#خاطرات_شهید
●روزی که اومدن خواستگاری گفت که نظامیه من خودم از خدا همسر نظامی خواسته بودم و همیشه دلم میخواست که همسرم نظامی باشه با شغلش مشکلی نداشتم ولی با سوریه رفتن و پیگیری شدیدش کمی مشکل داشتم.میدونستم که اول و آخرش شهید میشه ولی عاشق بودم دلم نمیخواست به این زودی بره حتی بعد عقد بهم گفت:"بانو جان..!؟
●باید برم سوریه بیتاب شدم...گریه کردم و نذاشتم که بره ولی مطمئن بودم و میدونستم که یه روزی واسه دفاع میره اطمینانم وقتی بیشتر میشد که اشکاشو تو سوگ مدافعان حرم میدیدم اشکهای مردی که ندیده بودم جز برای ائمه علیهمالسلام جاری شه عروسیمون فصل سردی بود اسفند ۹۲ فردای عروسی واسه ماه عسل رفتیم مشهد و خودمونو سپرد دست امام رضاعلیهالسلام روزای خوبی بود کنار حوضها میشِستیم و خیره میشدیم
●به ضریح مبارک میدونم که تو همون نگاها هم شهادت میخواست بعد زیارت تو هوای سرد و یخبندون اسفندماه میرفتیم بستنیفروشی و بستنی قیفی میخوردیم و میگفتیم و از ته دل میخندیدیم..تو کارای خونه هم کمک حالم بود و هیچ وقت اخم و داد و بیدادشو ندیدم درست مثه یه گل ازم حمایت میکرد عشقمون شهره ی خاص و عام بود الآن که صبر زینبی دارم شک ندارم که خدای بزرگ و امام حسین علیهالسلام خودشون کمکم کردن تا تحمل کنم...
✍راوی: همسر شهید
📎 پ ن: شهید حادثه تروریستی مجلس شورای اسلامی سال ۱۳۹۶
#شهید_جواد_تیموری🌷
#سالروز_شهادت
🥀 #ظهور_نزدیک_است 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c
@zohoore_ghaem
#خاطرات_شهید
●در زمینه رزم نظامی خیلی تبحر داشتند و در هر پست و جایگاهی به شدت احساس مسئولیت میکردند ، از نظر نظامی همکاران و فرماندهان ایشان را نخبه نظامی مینامیدند چون دارای تجارب و تخصصهای فراوانی بود
فوق العاده خوش رو و دوست داشتنی بود و رفیق و دوست زیاد داشت
●تو منزل حمید صداش میکردیم و اسم شناسنامه اش حیدر بود
دلسوز و پایکار نظام بود و عاشق جهاد و شهادت
که بلاخره به آرزوش رسید
شهادت با لب تشنه در کشور غریب و با زبان روزه
الله اکبر
خدایا به لحظه آخر و چشمان گریان خانواده ، شهید بزرگوار آقا حیدر رو شفیع و ضامن و دعاگوی ما قرار بده
#شهید_حیدر_جلیلوند
#سالروز_شهادت 🌷
─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🤲اللّهُمَّ اجْعَل قائِدنَا #الخامنهای في درعك الحصينة التي تجعل فيها من ترید
🥀 #ظهور_نزدیک_است 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c
@zohoore_ghaem
@ba_Shaheidan
#خاطرات_شهید
💠زهی خیال باطل
●| یک ماه بعد از نامزدی اش آمد پیش من؛ گفت «میخواهم به سوریه بروم»، قبلا هم چند بار به من گفته بود، بهش گفتم عباس سوریه رفتن تو با منه، من نمیخوام جوانی پیش من باشه که جنگ و خون و آتش را ندیده باشه؛ مطمئن باش بالاخره تو را میفرستم؛ اما چرا آنقدر اصرار میکنی که الان بروی؟
●عباس گفت «حاجی؛ من دارم زمینگیر میشم میترسم وابستگی من را زمینگیر کنه!». اصرار عباس آنقدر زیاد شد که گفتم عباس برو، وقتی گفتم برو، گل از گلش شکفت
●چون تازه داماد بود رفقای عباس در سوریه همقسم شده بودند که از او مراقبت کنند و او را سالم به ایران برگردانند. بعد از شهادتش، من به بچهها گفتم: زهی خیال باطل...!!! خداوند برای او نقشه کشیده بود؛ عباس درس عاشقی را چشیده بود و باید میرفت.
📎پ ن : شهیــدی ڪہ ماننـد مادرش زهــــــرا بین #در و #دیــوار
سوخت و پــــرڪشیـد .
#شهید_عباس_دانشگر🌷
#سالروز_شهادت
📎 به یاد شهیدان
•┈┈••••✾••••┈┈•
#همسفر_من
🇮🇷🌷
#خاطرات_شهید
🔹 بسیار پرجنب و جوش بود. درنماز آرامش عحیب و خاصی داشت ، روحیه عملیاتی داشت. دشمن در چشمش حقیر بود، از کثرت عده دشمن هراسی به دل راه نمیداد. خلاق و ابداعکننده بود، با این که آموزش نظامی کلاسیک ندیده بود، اما ذهنش بسیار باز بود.
🔸چنان رفتار میکرد که فرماندهان بالاترش در سپاه درباره طرحهای او هیچ حرف و سؤالی نداشتند. هر جا مشکلی پیش میآمد فکر میکرد و راه حل میداد. از آن جمله طرح جامع و جالبش درباره نیروهای حراست مرزی بود. قدرت سازماندهی بالایی داشت. در مدت کوتاهی توانست سپاه سوسنگرد را که دچار بههمریختگی شده بود، به یکی از پرجنب و جوشترین مناطق جنگی سپاه مبدل کند.
