eitaa logo
ظهور نزدیک است
1.7هزار دنبال‌کننده
61.7هزار عکس
63.2هزار ویدیو
1.3هزار فایل
گلچینی از بهترین مطالب #مهدوی #ولایی #شهدایی #سیاسی #معنوی #معرفتی #تربیتی کانال شهدایی ما👈 @ba_shaheidan کانال قصه های شهداء 👈 @Ghesehaye_shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
1_196956121.mp3
4.97M
🔊 بسیار زیبا و 🔴 ۱۶۱ نهج البلاغه 🌺کانال نهج البلاغه @nahjol_balagheh ┄┅═✧یازهرا❁✧═┅┄
✨إِنِ اسْتَغْنَى بَطِرَ وَفُتِنَ، وَإِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَ وَهَنَ 💠(از کسانى مباش که) به هنگام بى نیازى مغرور و فریفته دنیا مى شود و به هنگام فقر مأیوس و سست مى گردد» 📚 ۱۵۰ @nahjol_balagheh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔔چشم عبرت بين❗️ 🌸مَا مِنْ شَيْء تَرَاهُ عَيْنَکَ إِلاَّ وَ فِيهِ مَوْعِظَةٌ 💠 هر چه را مى بينى موعظه و پيامى دارد» ✍آرى! زمين و آسمان، برگ هاى درختان و تمام جان داران، حوادث زندگى بشر، ناله بيماران، موى سپيد پيران، قامت خميده بزرگسالان، قبرستان هاى خاموش و کاخ هاى ويران شده شاهان، به هر کدام بنگرى مجموعه اى از عبرت ها و اندرزها را در دل خود نهفته است. 📚 ۱۰۳ @nahjol_balagheh
✨تَنْزِلُ الْمَعُونَةُ عَلَى قَدْرِ الْمَؤُونَةِ 💠«كمك (الهى) به اندازه حاجت و نياز نازل مى شود» 📚 ۱۳۹ @nahjol_balagheh
صفحه‌ی ۳۴۲ جزء #۱۸ 🕊👇 ┏━━━🍃═♥️━━━┓   @tartilvathdir96 ┗━━━♥️═🍃━━━┛
342.mp3
279K
🎙ترجمه‌ گویای فارسی 📖صفحه ۳۴۲ 🕊👇 ┏━━━🍃═♥️━━━┓   @tartilvathdir96 ┗━━━♥️═🍃━━━┛
342-menshavi-tah.mp3
8.61M
تلاوت تحقیق استاد منشاوی ص۳۴۲ 🕊👇 ┏━━━🍃═♥️━━━┓   @tartilvathdir96 ┗━━━♥️═🍃━━━┛
به نام خداوند گسترده‌‏مهر مهربان‏ به راستى كه مؤمنان به سعادت دست يافتند، (1) آنان كه در نمازشان فروتن‌‏اند، (2) و آنان كه از كار بيهوده روي‌گردانند، (3) و آنان كه اموال خود را به وسيله انفاق پاك مى‌‏سازند، (4) و آنان كه دامن خود را حفظ مى‌‏كنند، (5) مگر از همسرانشان يا كنيزانى كه مالك آن‌ها شده‌‏اند، كه آنان نكوهش نمى‌‏شوند؛ (6) پس كسانى كه راه ديگرى جز آن‌چه مقرّر شد طلب كنند، آنان از مرز الهى گذشته‌‏اند؛ (7) و مؤمنان كسانى‏‌اند كه امانت‌‏هاى يكديگر را پاس مى‌‏دارند و به پيمان خود وفادارند، (8) و آنان كه همواره بر نمازهاى واجب خود مواظبت مى‌‏كنند، (9) اينانند ميراث‌‏بران، (10) همانان كه بهشت برين را به ارث مى‌‏برند و در آن جاودانه‌‏اند. (11) همانا ما انسان را نخستين بار از عصاره گلى آفريديم. (12) سپس نسل او را از نطفه مقرر داشتيم؛ آن نطفه را در جايگاهى استوار قرار داديم. (13) سپس آن نطفه را لخته خونى ساختيم، آن‌‏گاه آن لخته خون را به صورت پاره گوشتى [كه