eitaa logo
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.3هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
7.7هزار ویدیو
557 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
با هرنفسے سلام کردݧ عشق است آقا بہ تو احترام کردݧ عشق است چوݧ نام قشنگت بہ میاݧ مےآید از روے ادب قیام کردݧ عشق است 💚< >💚 😍✋ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
من دخیل علمتـــــم زیر دین کرمــــــــتم خواب دیدم با سینه زنا تو حرمــــــتم 🏴 تا @zohoreshgh 🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
مداحی آنلاین - نماهنگ دل شکسته - بنی فاطمه.mp3
3.83M
اونی که درد دلارو همیشه شنید حسین حال دل‌شکسته‌هارو اونی که خرید حسین 💔 🔊 🔄 تا 🏴 🎙 @zohoreshgh 🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😍✋ ▪️مهدی جان ▪️تو بیا.... ▪️روضه بخوان.... ▪️ گریه به پایش با ما.... ▪️جان ‌سپـردن... ▪️ ز غم کرب و بلایش با ما...😭 💔 سلام تنها پادشاه زمین ✋ 🍃 🏴 عج 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
♥️ دخترم شهدای مدافع حرم را الگو بگیر و مهمترین شادی آنها عفت و است . 📚 یادداشت شهید برکتاب سربلند @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انیمیشن 🎥 آبجی! یه لباس راحت تر بپوشی بهتر نیست...! ⏪انیمیشن‌ زیبا و کوتاه، ساخته شده بر اساس داستان زندگی یک 🌺پیشنهاد میکنم حتما دختر خانومهای جوان ببینند و انتشار حداکثری بدهند. @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
tavassol-mansuri.mp3
5.55M
❣️ با روضه 🕊💌 🎤 حاج مهدی الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَـــ‌الْفَـــرَج هر سه شنبه به نیت ظهور (عج) دعای توسل می خوانیم بارانی و دلگیر هوایِ بی تو محزون و غم انگیز نوای بی تو برگرد که بیقرارم و بیتابم بیزارم از این سه شنبه هایِ بی تو! تعجیل درظهور مولاعج متن دعا👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/135 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#دست_تقدیر ۵۴ #قسمت_پنجاه_چهارم 🎬: محیا بدون اینکه حرفی بزند به دنبال آن مرد راه افتاد و منیژه هم د
۵۵ 🎬: دست های محیا فرز و چالاک با ابزاری که برای این عمل مناسب نبود، مانند فرفره کار می کرد. انگار که امتحانی سخت برای محیا برپاشده بود و این امتحان خارج از معلوماتش بود، او می بایست تمام تلاشش را بکند تا شاید بتواند جان موجود کوچکی را که هنوز پا به این دنیا ننهاده، مادرش را از دست داده بود، نجات دهد. بعد از دقایقی تلاش بالاخره صدای گریهٔ نوزادی که نوید بخش زندگی نو بود،بلند شد. منیژه همانطور که بچه را داخل چادر می پیچید مثل کودکی ذوق زده گفت: بچه زنده است، زنده است‌...خدای من! تازه پسر هم هست و بعد با محبتی بیش از قبل به محیا چشم دوخت و ادامه داد: دستت درد نکنه خانم دکتر، عجب پنجه طلایی هستی. محیا لبخند کم جانی زد و گفت: من دکتر نیستم منیژه خانم، ان شاالله این کوچولو زنده بمونه.. منیژه نگاه غمگینی به سکینه که به نظر می رسید سالهاست خوابیده، کرد و می خواست چیزی بگوید که ناگهان صدای انفجار مهیبی بلند شد و همزمان فریاد کودک هم بر هوا رفت، گویی زمین و زمان می لرزید. منیژه بچه را به خودش چسپاند و زیر لب چیزی زمزمه می کرد. گرد و خاک به هوا بلند شده بود و پس از لحظاتی، صدای ضعیف محیا بلند شد: منیژه، زنده ای؟! صدای منیژه در حالیکه میلرزید به گوش رسید: آره آجی، هم خودم و هم بچه سالمیم ... گرد و غبار فرو نشست و محیا به سمت منیژه که حالا دیوارفروریخته اتاق در کنارش تلی از خاک بوجود آورده بود، رفت و کمک کرد که او بلند شود. منیژه بچه را به سمت محیا داد و گفت: بچه از صدا افتاده، من میترسم نگاه کنم، ببین زنده است؟ محیا فوری بچه را گرفت و رویش را باز کرد و همانطور که با دست روی لبهای کودک میزد گفت: خدا را شکر زنده است، انگار ترسیده، کودک به گمان اینکه انگشت محیا، سینه مادر است دهانش را باز کرد و محیا انگشت به دهان کودک گذاشت و همانطور که با لبخند کودک را نگاه می کرد گفت: خیلی عجیبه! انگار بچه چند ماهه است،چقدر خوشگله، اسمش را چی بزاریم؟ و در همین هنگام صدای تراکتوری که به آنجا نزدیک می شد برخاست منیژه و محیا از اتاق مخروبه بیرون آمدند. تراکتور کمی جلوتر توقف کرد و آن مرد با شتابی در حرکاتش از تراکتور پایین پرید و همانطور که به سمت انها میدوید گفت: همه مرده اند، هیچ کس در این آبادی زنده نیست، این تراکتور را هم با زحمت راه انداختم، نمی دانم به خرمشهر برسانتمان یانه؟! و با زدن این حرف، جلوی محیا ایستاد، نگاهی مبهم به او و منیژه کرد و نگاهی به اتاق نیم خراب پشت سرشان کرد و آهسته زیر لب گفت: س..‌سکینه...باید سکینه را عقب تراکتور سوار کنیم. محیا که حس کرده بود ان مرد شک کرده سکینه کشته شده اما نمی خواهد قبول کند، آهسته گفت: سکینه هم پرواز کرد. مرد با دو دست بر سرش کوبید و گفت: سکینه! همسر مظلومم و بچهٔ توی شکمش.....نه ..نه...من باید سکینه را به خرمشهر برسانم. منیژه بغض گلویش را فرو داد و گفت: بردار، همسرت از دنیا رفت اما.... مرد فریاد کشید اما چه؟! اما شما و من زنده ایم !! حرف در دهان آن مرد بود که صدای کودک بلند شد، محیا چادر را که حکم لباس و قنداق کودک بود به طرف مرد داد و گفت: بچه زنده است، یک پسر کاکل زری بفرمایید. مرد که انگار در این وانفسای مرگ و میر عزیزانش، وجود این کودک نور امیدی برای زنده ماندنش بود، بچه را به دست گرفت و همانطور که چادر را کنار میزد تا صورت کودک را ببیند، با صدای بلند شروع به گریستن کرد. فریاد گریهٔ مردی به آسمان بلند بود و کودک هم همنوا با پدرش شده بود، گویی هر دو سکینه را طلب می کردند. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#دست_تقدیر ۵۵ #قسمت_پنجاه_پنجم 🎬: دست های محیا فرز و چالاک با ابزاری که برای این عمل مناسب نبود، ما
۵۶ 🎬: تراکتور باچهار مسافرش به حرکت افتاد. همانطور که گرد و خاک به دنبالش به هوا میشد، هر از گاهی صدای سوت خمپاره ای آنها را هراسان می کرد. نوزاد آرام گرفته بود انگار بدنش آنقدر ضعیف بود که حتی توان ناله کردن را نداشت. محیا همانطور که نوزاد را به خود چسپانده بود، زیر لب دعا می خواند و تراکتور به پیش می رفت، انگار دقایق به کندی می گذشت اما می گذشت، مرد هرازگاهی با نگاهش می خواست از کودکی که یادگار همسرش بود مراقبت کند در حین حرکت، گلویی صاف کرد و صدایش را بالا برد و گفت: انگار به دل سکینه افتاده بود که بچه اش پسر است، اسم هم برایش انتخاب کرده بود، می گفت دوست دارد اسمش را صادق بگذارد، پس من هم صادق صدایش می کنم. محیا لبخندی زد و زیر لب تکرار کرد: صادق! چه نام زیبایی و زیر گوش بچه زمزمه نمود: اسمت صادق است ای پسرک کوچولو که شده ای امید پدرت.. کم کم به جایی رسیدند که کمی جلوتر سایه ای از شهر پیش رویشان پدیدار شد. مرد نگاهی به پشت سرش کرد و گفت: آنجا را می بینید، هنوز راهی مانده تا برسیم، آنجا خرمشهر است. در همین حین تراکتور از حرکت ایستاد، باران بمب و خمپاره باریدن گرفته بود، گویی تمام هدف ارتش عراق، فقط خرمشهر بود. مرد بار دیگر، هراسان نگاهی به عقب کرد، همانطور که کودکش را می نگرید گفت: فکر می کنم سوخت تراکتور تمام شده باشد باید باقی راه را پیاده برویم و با یک جست خودش را پایین انداخت و گفت: عجله کنید! عجله کنید! محیا و منیژه پیاده شدند، کودک در آغوش محیا، دست و پای ریزی زد و باز