🔹روزی کنارش نشسته بودم، دیدم دارد طرحهای عملیاتی مینویسد. همان طور که با من درباره مسائل امنیتی و شناسایی صحبت میکرد، طرح عملیاتیاش را هم نوشت!
🔸از آن همه تمرکز حواس خیلی تعجب کردم. گفتم: چطور بدون آنکه که دوره خاصی ببینی، میتوانی طرح عملیاتی بنویسی؟
🔹 گفت: خداوند قدرتی به من داده که اگر تصمیم به کاری برای مقابله با دشمن بگیرم، حتماً آن را با یاری خدا انجام میدهم.
🔸آدمی چندبعدی بود؛ هم در مسائل فکری و نظری و فرهنگی صاحبنظر بود و هم در مسائل نظامی و استراتژیک. اهل قلم بود و خاطرات و مشاهدات خود را هر شب یادداشت میکرد. قدرت بیان خوبی داشت. اهل مشورت بود و قدرت تصمیمگیری خوبی در مواقع بحرانی داشت.
🔹 برترین صفت او این بود که وقتی تصمیم میگرفت، دیگر دچار شک و تردید نمیشد. قرص و محکم کارش را میکرد. چون همه جوانب کار را قبلاً سنجیده بود. همین قاطعیت به او صلابت خاصی میبخشید.
🔸در عمل توکل داشت نه در حرف، ندیدم زود و بیدلیل عصبانی شود. میدانست با نیروی زیردستش چگونه برخورد کند.
🔹علاقه عجیبی به امام خمینی (ره) داشت. به تمام معنا ولایتی و عاشق امام بود. یک بار خدمت امام رسید. هر وقت یاد آن روز میافتاد، حالت خاصی به او دست میداد. بیریا بود. من دقت زیادی در رفتارش کردم، رفتارش با بالادست و پایین دست یکسان بود.
🔸با نیروها و حتی جوانترها خیلی سریع دوست میشد. یادم هست به فوتبال و تیم استقلال علاقه داشت!مسابقات دورهای برگزار میکرد و خیلی زود با نیروهای جدید رفیق میشد.
🔹هوای نیروهایش را خیلی داشت؛ اگر نیرویی در جبهه بود، تا آنجا که میتوانست به پدر و مادر او سرمیزد و نیازهایشان را در حد مقدوراتش برآورده میکرد. یادم هست یک ماه در جبهه بودم و خانوادهام خبری از من نداشتند. روزی مرا کنار کشید و گفت: مگر تو برای خدا به جبهه نیامدهای؟ همان خدا سفارش پدر و مادر را هم کرده، برو به آنها سری بزن. حتماً نگران حالت هستند.
🔸نیروهایش را به زور به مرخصی میفرستاد. حتی گاهی به کسانی که پول نداشتند، پول میداد تا بروند و به خانواده سری بزنند. همین رفتارها باعث محبوبیت فوقالعاده او در میان نیروهایش شد. به نیروها خودباوری و اتکاء به نفس میداد. به افراد مسئولیت میداد و همین نیروها را رشد میداد.
🔹به تقسیم کار بین نیروها بسیار معتقد بود. بر این باور بود که فرمانده باید وقت و توان و فرصت کافی برای تفکر و طراحی و کارهای بزرگ داشته باشد و نباید خودش را وقف کارهای جزیی کند. باید به نیروها اعتماد کرد و به آنان مسئولیت داد و در عوض از آنها کار خواست.
📎فرماندهٔ سرّیترین قرارگاه سپاه(نصرت)
#شهید_علی_هاشمی🌷
●ولادت : ۱۳۴۰/۱۰/۱۰ اهواز
●شهادت : ۱۳۶۷/۴/۴ هویزه ، هورالعظیم
─═┅═༅𖣔🌹𖣔༅═┅┅─
🤲#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ 🇮🇷
اللّهُمَّ اجْعَل قائِدنَا #الخامنهای في درعك الحصينة التي تجعل فيها من ترید
با شهداء 🌷 همنشین شوید
#در_جمع_شهیدان👇👇
https://eitaa.com/ba_Shaheidan
#خاطرات_شهید
●سردار صبح به خط جزیره مجنون وارد شده بود. هنوز از حضورش ساعتی نمی گذشت که بمباران شیمیایی دشمن شروع شد. پدرانه دور نیرو ها می گشت و آنها را ترغیب به استفاده از ماسک می کرد و از طرف دیگر با روشن کردن آتش در پی از بین بردن اثرات مواد شیمایی بود. اما وقتی خواست با فرماندهی تماس بگیرد، ماسکش را بر داشت و در کمتر از چند دقیقه روی زمین افتاد، دشمن گاز سیانور، خطرناکترین ماده شیمیایی را روی سر بچه ها ریخته بود.
●سریع با وانت او را عقب فرستادیم، اما ماشین واژگون شد و پیکر سردار، همچون خورشیدی در جزیره مجنون برای همیشه بی غروب باقی ماند.
📎پ ن : سمت: فرمانده گردان تخریب، لشکر 19 فجر
#ﺷﻬﻴﺪﺟﺎﻭﻳﺪاﻻﺛﺮسردارخورشیدی
#سالروز_شهادت 🌷
●شهدای غریب فارس
●محل شهادت: ۱۳۶۷/۴/۶جزیره مجنون
─═┅═༅𖣔🌹𖣔༅═┅┅─
🤲#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ 🇮🇷
اللّهُمَّ اجْعَل قائِدنَا #الخامنهای في درعك الحصينة التي تجعل فيها من ترید
با شهداء 🌷 همنشین شوید
#در_جمع_شهیدان👇👇
https://eitaa.com/ba_Shaheidan
هدایت شده از ظهور نزدیک است
#خاطرات_شهید
به گفته مادرش، مراقبهها در مورد هادی پیش از تولدش آغاز شد، از همان کودکی راهش مشخص بود، نمازشب میخواند در قنوتش شهدا را دعا میکرد .
