eitaa logo
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.5هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
8.4هزار ویدیو
563 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
🎬: کیسان شیشه را بالا کشید و سرش را به صندلی تکیه داد و همانطور که با فشار نفسش را بیرون میداد اوفی کرد. راننده که با تعجب حرکات کیسان را نگاه می کرد گفت: چی شد؟! اون زنگ چی بود؟! چرا کارد را می خواستی و چرا ساعتت را بیرون انداختی؟! اصلا خیلی مشکوکی...می خوای برگردی کیسان نگاهی به راننده کرد و زیر لب گفت: همین یکی را کم داشتم که بهم مشکوک بشه و بعد سرش را از بین صندلی را جلو برد و گفت: ببین، کار من یه جوری هست نمی تونم بهت بگم، یعنی این مخفی کاری برای سلامت خودت لازمه، فقط بدون که تو امشب با همراهی من کار مهمی برای مملکتت کردی... راننده که انگار هیچ چیز از حرفهای کیسان نمی فهمید، شانه ای بالا انداخت و گفت: گفته باشم، اگر کار خلافی کنی من اولین کسی هستم برم تو را لو بدم هااا کیسان سری تکان داد و گفت: باشه هر چی تو بگی و برای اینکه بحث را منحرف کنه و یه ذره ممد سه سوت را آرام کنه، گفت: خوب گفتین الان باید با پدر دختر صحبت کنم. راننده با شنیدن این حرف گل از گلش شکفت و گفت: آره، اگر راست میگی و کلکی تو کارت نیست همین الان زنگ بزن...همین الان...جلوی من... کیسان مثل آدمی حق به جانب گوشی را به دست گرفت و شماره دخترک زیبا را گرفت. با دومین بوق صدای محجوب ژاله در گوشی پیچید: الو سلام آقای دکتر... کیسان با شنیدن صدای ژاله انگار آتشی درونش روشن کرده باشند خیس عرق شد، دست و پایش شل شد و هر چه که در ذهن داشت به یکباره پرید راننده که تمام حواسش پی کیسان بود توی آینه زهر چشمی گرفت و گفت: خو حرف بزن دادا... کیسان توی صندلی کمی جابه جا شد و گفت: س...س...سلام حالتون خوبه؟ می خواستم ببینم بعد از اون دیداری که توی مطب با پدرتون داشتم نظرشون چی بود؟ ژاله که معلوم بود همچون هنیشه خجالت می کشد و کیسان خوب میدانست الان لپ هایش از شرم گل انداخته گفت: ب..ب...ببخشید گوشی با پدرم صحبت کنید. کیسان لب پایینش را به دندان گرفت و رو به راننده گفت: چکار کنم؟! مستقیم گوشی را داد به پدرش... راننده خنده ریزی کرد و گفت: تازه اول هفت خوان رستم هست و بعد سری تکان داد و گفت: تو میتونی...نگران نباش بسم الله بگو برو جلو... در این هنگام صدای محکم و مردانه پدر ژاله در گوشی پیچید: بفرمایید... کیسان آب دهنش را قورت داد و گفت: س..سلام آقا...ببخشید بی موقع مزاحم شدم... صدای پدر ژاله درست است محکم و قاطع بود اما اینقدر گرم و با محبت بود که ناخواسته احساس آرامشی در وجود کیسان می ریخت و هر چه که بیشتر صحبت می کرد، زبانش بازتر میشد و اینقدر صحبت کرد که راننده شروع به بشکن زدن کرد و تازه کیسان به خود آمد. با خداحافظی کوتاهی، تماس را قطع کرد و بعد با خنده به ممد سه سوت گفت: قرار خواستگاری را برای آخر هفته گذاشتن... راننده سوت ممتدی کشید و گفت: م...مبارکه الان که دوشنبه است یعنی سه روز دیگه باید دومین خوان رستم را بری... کیسان سرش را تکان داد و گفت: نمی دونم خوان دوم منظورتون چی هست اما خیلی استرس دارم... 👈 .... فصل دوم ✍ نویسنده ؛ « طاهره سادات حسینی » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#دست_تقدیر۲ #قسمت_بیست_هفتم🎬: کیسان شیشه را بالا کشید و سرش را به صندلی تکیه داد و همانطور که با ف
