eitaa logo
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.5هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
8.4هزار ویدیو
563 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌼⭐️🌼⭐️🌼⭐️🌼⭐️🌼 @zohoreshgh ❣﷽❣ #کوتاه_اما_مفید #ارتباط_معنوي_با_امام_زمان_ع
🌼⭐️🌼⭐️🌼⭐️🌼⭐️🌼 @zohoreshgh ❣﷽❣ ⁉️ سيزدهم 🌀(عج)🌀 ♦️از میان تمام آثار ، مخرب‌ترین و خطرناک‌ترین اثر گناهان، است که بر یعنی مرکز ادراکی و اعتقادی انسان و جایگاه الهی گذاشته می‌شود و باعث فساد و شدن می‌گردد. استمرار بر باعث ایجاد حالاتی در انسان می‌شود که منشأ این حالات، و دگرگونی قلب است ♦️استمرار باعث ایجاد حالاتی در آدمی می‌شود که هر چند نمی‌توان به‌طور دقیق‌تر و ترتیب آنها را بیان و بر همه افراد تطبیق نمود، امّا این و در غالب گناه‌کاران کم و زیاد مشهود است. از خطرناک‌ترین این حالات در اثر تکرار ، به‌وجود آمدن حالت «شک» در مسائل اعتقادی و ، همچون ، معاد، نبوت و است که البته در ابتدا چون شخص هنوز با است او را آزار می‌دهد. آزار دهنده‌تر از آن این که این با استدلال و مطالعه کتاب برطرف نمی‌شود؛ از این‌رو شخص به گناه، به این در و آن در می‌زند تا آتش شک را در خاموش کند، اما نمی‌تواند. تنها راه از این نوع شک آزار دهنده، ترک معصیت است و الاّ کم‌کم این شک به گونه‌ای در تثبیت می‌شود که نتیجه آن، انکار اعتقادات خواهد بود. 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌼⭐️🌼⭐️🌼⭐️🌼⭐️🌼
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌼⭐️🌼⭐️🌼⭐️🌼⭐️🌼 @zohoreshgh ❣﷽❣ #کوتاه_اما_مفید #چقدر_از_امام_دور_هستيم⁉️ #ف
🌼⭐️🌼⭐️🌼⭐️🌼⭐️🌼 @zohoreshgh ❣﷽❣ ⁉️ پانزدهم 🌀🌀 ♦️بیش از هزار سال پیش که هشتاد سال از دوران کبرای امام زمان(علیه السلام) می گذشت، آن حضرت در نامه ای به مفید(ره) فرمودند: “ما به خبرهای شما احاطه داریم و چیزی از شما برای ما پنهان نمی ماند و آگاهیم از ذلت و خواری که به شما رسیده، از زمانی که عده ای از شما نموده اند به عقاید و اعمالی (ناپسند) که گذشتگان از آن دور بودند و عهد و پیمانی را که از آن ها گرفته شده بود (نسبت به امام زمانشان) بدور انداختند گویا که نمی دانند. ♦️در این مافوق هزار سال که آن در زندان است، خدا مى داند که قلوب اهل چه قدر خون است. آیا شایسته است که حضرت (علیه السلام) در مصایب و گرفتارى شبیه قضیّه ى بن على(علیهماالسلام) به این مدّت طولانى گرفتار باشد و ما برقصیم و شادى کنیم؟! 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌼⭐️🌼⭐️🌼⭐️🌼⭐️🌼
25 Sheytan Shenasi Dar Ghoran (1390-7-13) Mashhade Moghaddas.mp3
25.99M
