هدایت شده از 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
394-ghasas-ar-parhizgar.mp3
1.01M
#ترتیل #صفحه_394 سوره مبارکه #قصص
#سوره_28
#جزء_20
قاری: #پرهیزکار
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
هدایت شده از 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#متن_ترجمه #صفحه_394 سوره مبارکه #قصص
#سوره_28
#جزء_20
از کتاب ترجمه خواندنی قرآن
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
هدایت شده از 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
394-ghasas-fa-maleki.mp3
4.23M
#صوت_ترجمه #صفحه_394 سوره مبارکه #قصص
#سوره_28
#جزء_20
باصدای استاد مومیوند
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
هدایت شده از 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#متن_تفسیر #صفحه_394 سوره مبارکه #قصص
#سوره_28
#جزء_20
از کتاب تفسیر یک جلدی مبین
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
هدایت شده از 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
394-ghasas-ta.mp3
7.5M
#صوت_تفسیر #صفحه_394 سوره مبارکه #قصص
#سوره_28
#جزء_20
مفسر: استاد قرائتی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°
@zohoreshgh
❣﷽❣
☀️ #صبح_خودراباسلام_به_14معصوم (ع) #شروع_کنیم😊
✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ☀️
❤️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ☀️
💜ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ☀️
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ☀️
❤️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ☀️ُ
💜ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ☀️
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ☀️
❤️السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی☀️ ✨یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨
✨اللهُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج✨
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
#اول_صبح_سلامم_به_شما_میچسبد
#روزم_به_نام_شما_اختران_الهی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺
4_5832681002329185346.mp3
9.15M
#زیارت_ناحیه_مقدسه
🎤حاج سید مهدی میرداماد
#التماس_دعای_فرج😍
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_468051916576786804.mp3
4.02M
❣️ #زیارٺ_عاشـورا ❣️
#هر_روز_یڪ_زیارت_عاشورا_بخوانیم
به نیت ظهور و سلامتی 😍
#مولا_صاحب_الزمان_عج
#متن_زیارت_عاشورا👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/58
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
حدیث کساء۩علی فانی.mp3
7.51M
💠💎📿 #حدیث #کساء
🎙 با نوای علی فانی
حسوحالمعنوی:⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️عالی
متن دعا👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/104
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
#دعــاے_عهـــد»
🎤 محسن فرهمند
📝عهد بستم همه ی نوکری و اشکم را
💥نذر تعجیل فرج،هدیه به ارباب کنم
قرائت دعای فرج به نیت تعجیل در #ظهور_مولا (عج )هر روز صبح
متن دعای قبل عهد👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/74
متن دعای عهد 👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/77
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
زیارتجامعهکبیره۩علیفانی.mp3
14.05M
ا💠۩﷽۩💠ا
📖 #زیارت صوتی #جامعه_کبیره
بهترين و جامع ترین زيارتی که صفات ؛ مقامات و معارف اهلبیت علیهم السلام در آن بیان شده و از طرف امام هادی (ع) به شیعیان رسیده است
🎙 با نوای علی فانی
متن دعای جامعه کبیره👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/91
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
سیدعلی دعاء شکرانیه.mp3
21.26M
#دعای_ششم #صحیفه #سجادیه...
متن دعا و ترجمه 👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/127
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
سلام اے ڪعبہ ے دل،بیقرارَم
بہ سر سوداے احرام تو دارم
سلام از دور بر شاهِ شهیدان
بہ آیاٺِ عظیم حےِّ سبحان
سلام بر آیہ آیہ عشق و احساس
سلامُ الله،بر ارباب و عباس
#سلام_ارباب_خوبم 😍✋
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#سلام_امام_زمانم 😍✋
✨تا یخ نزده ریشه ی ایمان برگرد
✨ای فصل بهار در زمستان برگرد
✨مردیم از این بی کسی و دربدری
✨ای صاحب ذوالفقار و قرآن برگرد
سلام بر قطب عالم امکان، صاحب عصر و الزمان❤️
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#پنجشنبه ها چه انتظاری
میکشند "اموات" ....
چشم به قلب پرمهرتان
دارند "نیاز" ...
یه هدیه ای به زیبایی
" #فاتحه و #صلوات"
خدایا اسیران خاک را
"ببخش و بیامرز"....