🎬: صادق رو به مهدی گفت: آخه چه راحت و دستی دستی مرغ از قفس پرید، کاش زودتر دست می جنباندین... مهدی سری تکان داد و‌گفت: والا نمی دونم مصلحت خدا چی هست، هر چی من بیشتر می دوم کمتر نشانی از رسیدن می بینم و بعد سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا به کدامین عذاب عقوبت میشم؟! آخه چرا...چرا؟! دوری از محیا کم بود، بی خبری از محیا کم بود حالا پسرم توی دام... مهدی بغضش را فرو داد و رو به صادق گفت: حالا از اولش تعریف کن ببینم چی شد؟ آخرش کیسان قانع شد که برادرین؟! و اگر شد چرا فرار کرد، چرا بهت اعتماد نکرد؟! صادق سرش را تکان داد و گفت: من مطمئن شده بودم، که کیسان برادرم هست و بهش گفتم، نشونی دادم، گردنبند ها را نشون دادم، اسم مامان محیا را گفتم، قشنگ مشخص بود که شک کرده من برادرشم، قرار شد بریم خونه اش و آزمایش های ژنتیک من و خودش را بررسی کنه تا مطمئن بشه من راست میگم، اما نمی دونم چی شد، یکهو همه چی دست به دست هم داد و نشد که بشه... مهدی که رنگش زرد شده بود گفت: یعنی آزمایش هاتون را مقایسه نکرد؟! صادق شانه ای بالا انداخت و گفت: توی خونه اش که رسیدیم منو بازرسی کرد، اسلحه ای که بغل پام بود را کشف کرد و همین باعث شد که فکر کنه تمام حرفام دروغ و یه حیله بوده.. مهدی نفس راحتی کشید و زیر لب گفت: خدا را شکر... صادق با تعجب گفت: چرا خدا را شکر؟! اگر آزمایش ها را بررسی می کرد که می فهمید... مهدی با دست هایش دست های صادق را در دست گرفت و گفت: پسرم! یه چیزایی هست که تو نمی دونی، یعنی چون فکر می کردم محیا کشته شده، گفتنش سودی نداشت. الان که من و تو تنهاییم و رؤیا و بچه ها را رسوندی خونه بابای رؤیا، این داستان قدیمی را بهت می گم اما شرط داره... صادق که با حرفهای مهدی کلا گیج شده بود با حالت گیجی سرش را تکان داد و گفت: پدر از چی حرف می زنید؟! من نمی دونم شما منظورتون چی هست! آیا من خطایی کردم؟! پدر... مهدی به وسط حرف صادق پرید و گفت: الان همه چیز را برایت میگم فقط ...فقط شرطی دارد. صادق با هول و ولا گفت: شرط چه شرطی بگویید مهدی نفسش را آرام بیرون دادو گفت: شرطش اینه فکر نکنی با شنیدن این داستان شرایط تغییر می کنه و توی ذهنت حک کنی که تو پسر عزیز من و یادگار محیای من هستی... صادق بدون حرف زدن سرش را تکان داد و مهدی بعد از گذشت چندین و‌چند سال از عمر صادق، داستان زندگی او را تعریف کرد. مهدی تعریف می کرد و صادق اشک می ریخت، مهدی سکوت می کرد و صادق بغض می کرد. مهدی در آخر، آه کوتاهی کشید و گفت: تو کسی هستی که مادرت محیا تو‌ را از مرگ نجات داد و از میان آتش و دود تو را به من رساند، همانطور که می دانی چند سال اول زندگی ات پیش رقیه خانم بودی و رقیه خانم بوی محیا را از تو میجست و با به دنیا آمدن رضا، تو در شیر رضا شریک شدی و به نوعی شدی پسر رقیه... نزدیک یک سال همشیر رضا بودی و من هر وقت که از جبهه می آمدم، یک راست سمت خانه عباس آقا میامدم، انگار تنها امید من در این دنیا خانه عباس آقا و پسرم صادق بود بعد که کمی بزرگتر شدی و سر من هم خلوت تر شد، مثل چشمهایم ازت مراقبت کردم، چون تو پسر من و محیا بودی، تو امید محیای من بودی، من هر وقت به تو نگاه می کردم انگار محیا را می دیدم... به اینجای حرفش که رسید هق هق مهدی این بزرگ مردی که سالها غصه را در دلش تلنبار کرده بود به هوا برخواست و دو مرد بزرگ، مردی از نسل انقلاب و مردی از نسل جنگ، در آغوش هم می گریستند. صادق همانطور که دستهای مهدی را در دست گرفته بود و به آن بوسه می زد گفت: بابا! قول میدم هر طور شده کیسان را پیدا کنم و از طریق آن به جای مادرم محیا پی ببریم و قول میدم همانطور که مادرم محیا مرا از بدن بیجان مادر بیرون کشید و به من حیاتی دوباره بخشید من هم او را پیدا کنم و بعد از سالها فراق، دور هم جمع شویم. مهدی بوسه ای بر پیشانی صادق زد و گفت: ان شاالله...