🔊 5⃣2⃣ جلسه بیست و پنجم * شیطان در چه مسیرهایی کار می‌کند؟ * چگونگی نظام عالم * چه کسانی حزب شیطانی هستند؟! * مستی واقعی و حقیقی * تشکیلات شیطانی * ایمان اصلی کدام است؟ * مجازات گناه کردن همسران پیامبران * امیدواری بی‌جا به رحمت خدا * زهد واقعی کدام است؟ * شکل برزخی افرادی که حب دنیا دارند. * چگونگی مکاشفات شیطانی * خواب‌های شیطانی * چگونگی راه یافتن شیطان به خواب‌های انسان * چطور از شر شیطان فرار کنیم؟ ⏰مدت زمان: ۴۸:۳۶ 📆1390/07/13 📥 برای دریافت سلسله جلسات شیطان شناسی در قرآن از طریق لینک زیر اقدام نمایید. 🌐https://aminikhaah.ir/?p=6056 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
55 Sheytan Shenasi Dar Ghoran (1390-8-24) Mashhade Moghaddas.mp3
42.59M
🔈 5⃣5⃣جلسه پنجاه و پنج |جلسه آخر * ملاک جایگاه در پیشگاه خدا * خدا افراد را با چه امتحان می‌کند؟ * روحیات فرعونی * روز قیامت چه کسانی با فرعون محشور می‌شوند؟! * خدا انبیا را در چه شرایطی ظاهر می‌کند؟ * خدا برای چه کسی دردنیا بلا می‌فرستد؟! * قدرت روح * بلیط رسیدن به ایمان * رابطه اعتکاف و ایمان * رابطه بلا و ثواب * دلیل قراردادن کعبه در بیابان * مناجات شعبانیه * الگو تواضع در برابر خدا * یکی از مکان‌هایی که تکبر فرد فرو می‌ریزد؟! ⏰مدت زمان: ۷۸:۵۳ 📆1390/08/25 📥 برای دریافت سلسله جلسات شیطان شناسی در قرآن از طریق لینک زیر اقدام نمایید. 🌐https://aminikhaah.ir/?p=6056 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
10_se_daghighe_dar_ghiamat_aminikhaah.ir.mp3
24.01M
🔉شرح و بررسی کتاب 🔉تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 📣 جلسه دهم * شهادت سردار سلیمانی * ماجرای سفیانی * روایت پیامبر صلی‌الله علیه و آله در مورد مقام شهدا * حورالعین * کسی که در دنیا می‌توانست به کربلا برود و نرفت! * در امان‌بودن شهید از صحنه قیامت * شهید عذاب قبر دارد؟! * مراتب ایمان * حدیث سلسله الذهب درمورد مقام شهید * نسبت‌های خانوادگی در برزخ * باب بهشت عرفا * حیات برزخی * علم چیست؟ * ریشه همه حقایق * مراتب حیات * محقق شدن هدفی که خون شهید برایش ریخته است. ⏰ مدت زمان: ۵۷:۱۳ 📆1398/10/13 ❗️برای دریافت مجموع جلسات سه دقیقه در قیامت، از طریق لینک زیر اقدام نمایید. https://aminikhaah.ir/?p=508 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
20_Sharhe_Ketabe_Rahmate_Vaseee_1398_7_5_Mashhade_Moghaddas.MP3
12.16M
🔈 📣 جلسه بیستم * روح عبادت * ورود به رحمت الهی با دوستی اهل بیت و اهل ایمان * دشمنی به خاطر ایمان مومن، دشمنی با امام زمان(عج) * به دنبال این آقا می گشتم * مهمترین نیاز انسان در عالم برزخ * خاصیت دوستی با دوستان اهل بیت * فوائد دوست داشتن مومن به هر دلیل * بهشت بر ایشان واجب است * امیرالمومنین، با این خبر شادمان شد * دلال محبت باش * یادگاری امام رضا علیه السلام * دوستی اهلبیت بی قید و شرط * احترام به عزادار امام حسین علیه السلام * حالات عجیب و غریب رسول ترک * دو تا امضا در نامه عمل ⏰ مدت زمان:۲۶:۵۷ 📆1398/07/05 https://aminikhaah.ir/?p=2314 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✨﷽✨ #یادت_باشد❤ ✍ #فصل‌‌پنجم( #عروسی‌وماه‌عسل) #قسمت65 با پولی که مانده بود چند تا بنگاه سر زدی