کسی که همهاش زمزمه یا حسین (ع) روی لب دارد، عشقش به اهل بیت مشخص میشود، به همین خاطر شهید ذوالفقاری مداح هیئت رهروان شهدا و عاشق هیئت موج الحسین بود؛
کمدش پر بود از عکسهای حاج همت، شهید دین شعاری و ابراهیم هادی، بیشتر وقتش برای بسیج و کار فرهنگی برای شهدا بود، و آخر عشقش به طلبگی ختم شد، نجف را انتخاب کرد و از این راه به شهادت رسید .
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری🌷
─┅ঊ🍃🌹🍃ঊ┅─
سَیَعلَمُ الَّذینَ ظَلَموا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبونَ
🌹 #پاسخ_سخت #پایان_اسرائیل #فلسطین #یمن
🥀 #ظهور_نزدیک_است
گنجینه ای از بهترین مطالب #مهدوی #معنوی #معرفتی #سیاسی #ولایی #شهدایی #تربیتی 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c
@zohoore_ghaem
#خاطرات_شهید
●اعجوبه ای بود...
قبل از آغاز جنگ به افغانستان رفت و با شوروی جنگید..
از ۱۶سالگی در جبهه بود...
در محاصره سوسنگرد شهید چمران را که تیر خورده بود، نجات داد و ایشان کلت شخصی اش را به عنوان هدیه به او داد...
در آذر ۶۰ در عملیات مطلع الفجر وقتی درحال نجات جان مجروحان بود، اسیر دشمن شد...
●در اردوگاه هویت اصلی اش را پنهان کرد و وقتی انبار مهمات اردوگاه آتش گرفت از این فرصت استفاده کرد و با کمک عده ای مقداری اسلحه و مهمات به دست آوردند و آنها در اردوگاه مخفی کردند...
●متأسفانه مدتی بعد قضیه لو رفت و اسلحه ها را پیدا کردند.
تعدادی از اسرا را شکنجه کردند تا عاملین اصلی را پیدا کنند...
این شهید برای اینکه دیگران را نجات دهد خودش به تنهایی مسئولیت آتش گرفتن و مخفی کردن مهمات را قبول کرد و جان بقیه را نجات داد...
●شکنجه گرهای ویژه ای که از استخبارات بغداد آمده بودند او را به طرز وحشیانه ای شکنجه کردند تا همدستانش را معرفی کند ولی چیزی نگفت و عاقبت پس از تحمل شکنجه های بسیار، مظلومانه به شهادت رسید...
نقل می کنند حتی او را با بشکه جوشان قیر شکنجه می کردند ولی او هیچ حرفی نزد...
در مرداد ۱۳۸۱ پیکراین شهید بزرگوار به ایران بازگشت..
📎پ ن : فرمانده گردان شهید مدنےلشگر ۳۱ عاشورا
#شهید_خلیل_فاتح🌷
─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
گنجینهای از مطالب ناب مهدوی ولایی شهدایی معرفتی و نهج البلاغه به کانال #ظهور_نزدیک_است بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c
@zohoore_ghaem
@ba_Shaheidan
#خاطرات_شهید
💠خط شکنی از جنس علم
¤در یک مسأله علمی پیچیده گیر کرده بودیم و راه حلی برای آن پیدا نمیکردیم. گفتیم رضایینژاد میتواند کار را ادامه بدهد، موضوع را بااو در میان گذاشتیم و مبلغ زیادی هم پیشنهاد کردیم.
¤بیتوجه به مبلغ پیشنهادی ما گفت: این مسأله به دردی هم میخوره؟
ما هم گفتیم: نه، به دردی نمیخوره، اما اینطوری ما اولین گروهی هستیم که توی جهان این مسأله رو حل میکنه.
داریوش گفت:
¤من اگه تو زندگیم بتونم، یه چوب کبریت یا یه پیچگوشتی درست کنم که به درد چهار نفر بخوره، خیلی بیشتر برام ارزش داره تا اینکه بخوام بگم دستگاهی رو درست کردم که هیچ کس مثل اون رو نداره یا مسألهای رو حل کردم که هیچ کس حل نکرده.
✍راوی: همکارشهید
#شهید_داریوش_رضایی_نژاد
#شهید_علم_و_ترور
─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
گنجینهای از مطالب ناب مهدوی ولایی شهدایی معرفتی و نهج البلاغه به کانال #ظهور_نزدیک_است بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c
@zohoore_ghaem
@ba_Shaheidan
#خاطرات_شهید
●سال اول دبیرستان بیماری عجیبی گرفت. دکترها بعداز یک ماه بستری شدن گفتند:رضا فلج شده.کم کم فلج شدنش از پاها به بالا قلب رسیده و جانش را میگیرد.بعداز قطع امید پزشکان گفتم هیچکس مصیبت زده تر از حضرت زینب س نیست.
●نذرعمه سادات کردم.تارضاخوب شود برای خودشان.
یک روز درکمال ناباوری دیدم رضا دست به دیوار گرفت و راه رفت.ان روز زینب کبری س پسرم را شفا داد وامروز رضا فدائی زینب س شد.