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
❁ بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيم ❁
🗓امروز 22 تیرماه 1402
▪️ #6_روز تا فصل عاشقی 💔
🍁شش روز مانده تا #محرم بیقرارم
🍂از اینکه دست خالی ام چیزی ندارم
🍁شش گوشه و ؛ شش ماهه ؛بهانه شد مهیا
🍂حتی اگر یک قطره شد باید ببارم
#یاسیدالشهدا❤️
#خدا_را_شڪر_گریان_حسینم🌷
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
#قاسم_ابن_الحسن💚
چون بود انتخاب تو احلی من العسل
شد مرگ در حساب تو احلی من العسل
پرسید: از شهادت؟ و گفتی که: ای عمو
مرگ است در رکاب تو احلی من العسل
#6_روز تا #محرم💔🥀
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
YEKNET.IR - zamine - shabe 6 moharram1399 - amir kermanshahi.mp3
6.72M
🔳 #زمینه احساسی #محرم
🌴به عمو دل داده راهی جهاده
🌴کم سن و سال اما توی جنگ استاده
🎤 #امیر_کرمانشاهی
👌بسیار دلنشین
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✨﷽✨ #یادت_باشد❤ ✍ #فصلدهم ( #شهادتوغربت) #قسمتـ166 طبق خواهشی که شب آخر داشتم و حمید داخل و
✨﷽✨
#یادت_باشد❤
✍ #فصلدهم
( #شهادتوغربت)
#قسمتـ167
به زور من را از تابوت حمیدم جدا کردند، بابا کشان کشان من را تا دم پله ها آورد، روی هر پله می نشستم و گریه می کردم.
گفتم: بذارید همین جا بمونم، دو هفته است که عزیز دلمو ندیدم، دو هفته است که حمید پیش من نبوده.
پله آخر که رسیدم آقا سعید را دیدم، بهش گفتم:
«آقا سعید حداقل تو اجازه نده حمید رو ببرند سردخونه، حمید از سرما بدش میاد».
تصور این که هم بازی کودکی هایم و همسفر زندگیم تنهایم گذاشته است من را به نابودی مطلق می کشاند.
مرا به زور سوار ماشین کردند، به مسجد محله پدری حمید رفتیم، همان مسجدی که بارها حمید دوران کودکی در آن مکبری کرده بود و حالا همه آمده بودند تا آخرین اذان عشق را از پیکر بی جانش بشنوند.
پیکر را برای مراسم شب وداع آوردند، جای سوزن انداختن نبود، عکس هایش را نشان دادند، فیلم هایش را پخش کردند.
مراسم که تمام شد پیکر را داخل آمبولانس گذاشتند، با پاهای بدون کفش دنبال تابوت دویدم، دلم می خواست هر کجا که حمید هست همان جا باشم.
جمعیت کنار می رفت و من دنبال حمید می دویدم، دوستانم من را کنار کشیدند، نگذاشتند با حمید همراه باشم.
از مسجد به خانه پدرم آمدیم، حالم آن قدر بد بود که نمی توانستم به خانه عمه بروم، مادرم ناهار عدس پلو درست کرده بود لب نزده بودم، باز همان را گرم کرد ولی من نتوانستم چیزی بخورم.
تا غذا را دیدم شروع کردم به گریه کردن، ظرف غذا پر از اشک شده بود، حمید عدس پلو خیلی دوست داشت، روی عدس پلو تخم مرغ می ریخت، با سالاد شیرازی و نان می خورد.
تا مدت ها همین قضیه تکرار شد، هر چیزی را میدیدم یاد حمید می افتادم و مفصل گریه می کردم، غذاهایی که دوست داشت، جاهایی که باهم می رفتیم، خلاصه همه چیز!
مادرم با گریه گفت: «دختر گلم، الهی فدای اشکات بشم حالا که چیزی نمی خوری استراحت کن که جون داشته باشی، فردا خیلی کار داریم».
از فردای نیامده می ترسیدم، از فردایی که قرار بود حمید را تا دروازه های بهشت تشییع کنم، از فردایی که قرار بود چهره حمیدم را برای آخرین بار ببینم.
برق ها خاموش بود ولی کسی آن شب نخوابید، برادرم داخل اتاق قرآن می خواند، صدای گریه بابا از داخل اتاق خواب می آمد، من هم کمرم را گرفته بودم، پذیرایی را دور می زدم و گریه می کردم.