هم ناله ضعیفی کرد و ساکت شد. چند قدمی از تراکتور فاصله گرفتند ناگهان مرد به عقب برگشت و گفت: باید برگردم، چیزی را فراموش کردم محیا با تعجب به او نگاهی انداخت و گفت: کجا برمی گردی؟! مرد دستی تکان داد و گفت: اسلحه! یک اسلحه شکاری داشتم داخل تراکتور مانده است و به سرعت به طرف تراکتور برگشت؛ گویا آن شئ که داخل پارچه ای پیچیده شده بود و عقب تراکتور بود، چیزی جز اسلحه نبود. محیا می خواست چیزی بگوید که مرد خودش را به تراکتور رساند در همین حین صدای سوت خمپاره ای بلند شد و پشت سرش کنارشان صدای انفجار مهیبی بلند شد. همه جا دوباره تیره و تار شده بود محیا خودش را روی زمین انداخت منیژه هم در کنارش افتاد، بعد از لحظاتی نفس گیر، محیا سرش را بالا گرفت و متوجه شد هنوز زنده است نگاهی به کودک داخل آغوشش کرد او هم زنده بود، نیم خیز شد عقب را نگاه کرد، انگار هیچ چیز نبود، تراکتور در آتش می سوخت. محیا با ترس از جا برخاست و با پاهای لرزان در حالی که کودک را به خود می فشرد جلو رفت هر چه که جلوتر می رفت بیشتر مطمئن می شد که آن مرد ناشناس، مردی که حتی نامش را نمی دانستند هم پرواز کرده بود و اینک کودکی یتیم و بدون پدر و مادر روی دست محیا مانده بود.. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#دست_تقدیر ۵۶ #قسمت_پنجاه_ششم 🎬: تراکتور باچهار مسافرش به حرکت افتاد. همانطور که گرد و خاک به دنبال
۵۷ 🎬: محیا و منیژه با دیدن صحنه های وحشتناکی که هر لحظه خود را به رخ می کشید، باران اشک چشمانشان باریدن گرفته بود و با سرعت به طرف شهر حرکت می کردند؛ شهری که دود از جای جایش به هوا بلند بود. منیژه نگاهی به محیا که کودک را چون نوزاد خودش در آغوش گرفته بود کرد و گفت: می خواهی با این بچه چه کنی؟ اصلا معلوم نیست با این وضعش زنده بماند یا نه؟ بچه ای که با این وضعیت به دنیا بیاید و هنوز هم چیزی نخورده باشد، احتمالا میمیرد. محیا که انگار دل در گرو مهر این نوزاد داده بود نگاهی تند به منیژه کرد و بعد بوسه ای از گونه ی نرم و نازک نوزاد گرفت و گفت: خدا نکند، مراقبش هستم، جانم را سپر جانش می کنم، شاید خودم بزرگش کنم منیژه نیشخندی زد و گفت: چرا که نه؟ تو که حالا از چنگ آن مردی که نمی دانم که بود، گریختی حالا بچه ای هم داری که می تواند مال خودت باشد چون از پدر و مادر و ایل و تبارش چیزی نمی دانی، راستی به گمانم باردار بودی، درسته؟! محیا که انگار تازه یاد جنین داخل شکم خودش افتاده بود، سری تکان داد و گفت: بچه ای که جز من، هیچ کس از وجودش خبر ندارد، حتی همسرم و مادرم و با زدن این حرف بغض گلویش را گرفت. منیژه دستش را تکان داد و گفت: تو رو خدا دیگه گریه نکن، امروز به حد کافی گریه کرده ایم و خدا میدونه چه گریه ها در پیش داشته باشیم. محیا آه کوتاهی کشید و بی صدا به راهشان ادامه دادند. هنوز راهی تا شهر داشتند ناگهان ماشینی از پشت سر به آنها نزدیک شد و کمی جلوتر از انها رفت و منیژه دست تکان داد و ماشین نگه داشت، پیکان باری بود که عقب آن پر از وسایل مختلف بود؛ منیژه و محیا خود را بالای ماشین جای دادند و ماشین به سرعت به سمت شهر حرکت کرد وارد شهر شدند همه جا دود و آتش و گرد و خاک به هوا بود انگار که این شهر شهری خرم، که تبدیل به مخروبه ای جانگداز شده بود، ماشین جلوی خانه ای نیمه خراب ،ایستاد زنی که جلوی ماشین بود پیاده شد و با اشاره به محیا و منیژه گفت انگار از این جلوتر نمی شود رفت چون آنطور که گفته اند بقیه شهر دست عراقی هاست ما هم مقصدمان تا همینجا بود، پیاده شوید و بپرسید که چگونه میشود از خرمشهر به سمت آبادان و اهواز رفت. محیا و منیژه پیاده شدند، بی هدف در بین کوچه های شهر قدم می زدند کوچه هایی که مملو از اجساد انسان های بی گناه بود و افراد زنده هم، همه حیران و سرگردان به طرفی می دویدند. در این وانفسای مرگ و گریریز و شهری آشفته ناگهان چشم محیا به چیزی افتاد، بر سرعت قدم هایش افزود و منیژه هم به دنبالش روان شد و گفت: کجا میری؟ چیزی به ذهنت رسیده؟! محیا روبه رو را نشان داد و گفت: ببین اونجا یه داروخانه هست، شیشه هاش شکسته درش هم انگار از جا کنده شده، باید بریم برای صادق شیرخشک برداریم، من باید جان صادق را نجات بدم منیژه نگاهی به داروخانه و نگاهی به محیا و کودک در اغوشش کرد و گفت: صااادق!!! محیا وارد داروخانه شد، نوزاد را در آغوش منیژه گذاشت، لبخندی زد و گفت : شکر خدا اینجا همه چی موجود است. بعد از یک ربع صادق در حالیکه پوشک شده بود، آرام آرام شیر می خورد و محیا بی توجه به غوغای بیرون، با عشق او را نگاه می کرد 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۸۶۲🌷 🌿شرح قرآنی دع
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 ۸۶۳🌷 🌿شرح قرآنی دعای ندبه🌿 🔶‌فراز چهل و دوم 🍀یَا ابْنَ الْبَرَاهِینِ الْوَاضِحَاتِ الْبَاهِرَاتِ یَا ابْنَ الْحُجَجِ الْبَالِغَاتِ یَا ابْنَ النِّعَمِ السَّابِغَاتِ؛ ای فرزند حجّتهای واضح الهی! ای فرزند دلایل روشن حق!ای فرزند برهانهای واضح و آشکار خدا!ای فرزند حجّتهای بالغه الهی!ای فرزند نعمتهای عام الهی!🍀 💠این فراز نیز بخش دیگری از معارف مربوط به شناخت امامان معصوم علیه السلام است که دارای پشتوانه محکم قرآنی و روایی است و در ضمن نکاتی بیان می‌شود. ✅نکته‌ها 🔺۱. وجود رهبر آسمانی و معصوم که در او تمام کمالات جلوه و به همه دستورات عمل کرده باشد، بهترین برهان و دلیل برای حق بودن، فطری بودن و عملی شدن دستورات است و این افراد خود بهترین الگو هستند، بهترین برهان نیز می‌باشند. همانگونه که در میان چهارده معصوم یک الگویی از زنان مثل حضرت فاطمه علیها السلام وجود دارد تا اگر در اسلام سخنی از رشد زن، همسرداری، تربیت فرزند، خانه داری، علم و کمال و موضع گیری‌های او در برابر حاکمان ناحق مطرح می‌شود، خود نمونه ای در این باره داشته باشد. آری، اگر زهرا علیها السلام نبود، برای زنان برهان و الگوی عملی وجود نداشت. چنانچه خداوند در قرآن کریم در سوره تحریم زن فرعون را برای همه انسان‌ها در مقام نمونه و الگو معرفی می‌کند که هرگز جذب قدرت و زر و زور نشد و از رهبر آسمانی حمایت کرد و حتی تا مرز شهادت پیش رفت؛ بنابراین وجود زن فرعون خود یک دلیل و الگوی عملی است. 🔺۲. با وجود الگوهای عملی حجت خدا کامل می‌شود. قرآن می‌فرماید اگر پیغمبر نبود حجت تمام نبود و مردم حق داشتند بگویند: «لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل» و این معنای «یَا ابْنَ الْحُجَجِ الْبَالِغَاتِ» است. 🔺۳. وجود امام بالاترین نعمت است. امام در آیه «ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم» فرمود: نعمت واقعی رهبر معصوم است که مردم در قیامت بازخواست خواهند شد که آیا از آنان پیروی کردند یا نکردند و این معنای «یَا ابْنَ النِّعَمِ السَّابِغَاتِ» است. 🔺۴. و همچنین امام باقر علیه السلام در آیه «و اسبغ علیکم نعمه ظاهره و باطنه» فرمود: مراد از نعمت ظاهر پیامبر و مراد از نعمت باطن ولایت اهل بیت است. عج 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «پاداش خون» 👤 استاد 📩 نامهٔ خدا به حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها درباره عج .... 📥 دانلود با کیفیت بالا @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «وعدۀ خدا» 👤 استاد ازغدی ❕ عده‌ای در عصر غیبت ظهور عج رو انکار می‌کنن... ⚠️ هیچ تضمینی وجود نداره که ما جز این‌ افراد نباشیم... 📥 دانلود با کیفیت بالا @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
