eitaa logo
ظهور نزدیک است
1.9هزار دنبال‌کننده
71.6هزار عکس
73.9هزار ویدیو
1.4هزار فایل
گلچینی از بهترین مطالب #مهدوی #ولایی #شهدایی #سیاسی #معنوی #معرفتی #تربیتی کانال شهدایی ما👈 @ba_shaheidan کانال قصه های شهداء 👈 @Ghesehaye_shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت27 ادامه ی نجوای امام حسن مجتبی علیه السلام: مرا به هوا می‌انداختی، بغ
ادامه ی نجوای امام حسن مجتبی علیه السلام مادر! تو را که چنین فاطمه‌ای هستی چطور می‌توان دوست نداشت؟ چطور می‌توان دل از تو کند؟ مگر من یادم می‌رود آن شب را که تا صبح در کنار محراب تو نشستم و نمازهای تو را و نفس نفس‌های خائفانه تو را دیدم و مناجات و دعاهای تو را شنیدم و در حسرت یک دعا برای خودت، برای خودمان ماندم و صبح گفتم: - مادر! چرا همه‌اش دیگران؟ پس خودت؟ خودمان؟⁉️ و تو گفتی و هنوز اشک چشمهایت خشک نشده بود: - فرزندم! عزیزم! ✨الْجارُ ثمَّ اَلدّار. اول همسایه و بعد خانه، اول دیگران و بعد خودمان. و این شیوه‌ی معمول و مرسوم زندگی تو بود. تو اصلا برای خودت نبودی، ایثار محض بودی و زیباترین سرمشق بخشش. یادت هست که تو و پدر به خاطر شفای من و برادرم حسین، تصمیم به روزه گرفتید؟ و سه روز متوالی افطارتان را به دیگران بخشیدید؟ من و حسین در بستر بیماری خفته بودیم و تو و پدر پروانه‌وار گردمان می‌گشتید و مداوایمان می‌کردید. پیامبر به عیادتمان آمد و به شما گفت: - نذری کنید برای شفای این دو کودک. تو و پدرم علی گفتید: - ما نذر می‌کنیم که با شفای این دو نور چشم، سه روز متوالی روزه بگیریم. من و حسین، چشمان بیمارمان را گشودیم و گفتیم: - ما نیز سه روز روزه می‌گیریم. و پیشاپیش حلاوت سه بوسه از لبان مبارک پیامبر را چشیدیم. فضه خادمه هم گفت: - اگر خدا این دو عزیز را شفا عنایت کند، من نیز سه روز پیاپی روزه می‌گیرم. ما به لطف خدا و دعای شما شفا یافتیم و اولین روز ادای نذر آغاز شد. وقت افطار بود، دور سفره نشسته بودیم تا پدر از مسجد بیاید و یک روز روزه را در کنار او بگشاییم. ماحضری پنج نان جو بود که جو آن را پدر وام گرفته بود، فضه آرد کرده بود و تو پخته بودی. هر کدام یک نان جو و آب. دستهای پنج روزه‌دار هنوز به سفره نرسیده بود که صدای در بلند شد. - سلام ای خاندان وحی! ای اهل‌بیت نبوت! مسکینم و در نهایت فقر. از آنچه می‌خورید به ما نیز بخورانید تا خدا جزای خیر به شما بدهد... هنوز کلام فقیر به پایان نرسیده بود که تو و پدرم نان‌های خود را بر روی هم گذاشتید و ناگاه نانهای من و حسین و فضه را هم بر روی آن یافتید و همه را تحویل سائل دادید و از او عذر خواستید. افطار با آب گشوده شد و همه گرسنگی را با خود به رختخواب بردیم. فردای آن روز نیز ماجرا به همین نحو گذشت، وقت افطار یتیمی در زد و هر پنج نان جو در دامان او قرار گرفت و آنچه بر سر سفره‌ی افطار ماند، کاسه گلین آب بود. روز سوم علاوه بر گرسنگی، ضعف نیز آمده بود ولی او هم نتوانست نانها را در سفره نگاه دارد و سائل را دست خالی بازگرداند. بعد از این که پنج نان روز سوم روزه نیز به اسیری درمانده، بخشیده شد، من و حسین از حال رفتیم، تو چشمانت به گودی و کبودی نشسته بود، اما به نماز ایستادی و پدر هم که مرد گرسنگی بود و صبوری، چون کوه، استوار ایستاده بود و خم به ابرو نمی‌آورد ولی به حال ما رقت می‌برد. تنها چیزی که می‌توانست ما را از آن نحافت و ضعف دربیاورد، دیدار پیامبر بود. من و حسین بدین اشتیاق از جا کنده شدیم و دست در دست پدر، به سوی خانه پیامبر راه افتادیم. وقتی پیامبر ما را به آن حال دید، سخت غمگین شد، بغض گلویش را فشرد و بلافاصله از حال تو پرسید. و به پرسش اکتفا نکرد، گفت برخیزید! برخیزید! تا حال و روز فاطمه را جویا شویم. و در طول راه همه‌اش با خدا می‌گفت: - خدایا ببین چه می‌کنند اینها برای رضای تو، خدایا! عشق تو با اینها چه کرده است! ✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء ☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ ⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ ... ✍🏻 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 🆔 @mahfa110