گويى‏] جويده شده درآورديم؛ پس آن قطعه گوشت را استخوان‏‌هايى چند ساختيم، آن‏‌گاه استخوان‏‌ها را با گوشت پوشانديم، سپس آن را آفريده‌‏اى ديگر ساختيم (به او حقيقت انسانى بخشيديم). پس خداوند كه بهترين آفرينندگان است پرخير و بركت است. (14) سپس شما بعد از اين، قطعا خواهيد مرد. (15) و آن‏‌گاه به يقين شما در روز قيامت برانگيخته خواهيد شد. (16) و به راستى ما بر فراز شما هفت آسمان كه راه‏‌هاى نزول فرمان خدا، فرود و صعود فرشتگان و بالا رفتن اعمال بندگان است، پديد آورديم و ما از آفريدگان بى‏‌خبر نيستيم. (17) 🕊👇 ┏━━━🍃═♥️━━━┓   @tartilvathdir96 ┗━━━♥️═🍃━━━┛
🌷 نکته تفسیری صفحه ۳۴۲🌷 مراحل خلقت انسان؛ یک دوره‏ ی خداشناسی: یکی از راههای شناخت خدا و تقویت ایمان به او، توجّه به جهان هستی و پدیده های شگفت انگیز آن است. البتّه این توجّه دو شکل دارد: یکی، توجّه انسان به جهان پیچیده‏ ی درون خودش؛ و دیگری، تفکّر در باره‏ ی جهان شگرف بیرون از وجود خودش. این آیات با توصیف زیبایی از مراحل خلقت انسان ها، آنان را به تفکّر در باره‏ی آفرینش خودشان دعوت می کند؛ به این که قدرتی بی انتها از خاکی به ظاهر ناچیز چنین موجود فوق العاده پیشرفته ای را آفریده است. این آیات ابتدا به خلقت نخستین انسان ها یعنی حضرت آدم و حوا از خاک اشاره می کند. بر اساس آیات قرآن، پدر و مادر نخستین ما، از خاک آفریده شده اند و انسان های دیگر از نسل آن دو به ‏وجود آمده اند. آیا به ‏راستی حیرت انگیز نیست که دو انسان متفاوت (مرد و زن) با این همه پیچیدگی های جسمی و روحی از خاک آفریده شده اند؟ آیا این چیزی جز قدرت نامحدود خدا را اثبات می کند که برایش غیرممکن وجود ندارد؟ پس از این، خدا به خلقت انسان های دیگر که از نسل آدم و حوا بوده و هستند، اشاره می کند و سیر رشد انسان در شکم مادرش را توضیح می دهد که در شگفتی دست کمی از آفرینش دو انسان نخستین از خاک ندارد. مطالعه ی مراحل رشد انسان که در این آیات به آن ها اشاره شده، هم اکنون با پیشرفت علم و امکان مشاهده‏ ی مراحل تکامل جنین در رحم، به خوبی امکان پذیر است؛ ولی در زمان نزول آیات، شاید هیچ کس چنین آگاهی هایی نداشته است. بر اساس این آیات، نخستین مرحله‏ ی آفرینش انسان، انعقاد نطفه در رحم مادر است؛ جایگاه امن و مطمئنی که انسان را از هنگامی که یک سلول است، تا نه ماه بعد که به نوزاد کاملی تبدیل می شود، از سرما و گرما و آسیب های احتمالی حفظ می کند. پس از مدّتی، آن تک سلول تکثیر می یابد و مانند یک لخته‏ ی خون (علقه‏) می شود؛ سپس بزرگ تر شده، مانند یک تکّه گوشت می شود؛ البته نه یک تکّه گوشت بُرِش خورده با ابعاد منظم؛ بلکه تکّه گوشتی که انگار جویده شده است(مضغه‏). جنین پس از گذر از این