#شهید_رضا_کارگر_برزی
─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
گنجینهای از مطالب ناب مهدوی ولایی شهدایی معرفتی و نهج البلاغه به کانال #ظهور_نزدیک_است بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c
@zohoore_ghaem
@ba_Shaheidan
#خاطرات_شهید
●درحال حرکت به سمت سوریه موقع اذان مغرب وعشا به همرزمانش گفته بودبه راننده بگن باایسته...
بعد راننده اتوبوس گفت الان جایی برای نماز خواندن پیدا نمیشه ونیم ساعت بعد به مقصد میرسیم.
شهیدشالیکار درجواب به آنها گفت من یکسال مراقبت کردم نماز اول وقتم را از دست ندهم شماباعث شدین که من نماز اول وقتم را ازدست دادم.
خیلی ناراحت ونگران بودوسرش رابه شیشه اتوبوس خم کردواشک ازچشم هایش جاری شد،ازاینکه نماز اول وقت رابعدیکسال ازدست داده بود.
#فرازی_از_وصیت_نامہ
●به همه عزیزانم سفارش میکنم :
به نماز اول وقت توجه کنند که نماز دربردارنده همه چیز است.
وقتی در نماز بنده ی عاشق در مقابل معشوق که همان پروردگار است می ایستد چقدر لذت بخش وزیبامیباشد که عاشق صحبت،ومعشوق گوش می نماید و به درخواست هایش پاسخ میدهد.
#شهید_محمد_شالیکاری 🌷
#شهید_اسماعیل_هنیه #خونخواهی_هنیه_عزیز #مجازات_سخت #گنبد_پنبهای #پایان_اسرائیل #the_end_of_israeil
#وعده_صادق۲ 💪💪
─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
گنجینهای از مطالب ناب مهدوی ولایی شهدایی معرفتی و نهج البلاغه به کانال #ظهور_نزدیک_است بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c
@zohoore_ghaem
@ba_Shaheidan
#خاطرات_شهید
●شب #اعزام، زود رفت خوابید. می ترسید صبح خواب بماند. به مامانم سپرده بود زنگ بزند، ساعت کوک کرد، گوشیاش را تنظیم کرد و به من هم سفارش کرد بیدارش کنم.
●طاقتم طاق شد و زدم به سیم آخر. کوک ساعت را برداشتم. موبایلش را از تنظیم زنگ خارج کردم، باتری تمام ساعتهای خانه را در آوردم. می خواستم جا بماند. حدود ساعت سه خوابم برد. به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد.
●موقع نماز صبح، از خواب #پرید. نقشههایم، نقشه بر آب شد. او #خوشحال بود و من ناراحت. لباس هایش را اتو زدم. پوشید و رفتیم خانهی مامانم.
●مامانم ناراحت بود، پدرم توی خودش بود. همه #دمغ بودیم؛ ولی محسن برعکس همه، شاد و شنگول. توی این حال شلم شوربای ما جوک می گفت. میخواستم لهش کنم. زود ازش خداحافظی کردم و رفتم توی اتاقم.
●من ماندم و عکسهای محسن. مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم. فقط به عکسش که روی صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم. تا صفحه خاموش میشد دوباره روشن می کردم. روزهای سختی بود...
✍ به روایت همسر بزرگوار شهید
#شهید_محسن_حججی🌷
#شهید_اسماعیل_هنیه #خونخواهی_هنیه_عزیز #مجازات_سخت #گنبد_پنبهای #پایان_اسرائیل #the_end_of_israeil
#وعده_صادق۲ 💪💪
─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
گنجینهای از مطالب ناب مهدوی ولایی شهدایی معرفتی و نهج البلاغه به کانال #ظهور_نزدیک_است بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c
@zohoore_ghaem
@ba_Shaheidan
هدایت شده از ظهور نزدیک است
#خاطرات_شهید
●درحال حرکت به سمت سوریه موقع اذان مغرب وعشا به همرزمانش گفته بودبه راننده بگن باایسته...
بعد راننده اتوبوس گفت الان جایی برای نماز خواندن پیدا نمیشه ونیم ساعت بعد به مقصد میرسیم.
شهیدشالیکار درجواب به آنها گفت من یکسال مراقبت کردم نماز اول وقتم را از دست ندهم شماباعث شدین که من نماز اول وقتم را ازدست دادم.
خیلی ناراحت ونگران بودوسرش رابه شیشه اتوبوس خم کردواشک ازچشم هایش جاری شد،ازاینکه نماز اول وقت رابعدیکسال ازدست داده بود.
#فرازی_از_وصیت_نامہ
●به همه عزیزانم سفارش میکنم :
به نماز اول وقت توجه کنند که نماز دربردارنده همه چیز است.
وقتی در نماز بنده ی عاشق در مقابل معشوق که همان پروردگار است می ایستد چقدر لذت بخش وزیبامیباشد که عاشق صحبت،ومعشوق گوش می نماید و به درخواست هایش پاسخ میدهد.
#شهید_محمد_شالیکاری 🌷
#شهید_اسماعیل_هنیه #خونخواهی_هنیه_عزیز #مجازات_سخت #گنبد_پنبهای #پایان_اسرائیل #the_end_of_israeil
#وعده_صادق۲ 💪💪
─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
گنجینهای از مطالب ناب مهدوی ولایی شهدایی معرفتی و نهج البلاغه به کانال #ظهور_نزدیک_است بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c
@zohoore_ghaem
@ba_Shaheidan
#خاطرات_شهید
به گفته مادرش، مراقبهها در مورد هادی پیش از تولدش آغاز شد، از همان کودکی راهش مشخص بود، نمازشب میخواند در قنوتش شهدا را دعا میکرد .
