید! از حیاط همهمه‌ای به گوشم می‌رسید و لابد عمو برای حیدر به جای مجلس عروسی، مجلس ختم آراسته بود. به‌سختی پیکرم را از زمین کندم و با قدم‌هایی که دیگر مال من نبود، به سمت در رفتم. 💠 در چوبی مشرف به ایوان را گشودم و از وضعیتی که در حیاط دیدم، میخکوب شدم؛ نه خبری از مجلس عزا بود و نه عزاداران! کنار حیاط کیسه‌های بزرگ آرد به ردیف چیده شده و جوانانی که اکثراً از همسایه‌ها بودند، همچنان جعبه‌های دیگری می‌آوردند و مشخص بود برای شرایط آذوقه انبار می‌کنند. 💠 سردسته‌شان هم عباس بود، با عجله این طرف و آن طرف می‌رفت، دستور می‌داد و اثری از غم در چهره‌اش نبود. دستم را به چهارچوب در گرفته بودم تا بتوانم سر پا بایستم و مات و مبهوت معرکه‌ای بودم که عباس به پا کرده و اصلاً به فکر حیدر نبود که صدای مهربان زن‌عمو در گوشم نشست :«بهتری دخترم؟» 💠 به پشت سر چرخیدم و دیدم زن‌عمو هم آرام‌تر از دیشب به رویم لبخند می‌زند. وقتی دید صورتم را با اشک شسته‌ام، به سمتم آمد و مژده داد :«دیشب بعد از اینکه تو حالت بد شد، حیدر زنگ زد.» و همین یک جمله کافی بود تا جان ز تن رفته‌ام برگردد که ناباورانه خندیدم و به‌خدا هنوز اشک از چشمانم می‌بارید؛ فقط این‌بار اشک شوق! دیگر کلمات زن‌عمو را یکی درمیان می‌شنیدم و فقط می‌خواستم زودتر با حیدر حرف بزنم که خودش تماس گرفت. 💠 حالم تماشایی بود؛ بین خنده و گریه حتی نمی‌توانستم جواب سلامش را بدهم که با همه خستگی، خنده‌اش گرفت و سر به سرم گذاشت :«واقعاً فکر کردی من دست از سرت برمیدارم؟! پس‌فردا شب عروسی‌مونه، من سرم بره واسه عروسی خودمو می‌رسونم!» و من هنوز از انفجار دیشب ترسیده بودم که کودکانه پرسیدم :«پس اون صدای چی بود؟» صدایش قطع و وصل می‌شد و به سختی شنیدم که پاسخ داد :«جنگه دیگه عزیزم، هر صدایی ممکنه بیاد!» از آرامش کلامش پیدا بود فاطمه را پیدا کرده و پیش از آنکه چیزی بپرسم، خبر داد :«بلاخره تونستم با فاطمه تماس بگیرم. بنزین ماشین‌شون تموم شده تو جاده موندن، دارم میرم دنبال‌شون.» 💠 اما جای جراحت جملات دیشبم به جانش مانده بود که حرف را به هوای عاشقی برد و عصاره احساس از کلامش چکید :«نرجس! بهم قول بده باشی تا برگردم!» انگار اخبار به گوشش رسیده بود و دیگر نمی‌توانست نگرانی‌اش را پنهان کند که لحنش لرزید :«نرجس! هر اتفاقی بیفته، تو باید محکم باشی! حتی اگه آمرلی اشغال بشه، تو نباید به مرگ فکر کنی!» 💠 با هر کلمه‌ای که می‌گفت، تپش قلبم شدیدتر می‌شد و او عاشقانه به فدایم رفت :«به‌خدا دیشب وقتی گفتی خودتو می‌کُشی، به مرگ خودم راضی شدم!» و هنوز از تهدید عدنان خبر نداشت که صدایش سینه سپر کرد :«مگه من مرده باشم که تو اسیر دست داعش بشی!» گوشم به حیدر بود و چشمم بی‌صدا می‌بارید که عباس مقابلم ظاهر شد. از نگاه نگرانش پیدا بود دوباره خبری شده و با دلشوره هشدار داد :«به حیدر بگو دیگه نمی‌تونه از سمت برگرده، داعش تکریت رو گرفته!»... ✍️نویسنده: 🆔 @mahfa110