دو مرحله، به سلول های استخوانی تبدیل می شود(عظام)، و بعد از آن، به تدریج عضلات و گوشت، مانند یک لباس روی آن را می پوشاند (فَکَسَونَا العِظامَ لَحمًا)؛ لباسی که زشتیِ شکلِ اسکلتِ آدمی را می پوشاند و استخوان هایش را از آسیب حفظ می کند. در این هنگام که جنین تقریباً به شکل یک نوزاد درآمده، زمان آخرین و مهم ترین مرحله‏ ی آفرینش انسان فرا می رسد؛ مرحله ای که بر اساس روایات، در ماه چهارم جنینی رخ می دهد؛ «دمیده شدن روح». آری، در این مرحله، روح الهی در وجود انسان دمیده می شود و این موجود ضعیف به مخلوقی تبدیل می شود که می تواند به بالاترین مرحله‏ ی تکامل در جهان هستی دست یابد. خداوند پس از بیان این مرحله می فرماید: «فَتَبارَکَ اللهُ اَحسَنَ الخالِقین»؛ یعنی بزرگ است خدایی که بهترین آفرینندگان است . 🕊👇 ┏━━━🍃═♥️━━━┓   @tartilvathdir96 ┗━━━♥️═🍃━━━┛
ظهور نزدیک است
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_سی_و_یکم 💠 به نیمرخ صورتش نگاه می‌کردم که هر لحظه سرخ‌تر می‌شد و دیگر کم آ
✍️ 💠 باور نمی‌کردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان سوری سپرده باشد و او نمی‌خواست رازی که برادرم به دلش سپرده، برملا کند که به زحمت زمزمه کرد :«خودشون می‌دونن...» و همین چند کلمه، زخم‌های قفسه سینه و گردنش را آتش زد که چشمانش را از درد در هم کشید، لحظه‌ای صبرکرد تا نفسش برگردد و دوباره منت حرف دلم را کشید :«شما راضی هستید؟» 💠 نمی‌دانست عطر شب‌بوهای حیاط و آن خانه رؤیای شیرین من است که به اشتیاق پاسخم نگاهش می‌تپید و من همه احساسم را با پرسشی پنهان کردم :«زحمت‌تون نمیشه؟» برای اولین بار حس کردم با چشمانش به رویم خندید و او هم می‌خواست این خنده را پنهان کند که نگاهش مقابل پایم زانو زد و لحنش غرق شد :«رحمته خواهرم!» 💠 در قلب‌مان غوغایی شده و دیگر می‌ترسیدیم حرفی بزنیم مبادا آهنگ احساس‌مان شنیده شود که تا آمدن ابوالفضل هر دو در سکوتی ساده سر به زیر انداختیم. ابوالفضل که آمد، از اتاق بیرونش کشیدم و التماسش کردم :«چرا می‌خوای من برگردم اونجا؟» دلشوره‌اش را به شیرینی لبخندی سپرد و دیگر حال شیطنت هم برایش نمانده بود که با آرامشی ساختگی پاسخ داد :«اونجا فعلاً برات امن‌تره!» 💠 و خواستم دوباره اصرار کنم که هر دو دستم را گرفت و حرف آخرش را زد :«چیزی نپرس عزیزم، به وقتش همه چی رو برات میگم.» و دیگر اجازه نداد حرفی بزنم، لباس مصطفی را تنش کرد و از بیمارستان خارج شدیم. تا رسیدن به سه بار اتومبیلش را با همکارانش عوض کرد، کل غوطه غربی را دور زد و مسیر ۲۰ دقیقه‌ای دمشق تا داریا را یک ساعت طول داد تا مطمئن شود کسی دنبال‌مان نیاید و در حیاط خانه اجازه داد از ماشین پیاده شوم. 