کسی که همهاش زمزمه یا حسین (ع) روی لب دارد، عشقش به اهل بیت مشخص میشود، به همین خاطر شهید ذوالفقاری مداح هیئت رهروان شهدا و عاشق هیئت موج الحسین بود؛
کمدش پر بود از عکسهای حاج همت، شهید دین شعاری و ابراهیم هادی، بیشتر وقتش برای بسیج و کار فرهنگی برای شهدا بود، و آخر عشقش به طلبگی ختم شد، نجف را انتخاب کرد و از این راه به شهادت رسید .
#شهید #محمدهادی_ذوالفقاری🌷
─═┅═༅🇵🇸𖣔🌼𖣔🇮🇷༅═┅┅─
دلت میخاد حال دلت خوب باشه
با شهداء 🌷 همنشین شو
#در_جمع_شهیدان👇👇
@ba_Shaheidan
@zohoore_ghaem
🤲#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🤲اللّهُمَّ اجْعَل قائِدنَا #الخامنهای في درعك الحصينة التي تجعل فيها من ترید
#جمعه_نصر #خونخواهی_سیدحسننصرالله #راه_نصرالله #خونخواهی_هنیه #خونخواهی_حاجقاسم #پایان_اسرائیل #the_end_of_israeil
#خاطرات_شهید
●همیشه وضو داشت. یه روز گفتم رضا چرا وقتی که پای سفره می شینی. وقتی می خوابی وقتی از خونه بیرون می ری اول وضو می گیری؟
●گفت:وقتی کنار سفره میشینم مهمان امیرالمومنینم شرم می کنم بدون وضو باشم...وقتی می خوابم یا بیرون میرم ممکنه از خواب بیدار نشم یا بر نگردم. هرکسی هم با وضو از این دنیا بره اجر شهید را داره می خوام از اجر شهید محروم نشم...
#شهید_رضا_پورخسروانی 🌷
#شهدای_فارس
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
─═┅═༅🇵🇸𖣔🇮🇷𖣔🇱🇧༅═┅┅─
بهکانالولایی #ظهور_نزدیک_است بپیوندید👇
@zohoore_ghaem @ba_Shaheidan
#سیدحسننصرالله #راه_نصرالله #هنیه #حاجقاسم #سنوار #the_end_of_israeil #جهاد_تحریم #تحریم_رژیمکودککش #جمعه_نصر #جمعهنصر
#خاطرات_شهید
● حمیدرضا در دوران دفاع مقدس در سن 15 سالگی به جبهه آمد و در گردان ادوات لشکر 10 سید الشهدا(ع) به جهاد پرداخت و با حضور در عملیاتهای مختلف آبدیده شد و تجربیات گرانسنگی را کسب کرد و از شهدا الگو گرفت.
● حمیدرضا در سن 17سالگی در عملیات والفجر 10 در کردستان عراق از ناحیه دو پا مجروح شد و سرانجام از ناحیه پای چپ به درجه جانبازی نائل شد اما ذره ای خلل در انگیزه و رشادتش برای مقابله با دشمن ایجاد نشد. پس از خاتمه جنگ و شروع سازندگی و فعالیت های فرهنگی, فعالیت های گسترده ای را در جبهه سازندگی و فرهنگی انجام داد و در این مسیر من شاهد بودم که تنفس در فضای دوری از فراغ همرزمان شهدیش به مانند دیگر رزمندگان برایش سخت و سنگین بود.
● حمید چشمش به اشاره حضرت آقا بود و می دانست اصلی ترین وظیفه اش حفظ قرآن, اسلام و انقلاب است. با توجه به اینکه یکی پاهایش قطع بود, خیلی مصیبت کشید تا به جمع مدافعان حرم بپیوندد و من به عینه شاهد تاولها در روی پا و زانویش بودم اما حمیدرضا اندکی گله یا احساس خستگی نمیکرد و عاشورا را در نبرد سوریه می دید.
● او مدتی فرمانده تیپ پیاده بود و پس از آن مسئول اطلاعات تیپ و اواخر هم مسئول ادوات تیپ زینبیون بود. حمیدرضا فرمانده ای مدبر, حرفه ای, مجرب و کار آزموده, نیرویی کار بلد , شجاع, ولایی و بدون حاشیه و بسیجی مخلص بود و انس زیادی با قرآن داشت و در فراغ همرزمانش خیلی می سوخت و چند سال بی قرار بود . به زیارت عتبات عالیات رفت و برات شهادتش را از امام حسین(ع) گرفت و در این مسیر برای رسیدن به شهادت بسیار تلاش کرد و سرانجام به آرزویش رسید.
✍به روایت همرزم شهید
#شهید_حمیدرضا_ضیائی🌷
●ولادت : ۱۳۴۹/۳/۱۷ تهران
●شهادت : ۱۳۹۶/۸/۳۰ بوکمال ، سوریه
دلت میخاد حال دلت خوب باشه
با شهداء 🌷 همنشین شو
#در_جمع_شهیدان👇👇
@ba_Shaheidan
@zohoore_ghaem
🤲#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🤲اللّهُمَّ اجْعَل قائِدنَا #الخامنهای في درعك الحصينة التي تجعل فيها من ترید
#جمعه_نصر #خونخواهی_سیدحسننصرالله #راه_نصرالله
#خونخواهی_هنیه #خونخواهی_حاجقاسم #پایان_اسرائیل #the_end_of_israeil
#خاطرات_شهید
● پنج پسر داشتم، اما عبدالله چیز دیگری بود.