ان شاالله... ✍.... فصل دوم ✍ نویسنده ؛ « طاهره سادات حسینی » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۸۷۹ ❓❓آیا ممکن است
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 ۸۸۰ ❓در پاره ای از روایات آمده است که «هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است»حال پرسش این است که چراباید امام زمان خود را بشناسیم؟ 💠آنچه از روایات بدست می‌آید این است که شناخت امام عصر خود، سبب کامل شدن ایمان، محفوظ ماندن از گمراهی و انحراف، باعث عبادت و پرستش و دینداری می‌شود، چرا که پس از معرفت و سپس اطاعت و پیروی از امام زمان، موارد مذکور در پی خواهد آمد. 💠 به چند روایت در این زمینه اشاره می‌کنیم: 🍀۱- یکی از دو امام باقر و صادق علیهاالسّلام فرمود: بندۀ خدا مؤمن نباشد تا آنکه خدا و رسولش و همۀ ائمه و امام زمانش را بشناسد و در امورش به امام زمانش رجوع کند و تسلیمش باشد. سپس فرمود: چگونه ممکن است کسی امام آخر را (که امام زمان اوست) بشناسد و امام اوّل را نشناسد. (از این جهت معرفت همه ائمه در ایمان شرط کند که طریق شناختن همه امامان یکی است و امام لاحق به نص امام سابق شناخته گردد) 🍀۲- امام باقر علیه السّلام فرمود: تنها کسی خدای عزّوجلّ را شناسد و پرستش کند که هم خدا را بشناسد و هم امام از ما خاندان را، و کسی که خدای عزّوجلّ را نشناسد و امام از ما خاندان را نشناسد، غیر خدا را شناخته و عبادت کرده و... 🍀۳- امام باقر علیه السّلام فرمود: هر که دینداری خدای عزّوجلّ کند، بوسیله عبادتی که خود را در آن به زحمت افکند، ولی امام و پیشوائی که خدا معیّن کرده، نداشته باشد، زحمتش ناپذیرفته و خود او گمراه و سرگردان است و خدا اعمال او را مغبوض و دشمن دارد، حکایت او حکایت گوسفندی است که از چوپان و گله خود گم شده و تمام روز سرگردان می‌رود و برمی گردد و... بخدا سوگند! کسی که از این امّت باشد و امامی هویدا و عادل از طرف خدای عزّوجلّ نداشته باشد، چنین است گم گشته و گمراه است و اگر با این حال بمیرد با کفر و نفاق مرده است... 🍀۴- امام موسی کاظم علیه السّلام فرمود: امام حجّت بندگان است و هر که او را رها کند، گمراه می‌شود و هر که همراه او باشد، نجات می‌یابد و رستگار می‌شود. 🍀۵- پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: ای مردم! هر که بخواهد، در زندگی همانند من باشد و همانند من بمیرد، ولایت علی علیه السّلام را بپذیرد و از امامان پس از او پیروی کند. ‌‌‌ 👈 .... @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
8.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ مهدوی " حقیقتِ اربعین " ‎‎‌‌‎@zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
32_Goriz_Az_Rajim_1401_06_17_Moharram_1444_aminikhaah.ir.mp3
29.9M