✨﷽✨ ❤ ✍ ( ) فردای روزی که صاحب خانه خبر داد مستاجر قبلی خانه را خالی کرده با حمید رفتیم که دستی به سر و روی خانه بکشیم. اولین بار با خودمان آینه وقرآن ویک قاب عکس از امام خامنه ای بردیم،این قاب عکس همان عکسی بود که با هم برای خانه مشترکمان پسندیده بودیم. حمید گفت: باید اول حضرت آقا خونه ما رو ببینن. قرآن را وسط طاقچه گذاشتیم،یک طرف آینه یک طرف هم قاب عکس. حمید دو قدم عقب تر از طاقچه چند دقیقه ای خیره به عکس حضرت آقا نگاهی کرد وگفت: می بینی آقا چقدر توی دل برو ونورانیه،به خاطر زیاده، . خانه ای که اجاره کرده بودیم نیاز به نظافت داشت،از قبل کلی وسلیه برای تمیز کردن دیوار ها وکف اتاق ها گرفته بودم. از سطح آب گرفته تا اسکاج ودستمال وشیشه شور. چند روزی کارمان همین بود،بعد از ظهرها حمید که از سرکار می آمد با هم برای تمیز کردن خانه می رفتیم. این کار ها برایم حس خیلی خوبی داشت،احساس اینکه وارد یک زندگی مشترک می شویم خوشایند بود. روز دوم مشغول تمیز کردن شیشه ها بودم که متوجه زنگ در شدم. از شیشه پنجره عمه را دیدم که با یک جعبه شیرینی وارد حیاط شد. خانه آن قدر قدیمی و کوچک بود که وقتی عمه دید گفت: فرزانه اینجا را چه جوری پسند کردی؟عقلت رو دادی دست حمید؟ تعجب کرده بود که یک تازه عروس همچنین جایی را پسندیده باشد،گفتم: بنده خدا حمید هیچ تقصیری نداره،من خودم اینجا رو دیدم و پسندیدم. خیلی های دیگر هم به من ایراد گرفتند ولی من ککم نمی گزید. می گفتم: ما همین جا هم می تونیم بهترین زندگی رو داشته باشیم. هیچ کس متوجه اصل ماجرا واین که ما نصف پولمان را قرض دادیم نشد. به حمید گفته بودم: هر کسی خرده گرفت که چرا این ساختمان رو اجاره کردی بگو فرزانه پسندیده،من همه مسئولیت انتخاب اینجا رو قبول می کنم. ..... 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌺🍃🌺.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌺.🍃🌺.═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۸
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده ✍قسمت ۹ نگرانی توی صورتش معلوم بود.زهره خانوم از آشپزخونه اومد و گفت: -معلوم هست کجایی تو؟چرا اینقدر دیر کردی؟ فاطمه با حالت معصومانه ای گفت: _ببخشید خب..دیگه تکرار نمیشه. امیررضا از اتاق بیرون اومد و گفت: -نخیر آبجی کوچیکه..الان این لوس بازیا جواب نمیده.باید تنبیه بشی. رو به مادرش گفت: _مامان یه هفته ظرفهارو بشوره،خوبه؟ فاطمه مثلا با التماس گفت: -نه مامان،خواهش میکنم.ظرف چیدن تو ماشین ظرف شویی کار خیلی سختیه. زهره خانوم و حاج محمود و امیررضا خندیدن. بعد از شام به اتاقش رفت. تمام شب بیدار بود و کمکش کنه.نمیخواست خانواده شو نگران کنه.ناراحتی هاشو میریخت تو خودش. روز بعد طبق معمول به دانشگاه رفت. هنوز هم امیدوار بود پویان اشتباه کرده باشه.میخواست یکبار دیگه ازش بپرسه تا مطمئن بشه.