💠 حال مادرش از دیدن وضعیت مصطفی به هم خورد و ساعتی کشید تا به کمک خوش‌زبانی‌های ابوالفضل که به لهجه خودشان صحبت می‌کرد، آرامَش کنیم. صورت مصطفی به سفیدی ماه می‌زد، از شدت ضعف و درد، پیشانی‌اش خیس عرق شده بود و نمی‌توانست سر پا بایستد که تکیه به دیوار چشمانش را بست. 💠 کنار اتاقش برایش بستری آماده کردیم، داروهایش را ابوالفضل از داروخانه بیمارستان خریده و هنوز کاری مانده بود و نمی‌خواست من دخالت کنم که رو به مادرش خبر داد :«من خودم برای تعویض پانسمانش میام مادر!» و بلافاصله آماده رفتن شد. همراهش از اتاق خارج شدم، پشت در حیاط دوباره دستم را گرفت که انگار دلش نمی‌آمد دیگر رهایم کند. با نگاه صورتم را در آغوش چشمانش کشید و با بی‌قراری تمنا کرد :«زینب جان! خیلی مواظب خودت باش، من مرتب میام بهت سر می‌زنم!» 💠 دلم می‌خواست دلیل اینهمه دلهره را برایم بگوید و او نه فقط نگران جانم که دلواپس احساسم بود و بی‌پرده حساب دلم را تسویه کرد :«خیلی اینجا نمی‌مونی، ان‌شاءالله این دوره مأموریتم که تموم شد با خودم می‌برمت !» و ظاهراً همین توصیه را با لحنی جدی‌تر به مصطفی هم کرده بود که روی پرده‌ای از سردی کشید و دیگر نگاهم نکرد. کمتر از اتاقش خارج می‌شد مبادا چشمانم را ببیند و حتی پس از بهبودی و رفتن به مغازه، دیگر برایم پارچه‌ای نیاورد تا تمام روزنه‌های را به روی دلم ببندد. 💠 اگر گاهی با هم روبرو می‌شدیم، از حرارت دیدارم صورتش مثل گل سرخ می‌شد، به سختی سلام می‌کرد و آشکارا از معرکه می‌گریخت. ابوالفضل هرازگاهی به داریا سر می‌زد و هر بار با وعده اتمام مأموریت و برگشتم به تهران، تار و پود دلم را می‌لرزاند و چشمان مصطفی را در هم می‌شکست و هیچکدام خبر نداشتیم این قائله به این زود‌ی‌ها تمام نمی‌شود که گره سوریه هر روز کورتر می‌شد. 💠 کشتار مردم و قتل عام خانوادگی روستاهای اطراف، عادت روزانه شده بود تا ۶ ماه بعد که شبکه العربیه اعلام کرد عملیات آتشفشان دمشق با هدف فتح پایتخت توسط ارتش آزاد به‌زودی آغاز خواهد شد. در فاصله ۱۰ کیلومتری دمشق، در گرمای اواخر تیرماه تنم از ترس حمله ارتش آزاد می‌لرزید، چند روزی می‌شد از ابوالفضل بی‌خبر بودم که شب تا صبح پَرپَر زدم و همین بی‌قراری‌ام یخ رفتار مصطفی را آب کرده بود که دور اتاق می‌چرخید و با هر کسی تماس می‌گرفت بلکه خبری از بگیرد تا ساعتی بعد که خبر انفجار ساختمان امنیت ملی کار دلم را تمام کرد. 💠 وزیر دفاع و تعدادی از مقامات سوریه کشته شدند و هنوز شوک این خبر تمام نشده، رفقای مصطفی خبر دادند نیروهای ارتش آزاد به رسیده و می‌دانستم برادرم از است که دیگر پیراهن صبوری‌ام پاره شد و مقابل چشمان مصطفی و مادرش مظلومانه به گریه افتادم... ✍️نویسنده: 🆔 @mahfa110