لحظه به لحظه کمرم دولا میشد. با این که پیکرش را دیده بودم ولی هنوز باورم نشده بود.
پیش خودم می گفتم: «حمید که اهل بدقولی نیست، فردا چهار روزی که گفته بود تموم میشه خودش با من تماس می گیره».
دوست داشتم زمان به عقب برگردد، تا چند ماه بعد از آن همین احساس، همین انتظار را داشتم، ناخودآگاه به گوشی نگاه می کردم، منتظر بودم حمید دوباره زنگ بزند.
فکر می کردم هنوز آن چهار روزی که در تماس آخر گفت «باید صبر کنی» تمام نشده است!
#ادامه_دارد....
التماس دعای فرج🤲🏻🌹
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌺🍃🌺.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🌺.🍃🌺.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✨﷽✨ #یادت_باشد❤ ✍ #فصلدهم ( #شهادتوغربت) #قسمتـ167 به زور من را از تابوت حمیدم جدا کردند،
.✨﷽✨
#یادت_باشد❤
✍ #فصلدهم
( #شهادتوغربت)
#قسمتـ168
آن شب دراز بالاخره صبح شد، نماز را خواندم، لباس مشکی تن من کردند.
دایی ها و فامیل دنبال ما آمدند تا با هم برای تشییع پیکر حمید برویم.
تا سبزه میدان با ماشین رفتیم، از سبزه میدان تا امامزاده اسماعیل را پای پیاده با گریه رفتم.
از جلوی پیغمبریه رد شدم، یاد همه روزهایی افتادم که مقبره چهار انبيا پاتوق همیشگی من و حمید بود.
می آمدیم اینجا کفش هایمان را یک جای خاص همیشگی می گذاشتیم، بعد پای پیاده یا با موتور از خیابان سپه تا مزار شهدا می رفتیم.
حالا باید همان مسیری را می رفتم که بارها با حمید رفته بودم.
پیکر حمید را با آمبولانس آوردند، آن هم درست روز هشتم آذرماه سه روز مانده به اربعین.
هشتم آذری که سه سال پیش من به خاطر دل دردم سوار آمبولانس شدم و حمید بالای سر من کنار تخت بیمارستان تا صبح بیدار بود.
تا صبح نماز خوانده بود، آن موقع فکرش را نمی کردم که سه سال بعد چنین روزی من باید حمید را دفن کنم و تا صبح قرآن بخوانم.
روایت تکرار می شد ولی این بار خیلی غم انگیزتر!
نزدیکی امامزاده اسماعیل ایستاده بودم، خیلی شلوغ بود، حمید اولین شهید مدافع حرم شهر قزوین بود.
جمعیت زیادی آمده بودند ولی از اکثر رفقایش خبری نبود یا در سوریه مانده بودند یا قبل از شنیدن خبر شهادت حمید برای زیارت اربعین به کربلا رفته بودند.
داشتند تشریفات اول مراسم را انجام می دادند، احترام و مارش نظامی، به نظرم خیلی طولانی می آمد، فقط منتظر بودم تابوت را بالا بگیرند تا حمیدم را ببینم.
تابوت را که بلند کردند جانی تازه گرفتم، شوق حمید مرا با خودش می کشاند، نمی توانستم راه بروم، خواهرم با دوستانم زیر بغل های من را گرفته بودند و می کشیدند.
گفتم: «خواهش می کنم همراه حمید حرکت کنیم، نه جلو بیفتیم نه عقب بمونیم».
دلم میخواست برای بار آخر این خیابان را با هم برویم .
#ادامه_دارد....
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌺🍃🌺.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🌺.🍃🌺.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
.✨﷽✨ #یادت_باشد❤ ✍ #فصلدهم ( #شهادتوغربت) #قسمتـ168 آن شب دراز بالاخره صبح شد، نماز را خوا
✨﷽✨
#یادت_باشد❤
✍ #فصلدهم
( #شهادتوغربت)
#قسمتـ169
به گلزار شهدا که رسیدیم بعد از مراسم برای نماز صف ها تشکیل شد، توان ایستادن نداشتم.
گفتند: «تو حالت خوب نیست، نمی خواد نماز بخونی، برو یه گوشه بشین»
گفتم: «نه، دوست دارم برای حمیدم نماز
بخونم».
یک ماشین پراید سفید آنجا بود، به همان ماشین تکیه دادم و نماز را خواندیم.