یک روز آمد دو زانو نشست روبه رویم. زل زد تو چشم هایم. نگاهش دلم را لرزاند. گفت: مامان من تو نمیخوای خمس پسرهات رو بدی؟
● گفتم: مادر نرو سوریه. عبدالله گفت: خودت یادم دادی مامان همان وقت ها که چادرت رو می کشدی سرت و دست ما پنج تا رو می گرفتی و میکشوندی تو هیئت و مسجد...
● در روضه ضجه می زدی و می گفتی: کاش کربلا بودیم یاری ات می کردیم، یادته؟؟ بلند بلند داد می زدی که خانم زینب من و بچه هام فدات بشیم.
● بفرما الان وقت عمل شده. گفتم: پسرم من هیچ؛ با این دخترهای بابایی چه کنم؟! گفت: مادر با این حرفها دلم رو نلرزون ؛ مگه هیچ کدام از اونایی که زمان جنگ رفتن زن و بچه نداشتن. آنقدر گفت و گفت تا راضی ام کرد.
✍به روایت مادر بزرگوار شهید
#شهید_عبدالله_باقری🌷
دلت میخاد حال دلت خوب باشه
با شهداء 🌷 همنشین شو
#در_جمع_شهیدان👇👇
@ba_Shaheidan
@zohoore_ghaem
🤲#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🤲اللّهُمَّ اجْعَل قائِدنَا #الخامنهای في درعك الحصينة التي تجعل فيها من ترید
#جمعه_نصر #خونخواهی_سیدحسننصرالله #راه_نصرالله
#خونخواهی_هنیه #خونخواهی_حاجقاسم #پایان_اسرائیل #the_end_of_israeil
#خاطرات_شهید
●همسر شهید وحید نومی گلزار گفت: روز عاشورا به آقا وحید میگویند بیا به زیارت برویم که ایشان پاسخ میدهد اگر به گفته امام حسین(ع) بخواهم عمل کنم همینجا هم میتوانم زیارتم را انجام دهم. وحید ظهر عاشورا بعد از خواندن نماز شهید شد و شهید ظهر عاشورا لقب گرفت.
●ولادت : ۱۳۶۱/۵/۵ تبریز
●شهادت : ۱۳۹۴/۸/۲ بیجی ، عراق
#شهید_وحید_نومی_گلزار
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
─═┅═༅🇵🇸𖣔🇮🇷𖣔🇱🇧༅═┅┅─
بهکانالولایی #ظهور_نزدیک_است بپیوندید👇
@zohoore_ghaem @ba_Shaheidan
#سیدحسننصرالله #راه_نصرالله #هنیه #حاجقاسم #سنوار #the_end_of_israeil #جهاد_تحریم #تحریم_رژیمکودککش #جمعه_نصر #جمعهنصر🕊
#خاطرات_شهید
●همسر شهید وحید نومی گلزار گفت: روز عاشورا به آقا وحید میگویند بیا به زیارت برویم که ایشان پاسخ میدهد اگر به گفته امام حسین(ع) بخواهم عمل کنم همینجا هم میتوانم زیارتم را انجام دهم. وحید ظهر عاشورا بعد از خواندن نماز شهید شد و شهید ظهر عاشورا لقب گرفت.
●ولادت : ۱۳۶۱/۵/۵ تبریز
●شهادت : ۱۳۹۴/۸/۲ بیجی ، عراق
#شهید_وحید_نومی_گلزار
#سالروز_شهادت🌷
#خاطرات_شهید
💠با دیدن امام اشک شوق از چشمانش جاری شد...
●زمانی توفیقی دست داد تا من و #مجید و تعدادی دیگر از دوستان به دیدار حضرت امام خمینی(ره) برویم. آن روز مجید داخل حسینیه #جماران کنار من نشسته بود و برای دیدن حضرت امام(ره) پر پر می زد...
●مرتب هم سوال می کرد که فکر می کنی ما واقعا امام(ره) را می بینیم؟
به نظرت نگاه امام چطور است؟
از حال و روزش پیدا بود که دل توی دلش نیست. اتفاقا آن روز قبل از ورود کنار در حسینیه یک عکس هم انداختیم.
●حتی در عکس هم هیجان و اشتیاق او برای دیدار حضرت امام (ره) پیداست. آن روز همه وجود مجید از عشق به امام اشباع شده بود. وقتی حضرت امام (ره) وارد شدند مجید شروع کرد به گریه کردن و اشکش سرازیر شد...
خاطره آن روز را هرگز فراموش نمی کنم.
📎عشق به ولایت در شهید مجید بقایی
✍راوی: سردار محمدعلی جعفری
#شهید_مجید_بقایی🌷
#خاطرات_شهید
🔹در سال ۱۳۶۱ بود که من با شهید نصر اصفهانی آشنا شدم و آن زمان او هنوز بصورت رسمی وارد نیروی زمینی ارتش نشده بودند.
🔸در همان سال با شهید نصر اصفهانی عقد ازدواج بستم و بعد از آن با همفکری یکدیگر به این نتیجه رسیدیم که او در ارتش جمهوری اسلامی ایران خدمت کند. این پیشنهاد را دوستان شهید بویژه شهید صیاد شیرازی به ایشان دادند.
🔹و محمد در حالی که خدمت سربازی را تمام کرده بود، به تشویق شهید صیاد شیرازی وارد دانشکده افسری نیروی زمینی ارتش شدند. و ما سالیان بسیار سختی را گذراندیم. او در طول دوره دانشجویی هم بارها به منطقه اعزام می شد.
🔸سال ۱۳۶۳ محمد جعفر افسرشده بود و من مادر، و او برای همیشه به جبهه رفت. او از روحیه و شهامت فوق العاده ای برخودار بود. در عین اینکه شجاعانه در مقابل دشمن می ایستاد، قلب رئوفی در محبت ورزیدن به دوستان و همرزمانش داشت.