قرآن = تو.mp3
9.96M
قرآن یک کتاب نیست! قرآن ؛ تویی ! تمام قرآن ؛ درون توست! چجوری باید دستت بهش برسه؟ | منبع :جلسه ۵۷۶ از مبحث خانواده آسمانی(عوامل ورود به جهنم) @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
قرب به اهل بیت ۲۰.mp3
16.01M
چرا اینقدر بلا میاد سر من؟ چرا فقط من ؟ مجموعه (علیهم‌االسلام) ۲۰ | @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
03 Shoghe Behasht (1403-05-01) Mashhad Moghadas.mp3
23.64M
🔈 🔰 جلسه سوم * صبر در مسیر پیشبرد حق معنا دارد نه غیر آن [3:10] ⚜️ دو نوع صبر در کلام امام حسین (علیه‌السلام): [7:43] 🔻 صبر بر امور ناخوش و ناپسند 🔺 صبر بر امور خوش و مورد پسند ⚜️ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام): [9:26] 🔻 آن خوشی که بعدش جهنم است خوشی نیست 🔺 آن ناخوشی که بعدش بهشت است ناخوش نیست * پانصد سال گریه در برزخ که تنها با یک استغفرالله در دنیا قابل رفع بود [14:33] * آیت الله‌بهاءالدینی: جلب رضایت برای کمترین حد بی‌احترامی به یک ختم قرآن! [18:19] * آیا بهشت رفتن با منافع دنیوی در تضاد است؟ [24:07] * سفارش به خواستن بهشت بعد از هر نماز [26:58] ✅ تفاوت دنیا و آخرت در بیان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) [31:22] 🔻 در دنیا آنچه تصور می‌کنی خیلی بهتر از آنست که می‌بینی 🔺 در آخرت آنچه می‌بینی بسیار بهتر از آنست که فکرش را بکنی * نابرابری اعمال انسان هرچند بیشتر از کوه‌ها باشد در برابر یک نعمت الهی [32:35] * يا أخيّة! اتّقي اللّه و تعزّي بعزاء اللّه ... [38:41] ⏰ مدت زمان: ۴۵:۳۴ 📆 ۱۴۰۳/۰۵/۰۱ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
12_Goriz_Az_Rajim_1401_05_28_Moharram_1444_aminikhaah.ir.mp3
23.68M
⭕️سلسله مباحث « » ✅جلسه دوازدهم 🛑معصومین از کدام وسوسه درامان اند؟ 🛑‌ بهترین راه برای سرکوب شیطان چیست؟ 🛑بهترین راه برای ذکر خداوند متعال 🛑 سه گونه از تصرفات شیطان @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چادر یا عبا ؟ اربعین ارزشش به سختی کشیدن هست @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨ 🌻جانم امام رضا جان دریاب دلم را ای که قلبم شده با عشق تو آرام،سلام به شما میدهد این سائل گمنام،سلام 🌻 أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰا یک لحظه چشمت را ببند و دل هوایی کن با یک سلامِ ساده خود را امام رضایی کن 😍✋ اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ ع👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/132 💌💌💌💌💌💌💌 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
❤️ بی فایده سٺ روضہ و ماتم بدون تو بی فایده سٺ اشڪ دمادم بدون تو اے منتقم.... جان عمو جان تان بیا بی فایده سٺ ماه محرم بدون تو چنگی بہ دل نمیزند آقای غصہ دار بیرق-علم - سیاهی و پرچم بدون تو 🏴 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " به رسم وفای هر شب بخوانیم 😍 متن دعا و طریقه خواندن نماز عج 👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/102 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
شهدا عاشق اند معشوقشان خداست شاگردند معلمشان (ع)است معلم اند... درسشان است مسلح اند سلاحشان است مسافرند،مقصدشان لقاءالله است مستحکم اند،تکیه گاهشان ست روح همه ی شاد 🌺 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یعقوب کربلا! چه قدر گریه می کنی از صبح زود تا به سحر گریه می کنی یعقوب را که غصه ی یوسف شکست و تو داری برای چند نفر گریه می کنی (ع)🥀 🏴🥀 @zohoreshgh 🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