ولی پویان دانشگاه نرفته بود و فاطمه تو نگرانی موند. پویان خیلی دوست داشت بره دانشگاه تا روزهای آخر بیشتر مریم رو ببینه ولی حالا که فاطمه از علاقه ش به مریم خبر داشت،نگران بود که مریم هم متوجه این موضوع بشه. تصمیم گرفت دیگه دانشگاه نره. پدر و مادرش هم مهمانی خداحافظی گرفته بودن.بیشتر وقتش رو با افشین بود و بقیه مواقع مشغول جمع کردن وسایلش و با خانواده ش بود. چند روز گذشت. دو روز به رفتنش مونده بود.برای اینکه آخرین بار مریم رو ببینه به دانشگاه رفت.دوستان نزدیک ترش میدونستن که برای همیشه داره از ایران میره،وقتی دیدنش خوشحال شدن و دورش جمع شدن.ولی چشمان پویان مدام دنبال مریم و فاطمه میگشت. بالاخره بعد از دو ساعت فاطمه رو دید، ولی مریم همراهش نبود. بهانه ای آورد،از دوستانش جدا شد و سمت فاطمه رفت. اما یاد ناراحتی فاطمه افتاد و منصرف شد.برگشت که بره ولی فاطمه متوجه ش شد. -جناب سلطانی پویان شرمنده برگشت سمت فاطمه. فاطمه گفت:_سلام -سلام -برای خداحافظی با بچه ها اومدید دانشگاه؟ -بله. فاطمه متوجه شد که برای دیدن مریم اومده ولی نمیدونه چجوری بگه.گفت: _من و دوستم کلاس جداگانه داشتیم. چند دقیقه دیگه کلاسش تموم میشه، اینجا باهم قرار گذاشتیم. مدتی ساکت بودن.هیچ کدوم به اون یکی نگاه نمیکردن.فاطمه گفت: _آقای سلطانی،حرفهای اون روزتون درمورد دوست تون،شوخی بود دیگه؟.. آره؟ فاطمه بغض داشت.پویان خیلی ناراحت شد.برگشت بره که فاطمه گفت: _آقای سلطانی. پویان ایستاد. -من کار اشتباهی نکردم و عذرخواهی نمیکنم.اون به و من توهین کرد.تا آخرش پای ایمانم میمونم، هرچی که بشه..فقط اینکه خانواده مو ناراحت کنن برام سخته. پویان ساکت بود. نمیدونست چی بگه.شرمنده بود.فاطمه از حالت های پویان مطمئن شد که اون حرفها حقیقت بوده، و افشین واقعا همچین آدمی هست.دیگه چیزی نگفت. مریم رو دید که نزدیک میشد.گفت: -خانم مروت دارن میان. پویان سرشو بلند کرد.وقتی مریم رو دید هول شد... 👈 .... ✍ نویسنده ؛ بانو «مهدی‌یارمنتظر قائم» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖🍃💖.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════💖.🍃💖.═╝ ◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
شهدا عاشق اند معشوقشان خداست شاگردند معلمشان (ع)است معلم اند... درسشان است مسلح اند سلاحشان است مسافرند،مقصدشان لقاءالله است مستحکم اند،تکیه گاهشان ست روح همه ی شاد 🌺 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🔥 ان‌شاءالله به بهترین شکل ممکن انجام خواهد شد، اما باید بدانیم که؛ ✍ همچنان زد و خوردهای بین جبهه حق (به رهبری ایران) با ائتلاف صهیونیستی - انگلوساکسونی (به رهبری آمریکا) ادامه دارد. 