🔹در آن دوران سخت و دلهره آور او به جنگ می رفت و ماهها در منطقه بود و ما تنها از طریق نامه در ارتباط بودیم.
🔸خدا می داند هر نامه ای که از طرف او بدستم می رسید،انگار که دوباره متولد شده باشم. در عملیات مرصاد در یک نبرد تن به تن در منطقه مریوان به شدت مجروح شده بود.
🔹ترکشی داشت که تا لحظه شهادت در بدنش مانده بود و دائم در گردش بود حتی بگونه ای بود که از کمر درد توان بلند شدن و نشستن را نداشتند و خیلی برایش مشکل ساز شده بود که پزشکان ترجیح داده بودند به خارج برای مداوا بروند اگر در ایران درمان می شد احتمال قطع نخاع وجود داشت. اما مهمترین موضوع این بود که همسر مجروح من شیمیایی شده بود و این رنج مضاعفی برایش بود.
🔸آن ترکش ها درد و رنجی که داشت باعث شده بود که پزشکان به شیمیایی شدن ایشان توجه نکنند. از طرفی علایم خاص و مشهودی هم بر روی بدن وجود نداشت. در حدود سه الی چهار سال قبل از شهادت، علایم درونی ظاهر شد و روز به روز بیشتر وخیم تر می شد.
🔹او چندین مرتبه تحت عمل جراحی قرار گرفت و متاسفانه بهبودی حاصل نمی شد. در روزهای آخر جسمشان نحیف شده بود و داروها دیگر تاثیر نمی گذاشت.
🔸شیمی درمانی دیگر جواب نمی داد و پزشکان اعلام کردند که ایشان را به منزل ببرید. متاسفانه داروها دیگر جواب نمی دهند.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
📎فرماندهٔ تیپ ۱ لشگر ۷۷ پیاده ثامن الائمه
#شهید_محمدجعفر_نصراصفهانی🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۳۹/۶/۱۰ اصفهان
●شهادت : ۱۳۷۵/۸/۱۹ بیمارستان ۵۰۲ ارتش
#خاطرات_شهید
●آقا محمد(مرتضی) بسیار قدرشناس و صادق بودند، به نحویکه طی 10 سال زندگی مشترک، هیچگاه از همسرم دروغ نشنیدم، همیشه به دنبال رفاه و آسایش خانواده بودند، حتی اگر خودشون در سختی قرار میگرفتند.
●همیشه میگفتند: از امام حسین (ع) شرم دارم که در کربلا به فکر آسایش همسر و خانوادهام باشم، به همین خاطر هیچگاه با هم کربلا نرفتیم.
●همسرم ارادت ویژهای به حضرت زهرا (س) داشتند و میگفتند: چادر، حجاب حضرت زهرا (س) است، اگر مشاهده میکردند خانم چادری به زمین میخورد، همانجا ایستاده و گریه میکردند.
●آقا محمد علاقه بسیاری به امام رضا (ع) داشتند، مدتی بود که دایم میگفتند: دلتنگ زیارت امام رضا (ع) هستم، اما میترسم اگر به مشهد بروم از اعزام جا بمانم.
●رفتند سوریه موقعی که پیکر مطهر شهید بازگشت، زمانیکه داخل معراج شهدا بودیم، به یاد حسرت زیارتی که بر دل شهید مانده بود افتادم نمیدونستم که روز خاکسپاری که مصادف با شهادت امام رضا (ع) بود، پرچم حرم امام رضا (ع) را برای او می آورند.
#شهید_مرتضی_عبداللهی🌷
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
─═┅═༅🇵🇸𖣔🇮🇷𖣔🇱🇧༅═┅┅─
بهکانالولایی #ظهور_نزدیک_است بپیوندید👇
@zohoore_ghaem @ba_Shaheidan
#وعده_صادق ۳ ✌️
#سیدحسننصرالله #رئیسی #حاجقاسم #راه_نصرالله #سیدهاشمصفیالدین #هنیه #سنوار #the_end_of_israeil #جهاد_تحریم #تحریم_رژیمکودککش #جمعه_نصر #جمعهنصر
#خاطرات_شهید
●محمدجواد تک پسر بود و اگر میخواست میتوانست نرود، اما او بیتاب رفتن بود. من که از رفتن او کاملاً راضی بودم، اما نمیخواست بهجز من، به کس دیگری بگوید که میخواهد سوریه برود، ولی به اصرار من به دنبال کسب اجازه از پدر و مادرش رفت.
●وقتی میخواست راهی شود حس عجیبی داشت و مطمئن بود که سالم برنمیگردد؛ من هم همان حس را داشته و حالم شبیه حال دفعات قبل نبود. یکشب گفت «بیا بشین باهم حرف بزنیم.» دلم لرزید و گفتم «میخواهی مأموریت بروی؟ و حتماً میخواهی سوریه بروی؟» خندید و گفت «آفرین عزیزم.» گفتم «من هم که نمیتوانم و نمیخواهم مانع رفتنت شوم.» که در جواب گفت «به تو افتخار میکنم.»
●مهمترین ویژگی محمدجواد توجه و حساسیت زیاد به مصرف بیتالمال بود. به یاد دارم که یک روز ماژیکی از پایگاه بسیج به خانه آورد و به زینب تأکید کرد که از آن استفاده نکن و یا یکبار دیگر بنر و میخ آورده بود که به من تأکید کرد که نباید از آن استفاده کنم. تمام دغدغهاش پایگاه بسیج محله بود و میگفت: «پایگاه دست من امانت است.» چند سالی آنجا راکد بود و رونقی نداشت. تابلوی آنجا را رنگ کرد و برای جمعکردن بچهها همه کاری کرد. خودش همیشه در پایگاه، حضور داشت و میگفت این حضور باعث دلگرمی بچهها میشود.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_محمدجواد_قربانی🌷
#خاطرات_شهید
محمد و رحمان هر دو رفیق بودند بچه محل، عضو یک گردان و...
