ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت17 آنچه تو، همسر جوان مرا شکست، شکست نور بود پس از وفات پیامبر و آنچه ت
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت18
نجوای حضرت علی علیه السلام
به مدینه که درآمدیم طفل اسلام از آب و گل درآمده بود، اگر چه به بهای شعب ابیطالب، به بهای خون دلهای تو، به بهای دندان پیامبر، به بهای زخمها و شهدای مکرّر.
و این آرامش مدنی، پس از آن طوفان سهمگین مکی، به من مجالی میبخشد تا تو را؛ برترین دختر عالم را، از پدرت رسول خدا، خواستگاری کنم.
این کار برای کسی که معلم مدرسه حجب و حیاست در ارتباط با کسی که نه پسر عمو که برادر او بوده است و پدر تنهاییهای او و معلم و مربی او مقتدا و پیامبر او بسیار مشکل بود.
اما کدام گره است که با انگشتان خلق محمدی گشوده نمیشود؟ کدام غنچه است که با لبهای مبارک محمدی وانمیشود؟
دست که بر کوبهی در بردم همهی وجودم از حجب و حیا به عرق نشست.
امسلمه که در را گشود شاید چهرهی مرا آشفتهی آتش آزرم دیده باشد.
پیش از آنکه امسلمه جویای کوبندهی در شود، صدای گرم پیامبر بر گوش جانم نشست که فرمود:
- در را برایش باز کن امسلمه.
و بگو که داخل شود. او مردی است که خدا و رسول تواماً بدو عشق میورزند.
او عاشق و معشوق خدا و پیامبر است. باز کن در را برای او.
امسلمه سوال کرد:
- پدر و مادرم به فدایت، تو هنوز ندیدهای که کیست پشت در و اینگونه از او تمجید میکنی؟
پیامبر صلی الله علیه واله فرمود:
- دست کم مگیر آن کس را که اکنون پشت این در ایستاده است.
او برادر من است و پسر عموی من و محبوبترین خلایق در نزد من.
آن سخنان عطوفت آمیز و آن کلمات مهرانگیز، قاعدتا میبایست از شرم و حیای من بکاهد و مرا در سخن گفتن با پیامبر، آسودهتر کند.
اما چنین نکرد، هر چه من بیشتر محبت رسول را نسبت به خویش دریافتم بیشتر حیا کردم در بیان آنچه از او میخواستم.
سلام کردم و به امر پیامبر زانو به زانوی او نشستم.
سرم را از سر حیا به زیر انداختم و نگاهم را از شرم بر زمین زیر پای پیامبر دوختم.
آن دانای ماضی و مستقبل به یقین میدانست که من به چه نیت و حاجتی امروز به خانهی او درآمدهام، اما پرسید:
انگار با کوله بار حاجتی آمدهای. کولهبار تقاضای خویش را بر زمین اجابت من بگذار که هر حاجت تو در نزد من بیچون و چرا برآورده است.
چه میگفتم؟⁉️
گفتم:
پدر و مادرم به فدایت، نیاز به گفتن نیست که تو نه پسر عمو که پدر و مربی و مقتدای من بودهای، مرا از عمویت و پدرم ابوطالب و مادرم فاطمه بنت اسد، در آن حال که کودک بودم و نارس گرفتی، به غذای خویش تغدیهام کردی، به ادب خویش مودبم ساختی و از پدر و مادرم بر من دلسوزتر و مهربانتر بودی.
خدا مرا به تو و با دستهای تو هدایت کرد و از گمراهی و شرکی که خویشان من بر آن بودند رهایی بخشید.
و به خدا سوگند که تو یا رسولالله پشت و پناه و ذخیرهی من در دنیا و آخرت بوده و هستی.
دوست دارم که خدا بیش از این مرا به حضور تو پشتگرمی ببخشد.
مرا نیاز به کاشانه و همسری است که سکینه و آرامش را برایم به ارمغان بیاورد.
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ
#ان_شاالله_ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110