ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت9 گاه اندوه من آنزمان بود که بر زمین نازل شدم، آغاز دورهی غم باز من آن
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت10
من هنوز شیرخواره بودم که عرصه را بر پدرم و پیروان او تنگتر کردند، زمینی را که به برکت او و به یمن خلقت او پدید آمده بود، نتوانستند بر او ببینند، او را، ما و مومنان او را به درهای کوچاندند که خشکی و سختی و سوزندگیاش شهرهی طبیعت بود و زبانزد تاریخ شد.
من اولین قدمهای راه افتادنم را بر روی ریگهای سوزان شعب ابیطالب گذاشتم.
و من بوضوح میدیدم که سختتر از آن تاولها که بر پاهای کودکانه من مینشست، زخمهایی بود که سینهی فراخ پدرم رسول خدا را شرحه شرحه میکرد و قلب عالمگیر او را میسوزاند.
یکی میآمد و لبهای چون کویر، تفته و ترک خوردهاش را به زحمت در مقابل پدرم میگشود و میگفت:
آب...
و پدرم بیآنکه هیچ کلامی بگوید چشمهای محجوبش را به زیر میانداخت و اندکی فاصلهی میان دندانهای مبارکش را بیشتر میکرد تا آن صحابی مومن، سنگ را در دهان او ببیند و ببیند که رسول خدا صلی الله علیه واله هم برای مقابله با آتش جگر سوز عطش، سنگ میمکد.
و آن دیگری مچاله از فشار گرسنگی، کشان کشان خود را به پیامبر میرساند و سلام و اسلام خود را تجدید میکرد تا رسول خدا بداند که یارانش، محکم و استوار ایستادهاند و هیچ حادثهای نمیتواند آنان را به زمین ضعف بنشاند یا به پرتگاه کفر بکشاند و وقتی پدرم او را در آغوش تحسین میفشرد، او تازه در مییافت که رسول خدا هم در مقابل فشار گرسنگی، سنگ بر شکم خویش بسته است.
همین خرمایی که مشتیاش انسانی را سیر نمیکند آن زمان یک دانهاش در دهان چهل انسان میگشت تا چهل مرد را در مرز میان زندگی و مرگ ایستاده نگاه دارد.
من شیر آمیخته به اندوه مادرم خدیجه را در کوران و تلاطم این دردهای درهم پیچیده نوشیدم.
سفرهی چشم اهل دره روزها و روزها منتظر میماند تا مگر محموله خوراکی از میان چنگالهای محاصره کنندگان شعب عبور کند و از لابلای سنگ و کلوخهای دامنه، به سلامت بگذرد و چند روز قناعت آمیز را پر کند.
دوران شعب پیش از آنکه طاقت زندانیان به سر آید تمام شد، اما آنچه تمام نشد، آسیبها و آزارهایی بود که بر جسم و جان پیامبر فرود میآمد.
این بارهای طاقتفرسا تا آن زمان که مادرم خدیجه حیات داشت بسیار هموارتر مینمود.
وقتی پیامبر پا از درگاه خانه به درون میگذاشت، ملاطفتها، مهربانیها، همدردیها و دلداریهای خدیجه آنچنان او را سبکبال میکرد که پدرم حتی تا وقت وفات هم او را به یاد میآورد و گهگاه در فراق او میگریست.
یادم نمیرود، یکبار عایشه از سر حسادت، نام مادرم را به تحقیر برد و پدرم آنچنان بر او نهیب زد که عایشه، هیچ گاه دیگر جرات نکرد در حضور رسول الله، از خدیجه بیاحترام یاد کند.
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110