⭕️سلسله مباحث « » ✅جلسه سی و دوم 🛑راه کارهای دور کردن شیطان 🛑 چگونه شیطان رو از بین ببریم و کمرش رو بشکنیم 🛑 شیطان از خداوند چه خواسته هایی داشت؟ 🛑مراحل ضربه زدن شیطان به انسان 🛑عرش ابلیس کجاست؟ 🛑ابلیس با چه چهره هایی ظاهر می شود؟ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
قرب به اهل بیت 29.mp3
9.51M
✘ مگر امام، حجت کامل خدا نیست و قابلیت تغییر قلبها را ندارد؟ پس چرا به نصرت و یاری ما برای ظهور نیاز دارد؟ مجموعه (علیهم‌االسلام) ۲۹ | @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
تنها ارثیه‌ی من.mp3
9.14M
هر کدام از ما چیزی را از پیامبر و اهل بیت علیهم السلام به ارث بردیم که عمر ما فقط برای انتقال این میراث به نسل بعدی تاریخ است! ✘ آیا شما این ارثیه، و نحوه‌ی واگذاری آن را می‌شناسید؟ | @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈ره توشه زوار قسمت 6 ⚠️زیارت امام حسین برهر مرد و زن واجب است! و عدم زیارت مساوی با عاق رسول خدا!!! @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
8.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚫 حسینی بودن بدون مهدوی شدن، به درد نمی‌خوره! | @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
10 Be Vaghte Shaam (1403-05-24) Mashhad Moghadas.mp3
50.2M
🔈 🔰 جلسه دهم * مظلوم‌نمایی اسرائیلیان به کمک امپراطوری رسانه‌ای [4:13] * ظهور امام زمان (‌علیه‌السلام) در کشاکش فتح بیت‌المقدس [10:14] * ظلم‌های فراوان و مُهر ذلت و مسکنت بر پیشانی یهودیان تا قیامت [16:04] * قاعده قرآنی: ملحق شدن انسان به قومی که رفتارش را قبول می‌کند [16:52] * نسبت کشتن شتر حضرت صالح به همه قوم و عقوبت دسته‌جمعی ایشان به خاطر این گناه [21:42] 🔻 عذاب الهی و کینه و نفرت یهودیان نسبت به یکدیگر [27:12] 🔺 نعمت الهی و یک‌دلی و برادری مؤمنین با یکدیگر [30:16] * نکته اساسی در تحلیل یهود: نژادپرستی و غیر‌انسان دانستن غیریهودیان [32:38] * تبیین نژادپرستی یهودیان بر اساس قرآن کریم [36:39] * حفظ نژادپرستی و عقاید یهودیان حتی در دوره پراکندگی در کشورهای گوناگون [44:12] * کوچ اجباری و بیرون‌کردن یهودیان توسط انگلیس، فرانسه و پرتغال در قرون وسطی [53:27] * شورش و جدال مردم اروپا علیه یهودیان در قرن 19 [56:29] * روایت یکی از سربازان عمرسعد از ماجرای حمل سر اباعبدالله (علیه‌السلام) [1:03:44] * ماجرای محبت یک راهب مسیحی به سر امام حسین (علیه‌السلام) و مسلمان شدن او [1:07:32] * لا يزورني ويزور أباك وأخاك وأنت الا الصديقون من أمتي [1:27:33] ⏰ مدت زمان: ۱:۳۵:۲۲ 📆 ۱۴۰۳/۰۵/۲۴ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨ 🌻جانم امام رضا جان دریاب دلم را ای که قلبم شده با عشق تو آرام،سلام به شما میدهد این سائل گمنام،سلام 🌻 أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰا یک لحظه چشمت را ببند و دل هوایی کن با یک سلامِ ساده خود را امام رضایی کن 😍✋ اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ ع👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/132 💌💌💌💌💌💌💌 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌼 ای چشــــمه دین ناب ما را دریاب فرزنــــد ابوتـراب مـا را دریــاب خورشید قشنگ فاطمه؛مهدی جان بر عالم ما بتـاب و ما را دریاب به رسم وفای هر شب بخوانیم 😍 متن دعا و طریقه خواندن نماز عج 👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/102 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️