با هم عقد اخوت خونده بودند...
محمد شده بود فرمانده؛ رحمان رو گذاشت بیسیم چیش....
اما رحمان تو کربلای ۵ پر کشید و رفت...
محمد خیلی بیقراری میکرد چند بار وقتی میخواست مداحی کنه اول دعا که اومد بسم الله رو بگه وقتی به بسم الله الرحمن میرسید دیگه نمیتونست ادامه بده...گریه امانش نمیداد...
یه شب محمد تو مناجاتای سحرش با رحمان صحبت میکرد...رفیق بنا نبود نامردی کنی و...
بالاخره نوبت محمد شد با پهلوی دریده به دیدار خدا بره و اینگونه بود که محمد رضا تورجی زاده فرمانده گردان یا زهرا از لشکر امام حسین اصفهان بعد از گذشت چند ماه از #شهادت دوستش سید رحمان هاشمی به خدا پیوست...
الانم مزارشون کنار هم تو گلزار شهدای اصفهانه...جانم به این #رفاقت...
سمت راست:
#شهید_سیدرحمان_هاشمی🌷
سمت چپ:
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🌷
#خاطرات_شهید
●آقا محمد(مرتضی) بسیار قدرشناس و صادق بودند، به نحویکه طی 10 سال زندگی مشترک، هیچگاه از همسرم دروغ نشنیدم، همیشه به دنبال رفاه و آسایش خانواده بودند، حتی اگر خودشون در سختی قرار میگرفتند.
●همیشه میگفتند: از امام حسین (ع) شرم دارم که در کربلا به فکر آسایش همسر و خانوادهام باشم، به همین خاطر هیچگاه با هم کربلا نرفتیم.
●همسرم ارادت ویژهای به حضرت زهرا (س) داشتند و میگفتند: چادر، حجاب حضرت زهرا (س) است، اگر مشاهده میکردند خانم چادری به زمین میخورد، همانجا ایستاده و گریه میکردند.
●آقا محمد علاقه بسیاری به امام رضا (ع) داشتند، مدتی بود که دایم میگفتند: دلتنگ زیارت امام رضا (ع) هستم، اما میترسم اگر به مشهد بروم از اعزام جا بمانم.
●رفتند سوریه موقعی که پیکر مطهر شهید بازگشت، زمانیکه داخل معراج شهدا بودیم، به یاد حسرت زیارتی که بر دل شهید مانده بود افتادم نمیدونستم که روز خاکسپاری که مصادف با شهادت امام رضا (ع) بود، پرچم حرم امام رضا (ع) را برای او می آورند.
#شهید_مرتضی_عبداللهی🌷
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
─═┅═༅🇵🇸𖣔🇮🇷𖣔🇱🇧༅═┅┅─
بهکانالولایی #ظهور_نزدیک_است بپیوندید👇
@zohoore_ghaem @ba_Shaheidan
#وعده_صادق ۳ ✌️
#سیدحسننصرالله #رئیسی #حاجقاسم #راه_نصرالله #سیدهاشمصفیالدین #هنیه #سنوار #the_end_of_israeil #جهاد_تحریم #تحریم_رژیمکودککش #جمعه_نصر #جمعهنصر
هدایت شده از ظهور نزدیک است
#خاطرات_شهید
●آقا محمد(مرتضی) بسیار قدرشناس و صادق بودند، به نحویکه طی 10 سال زندگی مشترک، هیچگاه از همسرم دروغ نشنیدم، همیشه به دنبال رفاه و آسایش خانواده بودند، حتی اگر خودشون در سختی قرار میگرفتند.
●همیشه میگفتند: از امام حسین (ع) شرم دارم که در کربلا به فکر آسایش همسر و خانوادهام باشم، به همین خاطر هیچگاه با هم کربلا نرفتیم.
●همسرم ارادت ویژهای به حضرت زهرا (س) داشتند و میگفتند: چادر، حجاب حضرت زهرا (س) است، اگر مشاهده میکردند خانم چادری به زمین میخورد، همانجا ایستاده و گریه میکردند.
●آقا محمد علاقه بسیاری به امام رضا (ع) داشتند، مدتی بود که دایم میگفتند: دلتنگ زیارت امام رضا (ع) هستم، اما میترسم اگر به مشهد بروم از اعزام جا بمانم.
●رفتند سوریه موقعی که پیکر مطهر شهید بازگشت، زمانیکه داخل معراج شهدا بودیم، به یاد حسرت زیارتی که بر دل شهید مانده بود افتادم نمیدونستم که روز خاکسپاری که مصادف با شهادت امام رضا (ع) بود، پرچم حرم امام رضا (ع) را برای او می آورند.
#شهید_مرتضی_عبداللهی🌷
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
─═┅═༅🇵🇸𖣔🇮🇷𖣔🇱🇧༅═┅┅─
بهکانالولایی #ظهور_نزدیک_است بپیوندید👇
@zohoore_ghaem @ba_Shaheidan
#وعده_صادق ۳ ✌️
#سیدحسننصرالله #رئیسی #حاجقاسم #راه_نصرالله #سیدهاشمصفیالدین #هنیه #سنوار #the_end_of_israeil #جهاد_تحریم #تحریم_رژیمکودککش #جمعه_نصر #جمعهنصر