💥 اما اوج این نبرد که به اصلی و منتج میشود؛ دقیقا بعد از (فرورفتن شهرک حرستا دمشق به درون زمین، احتمالا ناشی از زلزله) و (هرج و مرج در غرب و شاید جنگ جهانی سوم) حادث خواهد شد. ✍ باید محکم باشیم. روزهای حساسی در پیش است. زد و خورد، جزء لاینفک هر نبردی است. حالا که ما در یک بزرگ، وسط معرکه و بین جبهه‌ی انسانیت و آزادگی و شرافت با قرار گرفته‌ایم. ☑️ این نبرد آخرالزمانی، طبق پیشگویی‌های قرآن، انجیل، تورات و احادیث اهل بیت علیهم‌السلام، قطعا ما هستیم. مشروط بر اینکه به وظایف خویش در عمل کنیم. در شرایط برای دیگران، همت شبانه‌روزی کنیم و جمع خودمان را بزرگ و بزرگتر کنیم. در این مسیر، عزیزان زیادی فدا خواهند شد. نباید در پیروزی‌ها مغرور شویم. باید بر سختی‌ها و شدائد، کنیم و با تقویت دائم خود، به زیبای بشری بیاندیشیم و برای آن بکوشیم و بدانیم رسیدن به ناب، سخت است! 🔥 احتمالا دشمن، فاز جنگ ترکیبی نظامی - امنیتی - رسانه‌ای خود را خواهد کرد. 📌 عزیزان؛ هر چه پیش آمد و هر کسی در هر لباسی، هر سخنی گفت، بدانیم: ✍ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
_به به، چه دختر خوشگلی، ماشاالله هزار ماشاالله انگار حوری بهشتی هستی، انشاالله به پای هم پیر شین، خو
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 🔥قسمت ۷۳ و ۷۴ یکسال از ازدواج روح الله و فاطمه میگذشت، یکسالی که سرشار از عذابهایی بود که فتانه برای محمود و بچه هاش داشت، درست است که روح الله در آلونک خود ساکن شده بود و سعی داشت نزدیک خانه پدری و هم خانه منور نشود، اما تیر ترکش فتانه، از دور هم که شده بر زندگی اش مینشست و عاطفهٔ بیچاره هر روزش جهنمی پر از آتش بود، فتانه در جبهه های مختلف میجنگید و انگار خستگی ناپذیر بود او به مدد نیروهای شیطانی، زندگی همه را تحت تاثیر قرار داده بود. عاطفه در تمام این یکسال هر روز و هر ساعت و هر ثانیه اش از گزند فتانه در امان نبود و انگار تمام زندگی اش جهنم شده بود و فتانه به خاطر اینکه محمود قصد داشت از او‌ جدا شود، حکم کرده بود که مسعود، خواهر زاده‌اش او را طلاق دهد و مسعود هم که انسانی بد طینت بود، عاطفه را که کودکی کوچک داشت مدام مورد آزار و اذیت قرار میداد تا اینکه یک روز صبح زود تلفن همراه روح الله به صدا درآمد و پشت سرش صدای هیجان زدهٔ عاطفه در گوشی پیچید: _الو سلام! روح الله عصری میتونی بیای روستا؟! روح الله همانطور که چشمانش کلمه های کتاب را دنبال میکرد گفت: _سلام عزیزم، چیشده که با این هول و ولا حرف میزنی؟ چیشده که وسط هفته اونم با اون اوضاع قمر در عقرب خونه فتانه من پاشم بیام روستا؟! عاطفه نفسش را محکم بیرون داد و گفت: _آخه بعد از یکسال اذیت و آزار فتانه، امروز مسعود اومده میگه که خاله اش راضی شده بی سروصدا از زندگی بابا بره بیرون، فقط یه شرط گذاشته ،اون شرط هم اینه که بابا، باغی را که تو آباد کردی بزنه به نام فتانه، تلفنی زنگ زدم به بابا هم گفتم، بابا را راضی کردم قبول کنه و شر فتانه کم بشه بلکه اذیتهاش هم برای من کمتر بشه و دست از سر زندگیم برداره، امروز عصر بابا قرار شد از شهر بیاد و یکراست بره باغ، من و مسعود و فتانه و بچه هاش هم میریم باغ تا همونجا بابا یه دست نوشته بده که باغ مال فتانه باشه و تمااام.. حالا بابا میگه چون زحمت اون باغ را تمام و کمال روح الله کشیده، تو هم باشی بهتره.. روح الله که خوب فتانه را میشناخت گفت: _یعنی فکر کردین فتانه به همین راحتی دست از سر بابا و زندگی تو برمیداره؟!