مراسم شروع شد، داشتند وصیت نامه حمید را می خواندند، همان وصیت نامه ای که من را مجبور کرد بایستم با صدای بلند بدون گریه برایش بخوانم.
ولی حالا هر خطش را که می شنیدم گریه ام بلندتر میشد!
کنار همان ماشین روی جدول نشسته بودم که داداشم آمد و گفت: بریم کنار مزار، بعدا شلوغ بشه نمی تونی بری نزدیک.
بالای قبر حمید آمدم، خانه ای که همسرم می خواست برای همیشه در آن بماند، خوب نگاه کردم، دورتادور قبر را دست کشیدم و جا به جای آن را به خاطر سپردم.
حتی درست یادم مانده کدام آجر کدام ردیف شکسته بود.
به بابا گفتم: «اجازه بدید من چند لحظه داخل قبر بخوابم ببینم راحته، بعد حمید رو بذارید».
پدرم نگذاشت داخل قبر بروم، خاک هایی که اطراف قبر بود را مشت مشت برداشتم و بوسیدم، به آن خاک ها حسودی می کردم.
گفتم چقدر شما خوشبخت تر از من هستید که از این به بعد با حمید من همنشین هستید.
حمید را از تابوت بیرون آوردند، روی چوب تابوت عدد پلاک، تاریخ شهادت و گروه خونی حمید را نوشته بودند.
پیکر را که بلند کردند پاهایش را گرفتم، با دست هایم لمس کردم، انگار سالم بود، به اطرافیان و دوستانی که پیکر را گرفته بودند گفتم:
پاهای حمید سالمه، حمید
زنده است، خواهش می کنم حمید رو داخل قبر ندارید.
می خواستم تلاش های آخر خودم را بکنم که به خودم بقبولانم حمید هنوز نفس می کشد.
ولی انگار کسی صدای من را نمی شنید.
خواهرها و مادر حمید حالشان بد شده بود به عقب رفته بودند.
از خانم ها فقط من بودم که از اول تا آخر بالای سرش ایستادم، دلم می خواست تا لحظه آخر چشمم به صورت و چشم های حمید باشد.
طاقت دوری حمید را نداشتم، چهره اش را که می دیدم فکر می کردم هنوز هست، خاکها را بوسیدم و روی پیکر حمید ریختم، گفتم: «تا ابد به جای من با حمید باشید.
وقتی خاکها را ريختند خرد شدن احساسم، عشقم، امیدم، آینده ام و همه چیزم را با تمام وجود حس کردم.
بلند بلند گریه کردم، مسئول تدفین گفت: خانم مرادی آروم باشید، ببینید حمید حتی داخل قبر داره می خنده.
چهره اش را نگاه کردم، تبسم بر لب داشت، این خنده دلم را بیشتر سوزاند.
میدانستم الآن چیزهایی را می بیند که من نمی توانم ببینم، چیزی را حس می کند که من نمی فهمم، دلم بیشتر شکست از این جا ماندگی!
یک طرف بابا بود یک طرف عمو نقی، من را گرفته بودند که داخل قبر نیفتم، سنگ های لحد را چیدند، وقتی سنگ ها را می گذارند یعنی همه چیز تمام شد.
یعنی دیگر حتی نمی توانستم چهره حمید را ببینم به سنگ سوم که رسیدند جا نشد، مجبور شدند دوباره سنگها رابردارند تا جابجا کنند.
دوباره چشمم به چهره حمید افتاد، همچنان داشت می خندید، نمی دانستم که حمید چه چیزی می بیند که این همه خوشحال است.
تمام شد! خاکها را ریختند! دیدار ما ماند برای قیامت.
همین که خاکها را ریختند صدای الله اکبر اذان ظهر بلند شد، این بار هم بله را زمان اذان دادم، بله به جهاد همسرم.
بله به امتحان خدا، یاد حرف حمید افتادم که می گفت: «حتما حکمتیه من دو بار شناسنامه رو جا گذاشتم تا تو دقیقا موقع اذان بله رو بدی».
#ادامه_دارد....
التماس دعای فرج🤲🏻🥀
😢💔
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌺🍃🌺.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🌺.🍃🌺.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمۍ از وداع جانســوز همســر #شهیدحمیدسیاهڪالی با پیڪرهمسرش😔
#یادت_باشد
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️