خواهر من! فتانه الان یه مار زخمی چه عرض کنم،یه اژدهای زخمی هست و تا زهرش را به همهٔ ما و علی الخصوص بابا نریزه دست بردار نیست، من که نمیام اما از من به شما نصیحت، گول فتانه و مسعود را نخورین، نه خودت برو باغ و نه بذار بابا بره، من حس خوبی ندارم، فکر میکنم این سناریو همه‌اش یه نقشه است، یه دام هست که براتون پهن کردن... عاطفه که انگار میخواست به هر طریقی روح الله را راضی به آمدن کند گفت: _روح الله! این بار به حرف من اعتماد کن و بیا، فکر میکنم فتانه خودش هم از این وضعیت خسته شده، آخه الان یکسال هست که بابا پاش را توی خونه فتانه نذاشته، نه به اون نه به بچه هاش سری نزده، خوب هرکی باشه خسته میشه، حالا فتانه میخواد فاتحه زندگی با بابا را بخونه منتها میخواد دست پر از اینجا بره و باغ را شرط کرده، اگر قلبا راضی هستی بیا دیگه، به خاطر من بیا... روح الله آه کوتاهی کشید و گفت: _من فاتحه این باغ را یکسال پیش خوندم، چرا که هیچوقت از ثمر باغ به من هیچی نرسید فقط زحمتش پای من بود، یادمه یه روز کنار دیوار بالایی باغ ایستادم و نفرین کردم که باغ از رونق بیافته، الانم نمیام و به خاطر تو نمیام... چون میدونم اومدنم کاری اشتباه هست، فتانه اونی نیست نشون میده عاطفه جان! تو که عمری زیر دستشون بودی باید بفهمی، نمیدونم چرا روی این کار اشتباه اینقدر پافشاری میکنی؟ عاطفه که به واقعیت حرف‌های روح الله ایمان داشت اما حسی درونی او را مجبور میکرد که ناخواسته تن به خواستهٔ فتانه دهد، پس تصمیم داشت اگر روح الله هم حاضر به آمدن نشد، حتما با پدرش به باغ برود و کار را تمام کند آقا محمود با خودش کلنجار میرفت، آیا راهی که پا گذاشته بود، راه درستی بود؟!اگر اصرار عاطفه و صلاحدید منور نبود، هرگز دوست نداشت با فتانه رودر رو شود، درست است توی این یکسالی که دور فتانه را خط کشیده بود اندکی آرامشش بیشتر شده بود، اما بارها و بارها با کابوس های وحشتناک از خواب پریده بود و پشت سرش انگار یکی در گوشش وز وز میکرد که خودش را بکشد و از این زندگی خلاص کند، اما همان نصف و نیمه ای که داشت او را از این کار باز میداشت، چرا که خودکشی بود و کسی که خودکشی میکند باید تا ابد غضب خدا را به جان بخرد،یعنی این دنیا در رنج و ان دنیا هم در رنج و عذابی بیشتر...
خدای زنده، نهضت زنده.mp3
3.78M
🎙️ ✍️ خدای زنده، نهضت زنده 🔻 زنجیرهای ترس، نشانی از حضور شیطان 🔰 توکل به خدای زنده، زنده‌کننده ایمان و آرامش ⬅️ خدایی که شن‌ها را به سپاه اول دنیا چیره می‌کند. 📌برگرفته از جلسات «به وقت شام» @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️